یادداشت

حکومت و حزب

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

محمد عطریانفر، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران

انتخابات 1400 نقطه عطفی است در تاریخ انتخابات ایران که باید روی آن مطالعات عمیق‌تری صورت گیرد و دلایل پیروزی جریان اصول‌گرا را بر فرآیند تاریخی پیروزی‌های پی‌درپی سی‌ساله اصلاح‌طلبان بررسی کرد. ادله‌ای که در این جابجایی قدرت از دیدگاه فرد ناظری مثل بنده که از بیرون، ماجراها را نگاه می‌کردم، به دو محور مهم برمی‌‌گشت. نخستین عامل در امر بازدارندگی حضور مردم به عدم ‌توفیق دولت دوم آقای روحانی برمی‌گردد که به دلیل مشکلات تحریم و فشارهای اقتصادی که بر معیشت و زندگی متعارف مردم وارد شد، دیوار اعتماد جامعه به دولت ترَک برداشت و آسیب دید. شهروندان دغدغه‌ها و جهت نگرانی‌های خود را به سوی روحانی نشانه رفتند و دولت را در مظان اتهام عدم ‌توفیق قرار دادند. اگرچه نگاه نقدآمیز مردم با واقعیت انطباق طابق النعل بالنعل نداشت و بخش اندکی از عوارض تحریم به سیاست‌های دولت برمی‌گشت اما ریشه‌ نابسامانی‌های اقتصادی عمدتا به تدابیر یک‌سویه حاکمیت در نحوه اِعمال سیاست‌ خارجی و برخاسته از گرفتاری‌ها و چالش‌های هسته‌ای بود. البته از منظر بیرونی چون دولت در خط مقدم مواجهه با زندگی مردم و آیینه تمام‌نمای نظام به حساب می‌آید ناخواسته شهروندان مشکلات را به حساب عملکرد قوه مجریه می‌گذارند و اصلاح‌طلبان را نیز به‌حسب حمایت انتخاباتی‌شان از روحانی در۹۲و۹۶ مورد نقد قرار می‌دهند و ناکارآمدی را به گفتمان سیاسی حامی دولت مسقر تسّری می‌دهند.

من با سیاست حمایتی دوستان اصلاح‌طلب‌مان از آقای روحانی همواره موضع موافق داشته‌ام و همراهی آن‌ها را درست می‌دانم اما واقعیت اینکه ریشه ناکامی‌ها و آ‌نچه بر سر دولت دوم اعتدال و توسعه آمد و هزینه‌ سنگینی را بر اصلاحات تحمیل کرد عملا نه به اصلاحات برمی‌گردد و نه به شخص رئیس‌جمهور. به کلیت نظام سیاسی ایران برمی‌گردد که در چالش هسته‌ای، کانون‌های قدرت و امنیت در برابر زیاده‌خواهی‌های مقامات آمریکا ایستادند و تبعات آن را هم پذیرفتند که آثار آن در توقف فروش نفت و به هم خوردن تعادل اقتصادی ایران و مشکلاتی که به لحاظ روابط بانکی و فعالیت‌های بخش خصوصی در فرآیند توسعه به وجود آمد ظاهر شده و همچنان ادامه دارد. بی‌تردید عوارض موجود محصول تدابیر نظام سیاسی است که پاسخگوی آن هم هست. البته دولت هم بخش مهمی از این ماجراست ولی واقعیت این است که اراده و تلاش دولت روحانی بر این مقرر بود که بتواند موضوع تحریم را حل کند که خوشبختانه فرآیند برجام در سال ۹۵نتیجه داد. اما متاسفانه خروج ترامپ از تعهد برجامی آثار و تبعات دامن‌گستری را بر اقتصاد و معیشت ملی به جا گذاشت. البته توقعی نباید داشت که عامه مردم در تراز صاحبنظران، قدرت تحلیل نخبگانی داشته باشند و دریابند ریشه این نابسامانی‌ها کجاست. لذا برپاشدن سکوی اتهام برای طرح محکومیت دولت و حامیان اصلاح‌طلب او امری قهری و غیرقابل اجتناب به‌نظر می‌رسد. 

عامل دوم اینکه جریان اصول‌گرا در فرآیند تاریخی سه دهه و به‌خصوص با تجربه تلخ و ساختارشکنانه دولت آقای احمدی‌نژاد که تمامی سرمایه‌های اقتصادی و اجتماعی و دولتی ایران را به باد داد، به فهم مشترکی دست پیدا کردند که برای وصول به قدرت نیازمند همدلی و همفکری تمام‌عیار هستند. این تجربه را در انتخابات 96 با آزمون نسبتا موفقی پیش بردند. هم انصراف آقای قالیباف و هم آمدن چهره‌ متفاوتی مثل آقای ابراهیم رئیسی و اینکه جریان اصول‌گرا توانست رای سنتی پنج میلیونی ثابت خود را به رقمی بالغ بر 16 میلیون ارتقا بخشد. این دو عامل روند موثری در تغییر ذائقه سیاسی مردم و انفعال و روی‌گردانی آنها از جریان اصلاحات و انسجام آرای تشکیلاتی اصول‌گرایی بجای گذاشت. البته سرخوردگی مردم از مشکلات روزمره بخش بزرگی از آنان را به پای صندوق‌های رای نیاورد و بدترین تعرفه انتخاباتی در طول ۴دهه درسال 1400 رقم خورد و۶۰ درصد از مردم ایران پای صندوق رای نیامدند. از 40 درصد باقیمانده هم بخش قابل‌توجهی آرای سفید به صندوق ریخته شد. این واقعیت نشان داد حامیان گسترده اصلاحات از حضور در رقابت‌های انتخاباتی روی برتافتند و ناخواسته میدانی فراهم شد تا جریان اصول‌گرا در غیاب رقیب سنتی خود با رای طرفدارانی منسجم به کرسی قدرت بنشیند.

من شخصا با طرح دیدگاه‌های تغییر ساختاری که اخیرا مطرح می‌شود، توافق چندانی ندارم. اینها شعارهای ناشدنی و غیرممکن است. چگونه برخی دوستان رادیکال می‌خواهند در انتخاباتی شرکت کنند که پایه‌های حقوقی آن را مورد تردید قرار می‌دهند. واقعیت امر اینکه اگر بنا باشد به اقتضای زمان تحولاتی در نظام سیاسی کشور بوجود آید، منطقا باید ابتدا مقدماتش را فراهم کرد. به صرف گفت‌وگوهای محدود سیاسی و انتزاعی، آن هم توسط چهره‌های درجه 3 و 2 مساله‌ای حل نمی‌شود. به لحاظ حقوقی اگر قانون اساسی بخواهد تغییر پیدا کند، باید زمینه‌هایی فراهم شود. مهمترین و نخستین اقدام همراهی و توافق رهبری نسبت به انجام تغییرات موردنظر است و در تعاقب آن‌ جمعی به عنوان خبرگان بازنگری، قانون اساسی را وارسی و اصلاح کنند و به جمع‌بندی برسند، و فهم مشترک خود را به رای و تایید مردم بگذارند و بعد انتخابات مطلوب‌نظر خود را مبتنی بر آن تحول به انجام رسانند. اینکه ما بخواهیم بر پایه وضعیت موجود، شعارهای رادیکال و خروج از قانون بدهیم هیچ مشکلی از مردم حل نمی‌شود. مگر اینکه حاکمیت نسبت به گفتمان اصلاحات حساس‌تر می‌شود. هنر ما این است اگر قرار باشد اصلاح‌طلبان در تعیین مصالح سیاسی آینده کشور نقش‌پذیر باشند و به سمت کسب قدرت برای تحقق منویات اصلاح‌طلبانه خود جهت پیدا کنند، مبرم‌ترین وظیفه اصلاح‌طلبی آنها بازسازی اعتماد بین خود، حاکمیت و مردم است. بازسازی اعتماد مردم نسبت به خود و بازسازی اعتماد مردم به کلیت نظام.

در عرصه ایفای نقش در میدان سیاست، استمرار و تعمیق اعتماد امر مغفولی است که باید احیا شود. هر نظام سیاسی که ادعا می‌کند رای مردم تکیه‌گاه اصلی اوست اگر به تکیه‌گاه نخستین‌ بازنگردد، چه کاری می‌تواند انجام دهد؟ با این فضای بی‌اعتمادی حکومت را در دست گروهی فارغ از دخالت و نقش مردم رهاکردن هنر مردان سیاست نیست. بازسازی اعتماد، احیای اعتماد اصلاح‌طلبان با مردم نه‌تنها شعار نیست بلکه هدفی کاملا واقع‌بینانه و درست است که تجربه تاریخی موفقی را نیز در انباشت سوابق خود دارد.

به دوستان و عزیزانی که در عرصه اصلاح‌طلبی فعالیت می‌کنند باید یک تذکر جدی و قاطع داد که برای بازسازی اعتماد مردم در بزنگاه‌ها و در دقایق 90 انتخاباتی نمی‌شود کاری در خور کرد. اعتماد، درست از زمانی آغاز یا بازسازی می‌شود که از همان فردای شکست که همه از عرصه قدرت و سیاست رانده می‌شوند و در سایه قرار می‌گیرند، گام‌برداری برای بازیابی هویت سیاسی و کسب قدرت تدریجی آغازشود.

در راه اعتمادآفرینی می‌توان به تجربه‌های نخستین و تجارب کشورهایی که این روندها را طی کرده‌اند تمسک جست، زحمت کشید و هزینه داد و تلاش کرد و وقت گذاشت و با طبقات مردم گفت‌وگو و با نهادهای مرجع مردمی ارتباط پیدا کرد؛ اتحادیه‌ها و نهادهای مدنی هدف‌هایی هستند که باید پیوند منطقی با آنها برقرار کرد و حمایت و صیانت بشوند و رای آن‍ها را نه در قالب شعار بلکه در فرایند رفتاری روی زمین سیاست و اجتماع به دست آورد که به وقت انتخابات به کار آیند.

این کار حتما باید به صورت منظومه‌ای و جریانی شکل گیرد. ما نقش فرد را در مجموعه تلاش مشترک مستحیل می‌بینیم و در فرآیندهای همه‌جانبه کار سیاسی معنا پیدا می‌کند. از مصائبی که در این رابطه داریم اینکه کار جمعی انجام نمی‌شود. متاسفانه در این روزگار تا زمانی این «منِ سیاسی» با یک مجموعه همراهی می‌کند که منویات آن «من» محقق بشود. به محض اینکه این «من» دچار دست‌انداز شد به سمت تحریم، انفعال، زاویه‌نشینی و یا انشعاب می‌رود. این‌ها خطراتی است که پایداری فعالیت‌های سیاسی را تهدید می‌کند.

فعالیت‌های حزبی در ایران گرفتار یک عارضه اصلی و یکی دو دغدغه فرعی است. عمده‌ترین گرفتاری در آسیب‌شناسی حزب این است که نهاد قدرت و امر حکمرانی در نظام سیاسی کشور رابطه منطقی و اعتمادآمیزی با موضوع مشروعیت فعالیت‌های حزبی و جمعی برقرار نکرده و نمی‌کند. این بزرگترین مصیبت فعالیت کار حزبی است.

حکومت، اعتمادی به فعالیت‌های منسجم حزبی ندارد. در این رابطه هم اصلاح‌طلبان دچار عارضه هستند و هم اصول‌گرایان، اما چون اصول‌گرایان به کانون‌های سخت قدرت وابسته‌اند نسبت به این عارضه ذاتی واکنشی نشان نمی‌دهند چراکه منافع کوتاه‌مدت آنها در مسیری است که هسته‌های سخت قدرت هم همان منافع را تعقیب می‌کنند. لذا صدای اعتراضی از جانب اینها به گوش نمی‌رسد. اما جریان اصلاح‌طلبی چون منتقد است، هیچ‌گاه میدانی برای تاثیرگذاری نقد خود پیدا نمی‌کند. حکومت امر انتخابات را نزد مردم به صورت اتمیزه و غیرتشکیلاتی می‌پذیرد. فردگراست، اجازه نمی‌دهد نظام انتخاباتی کشور برپایه نظام حزبی مستقر بشود. حزب داریم اما نقش معنادار خود را در انتخابات ایفا نمی‌کند. اسماً حزب از یک نفر حمایت می‌کند ولی منطقا مسمای کار حزبی حاصل نمی‌شود. این مهم‌ترین ایراد است، یکی دو عارضه فرعی هم وجود دارد عارضه‌هایی از جنس ضعف گفتمان و ضعف ساختار در نظام حزبی. همین احزابی که مطابق با قانون اساسی اجازه فعالیت پیدا کرده‌اند چون حس می‌کنند نقشی در جابجایی قدرت ندارند و اگر در بزنگاهی به صورت اتفاقی توپی را به دروازه‌ای روانه کنند، به‌سادگی می‌فهمند که آن پیروزی محصول زحمات و تلاش‌های حزبی‌ آنها نیست. ناشی از یک اتفاق است؛ به ادبیات اصحاب ادب و فرهنگ، یک «قِران میمون» است. یک اتفاق و مقارنه مبارک که مجموعه‌ای از اتفاقات در کنار هم همسو و همگرا شدند و قِرانی را به وجود آوردند. قِران به معنای تقارن. یک اتفاق رخ داده و سکه‌اش به نام اصلاح‌طلب و یا اصول‌گرا زده و ثبت شده است.

دوم خرداد از همین جنس بود. داستان آقای احمدی‌نژاد و قضیه پیروزی آقای روحانی از همین جنس بود. «نظریه‌ قوی سیاه» منسوب به متفکر لبنانی مسیحی آقای نیکولای نسیم طالب تاحدی این واقعیت را تبیین می‌کند. سخن از وقوع حوادثی است که خارج از اراده برنامه‌ریزان رقم می‌خورد. فارغ از اراده سیاسی حزب اتفاقی رخ می‌دهد. اگر قرار است روزی نقش مردم را در امر انتخابات پایدار و پل اعتماد را احیا و مستحکم کنیم، نیازمند عبور از سه آسیب مهم هستیم. عبور از سه چالش مهم. اولین چالش اینکه حاکمیت به این باور برسد که آینده کشور باید متکی بر رقابت‌ نحله‌های سیاسی معتقد و ملتزم به نظام باشد که فعالیت‌هایشان را درون کانون‌ها و جبهه سیاسی، رقم بزنند. نکته دوم اینکه اگر این اعتماد حاصل شد و باور نظام روی این اصل قرارگرفت که احزاب رقابت منطقی را سرلوحه فعالیت انتحاباتی خود کنند و به جای اینکه تلاش کنند فردی را به صفت فردی مطرح و قهرمان‌سازی سیاسی کاذب درست کنند، اجازه دهند احزاب، قهرمان واقعی صحنه رقابت‌های انتخاباتی باشند و آن‌هنگام‌ که حزب قهرمان شد، طبیعتا نمی‌تواند فقط شعار بدهد. باید برنامه و منطق جهان‌شمول داشته باشد باید نیروی کارآمد و لایق برای هر پست و مسئولیت‌ تربیت کند. به جامعه باید پاسخگو باشد. نمی‌تواند شعار بی‌جا دهد. امروز گرفتاری آقای رئیسی این نیست که خدای ناخواسته به جامعه دروغ گفته؛ نه. آنچه در دوره رقابت‌های سیاسی مطرح می‌کرد، بلندپروازی‌های غیرواقعی و تک‌ساحتی بود که نسبتی با اراده و کار جمعی نداشت. وقتی به قدرت رسیدند، دیدند شعارهای انتخاباتی‌شان با واقعیت جاری کشور سنخیت و تناسب ندارد.

اگر از این گلوگاه که فهم درست حاکمیت از ضرورت فعالیت و مدخلیت نظام حزبی در راهبری انتخابات و دست به دست شدن قدرت اجرایی است به سلامت عبور کردیم، نوبت احزاب است که گفتمان‌شان را نوسازی کنند به اقتضای زمان، به اقتضای شرایط، به اقتضای نیاز جامعه، به اقتضای گفتمان مسلطی که بخصوص طبقه متوسط شهری پیدا می‌کند باید گفتمان‌شان را نو و جهت‌ کلی و هدف‌های سیاسی خود را اصلاح کنند.

چهره‌ها البته می‌توانند موثر باشند ولی واقعیت این است که در قیاس با اصل نوآوری گفتمان، آن‌ها در مرحله بعدی رکن ثانوی هستند. مردم برایشان مهم نیست که عنصر حزبی بدون شاخص گفتمانی در چه هویتی  ظاهر شود. آنان طالب کارآمدی و نوآوری هستند. مهم این است کلام نو باشد. واقعیت اینکه مردم عمل همراه با توفیق و نتیجه می‌خواهند. رویکرد جدید می‌خواهند، برنامه‌ای می‌خواهند که با آینده آن‌ها و با زندگی نسل بعد فرزندان آن‌ها، با توقعات‌شان از جامعه و حکومت و شرایط موجود سنخیت و همخوانی پیدا کند.

الزاما این انتظار فقط با تغییر چهره‌ها رخ نمی‌دهد. تاکید آنان روی اصلاح گفتمان و عمل واقع‌بینانه معطوف به تاثیراست. جامعه باید نسبت به گفتمان جدید احساس همذات‌پنداری بکند، حس همدلی بکند. جابجایی گفتمان و قدرت می‌تواند با تغییر چهره‌ها هم همراه باشد، اما اگر گفتمان خود را تغییر ندهیم، تدابیر خود را با مطالبات جامعه بخصوص طبقه متوسط سازگار نکنیم، اگر چهره‌‌ها هم عوض شوند و گفتمان‌مان در گذشته خویش درجا بزند دردی دوا نمی‌شود فقط یک اتفاق صوری رخ می‌دهد. چه بسا مردم احساس کنند شاید دچار فریب شده‌اند. باید تاکیدمان روی قسمت اول باشد.

دوستان ما در حزب کارگزاران هیچ‌گاه قائل به تحریم نبوده‌اند و هیچ‌وقت به تاثیر رویکردهای رادیکال باور نداشته‌اند. تا زمانی که به نظام سیاسی معتقدیم دو راه بیشتر پیش روی ما نیست و اگر راه سوم ادعا شد، آن راه سوم بن‌بست است. آن دو راه یا فعالیت است یا انفعال. اگر از این منطق خروج شد، می‌شود بن‌بست و امتناعی که به براندازی ختم می‌شود. وقتی در یک کلونی بسته‌ شعار تغییر در ساختار سر داده می‌شود و یا در اتاق در بسته فریاد انقلاب و تحول‌خواهی کشیده می‌شود. آیا استعدادی از سوی جامعه به‌منظور همراهی برایتان احراز شده است! اگر کسانی دنبال تغییر ساختار باشند، زمانی برایشان میسر است که مقدمات و مفردات اولیه آن را فراهم کنند. اگر کسی به تغییر ساختار قائل است آیا می‌خواهد تغییر را با یک تحول انقلابی رقم بزند یا مبتنی بر فرآیندی اصلاح‌طلبانه. اگر متکی بر رویکردی انقلابی باشد کانون‌های قدرت حقوقی و نهادهای رسمی نظام را به رسمیت نخواهد شناخت و ساختارشکنانه به سمت تغییر می‌رود! این‌ رویکرد از نظر عزیزانی که این شعارها را می‌دهند، مردود است. انقلابیگری هیچ‌گاه در درون نظام به رسمیت شناخته نمی‌شود. با تمهید مقدمات امکان تحقق منویات می‌تواند ناظر به توفیق باشد. تمهید مقدمات چیست؟ آیا قوانین موضوعه موجود کشور برای تغییر ساختار و تحول در بنیان‌های حقوقی نظام راهی را قانوناً پیش‌بینی کرده؟ بله کرده است. درست مشابه آنچه در سال‌‌های 67 و 68 اتفاق افتاد. ما یک قانون اساسی نه‌ساله داشتیم که با رای مردم تنفیذ شد، اما پس از سالیانی چند مسئولان و در رأس آن امام و شخصیت‌های موجه و معنونی که در تاسیس نظام نقش کلیدی داشتند، همچنین برخی نخبگان جامعه و کسانی که نقش موثر در هدایت و اداره کشور داشتند، به این جمع‌بندی رسیدند که برخی از سرفصل‌های قانون اساسی باید تغییرکند. نظام نیمه‌پارلمانی ـ نیمه‌ریاستی به نظام ریاستی تبدیل بشود. گفت‌وگو کردند، اقناع نخبگانی حاصل و حکم ضرورت اصلاح از ناحیه امام صادر شد. نهاد قانونی شکل گرفت و بعد تغییراتی به دست آمد. این تجربه را در تاریخ 10ساله اول انقلاب داریم، آیا بعد از 40 سال نمی‌توان همین رویکرد را مدیریت کرد؟ می‌توان، ولی باید مقدمات آن را تمهید کرد.

بحث تغییر آقای کرباسچی از دبیرکلی حزب یک اتفاق و تصمیم و تدبیر داخلی بود. آقای کرباسچی یکی از موسسین حزب کارگزاران بود. خاطرم هست در نیمروزی در دفتر آقای محمد هاشمی، تدبیر جمعی این شد که ایشان به عنوان دبیرکل معرفی شود. زمانی آقای کرباسچی دبیرکل شد که در زندان بود و حتی بدون رای موافق ایشان این اتفاق صورت گرفت.

آقای کرباسچی شخصیت ممتاز و معتبر و از مدیران موفقی بود که همراه آقای هاشمی کارهای بزرگی برای نوسازی نظام مدیریت شهری کشور کرد. مسئولیت حزبی ایشان طولانی‌مدت ادامه پیدا کرد. به وضعی که خود وی هم خیلی موافق به ادامه نبود. نه امروز، سالیان پیش. شاید از 10 سال پیش به این سو همواره نظر آقای کرباسچی و برخی دوستان این بود که ساختار حزب نیازمند تحول است. اما چرا این اتفاق نیفتاد؟ فعالیت‌های حزب دچار یک خواب زمستانی شد. تا سال 78 که پنج سال از تاسیس کارگزاران می‌گذشت، حزب نقش موثری در تحولات سیاسی کشور داشت. واقعیت این‌که به خاطر برخی تندروی‌هایی که از درون جبهه اصلاحات علیه کارگزاران شد، کارگزاران به‌ناحق در شرایط مظلومیت سختی قرار گرفت و عملا فعالیت‌های خود را کاهش داد و تضعیف شد. تضعیف نه توسط رقبا که توسط دوستان. دوستانی که بعد از گذشت زمان به‌مرور فهمیدند چه اشتباه بزرگی کردند. نه‌تنها کارگزاران تضعیف شد بلکه شخصیت ممتاز و بزرگی مثل آقای هاشمی مورد طعن و بی‌حرمتی قرار گرفت.

دوران سخت و غریبانه‌ای بر کارگزاران گذشت حد فاصل 78 تا 88. سال 88 برخوردها فراتر و فراگیرتر شد و از جمله گروه‌هایی که آسیب دید، حزب کارگزاران بود. حزب از 88 تا 92 همچنان فاقد تحرک بود. نه‌تنها کارگزاران که دیگر گروه‌های سیاسی. حتی رفقای هم‌سوی ما در جبهه اصلاحات دچار انحلال شدند. اگرچه خود را در قالب گروه‌های جدیدی نوسازی و بازسازی کردند. حزب از سال 92 به بعد دوباره به عرصه فعالیت برگشت و همواره سخن این بود که حزب تحولاتی را درون تشکیلات به وجود آورد. ولی به دلایلی نمی‌شد. به خاطر گرفتاری‌های داخلی کسی نامزد جایگزینی نبود. مناسب‌تر از جناب کرباسچی هم برای این موقعیت نبود. البته آقای کرباسچی از 4 سال قبل بارها نظرشان این بود که فرد دیگری جایگزین شود. بالاخره در انتخاباتی که در کنگره بهمن ۹۹ صورت گرفت دوستان جناب آقای مرعشی را که پیش‌تر قائم‌مقام حزب بود، برگزیدند. امروز حزب با تغییر چهره‌ای موجه، در مسیر تحول قابل‌توجهی قرار گرفته و امید فراوانی آفریده شده و انشاءالله آینده حزب از گذشته‌اش بهتر خواهد ‌شد.

شاید از معدود احزابی که صراحت لهجه دارد کارگزاران است و ابایی هم ندارد از این‌که نسبت به اعضای خود نقدی را وارد بکند یا خلاف‌آمد‌هایی را به‌نوعی به محاکمه اجتماعی و نقد درون‌حزبی بکشاند. هیچ محدودیتی در این زمینه‌ نیست. متاسفانه زمانی فعالیت حزبی را به رسمیت می‌شناسیم که پایی در قدرت نداریم و همین که به یک قدرت دست پیدا می‌کنیم با مصلحت‌اندیشی یا از باب دفع ضرر مقدر از حزب فاصله می‌گیریم. این از بیماری‌های کار سیاسی در ایران است.

من ارادت ویژه‌ای خدمت جناب آقای جهانگیری دارم. ایشان از دوستان بسیار خوب ما هستند. بنده از ارادتمندان قدیمی آقای جهانگیری هستم و صمیمت ما همچنان برقرار است، ولی واقعیت این است که وقتی این عزیز بزرگوار به مسئولیت معاونت اولی رسیدند از ریاست شورای مرکزی حزب استعفا دادند. خب چه ضرورتی داشت؟ توقع ما این بود که بتوان یک ارتباط نوبه‌ای و طولانی‌مدت با ایشان به صورت مستمر داشته باشیم، اما مع‌الاسف به دلایلی ارتباط قطع شد. ما که قصد نداشتیم و نمی‌خواستیم از موقعیت ایشان خدای‌ ناخواسته سوءاستفاده بکنیم یا بهره‌برداری نامساعدی انجام دهیم ولی واقعیتش این بود که آقای جهانگیری اعلام می‌کردند فرصتی برای حزب ندارند. اگر مسئولی در یک موقعیتی نشست و پیامش به گفتمان سیاسی و ساختار سیاسی مرتبط با خودش این بود که من وقتی برای تو ندارم، در واقع به طور قهری دارد می‌گوید من به کار جمعی باور ندارم. این از ایرادات ماست.

در یکی دو ماه پایانی دولت خدمت‌شان رسیدم و درخواست کردم که مجددا به حزب برگردند و نقش ملی، نقش سیاسی و نقش محوری خودشان را درون حزب به دست گیرند. اگرچه پاسخ صریحی مبنی بر اجابت دریافت نکردم ولی ما همچنان مُصر هستیم. ما سرمایه‌های اجتماعی خودمان را باید حفظ کنیم.

نقد نسبت به برادرمان آقای نجفی اساسا از این جنس نیست. زمانی که مسئولیت شهرداری تهران را عهده‌دار شدند، نظر دوستان کارگزار این بود که ایشان این مسئولیت را نپذیرد، چون بنا به مجموعه‌اطلاعاتی که حزب داشت باور قطعی این بود که حاکمیت اجازه نخواهد داد ایشان در آن موقعیت ماندگار بشود؛ به همین خاطر توصیه این بود که ایشان این مسئولیت را نپذیرد، اما پذیرفت. این اولین نقد به ایشان است.

نکته دوم اینکه جناب نجفی دچار یک خطای ناخواسته اخلاقی شد. اتفاقی که مورد نقد جدی دوستانشان در کارگزاران بود. من قبول ندارم برخی از روایت‌های افراطی را که مثلا سخن از این می‌کنند که این سوژه یک طراحی ضداخلاقی علیه ایشان بوده، فرضا که باشد، سوژه پرستو، خب باشد! کسی که در موقعیت رفیعی در جامعه قرار می‌گیرد، موقعیت سیاسی پیدا می‌کند، آیا مجاز است دچار ساده‌اندیشی شود و مثل دیگران گرفتار فریب بشود؟! حتما قابل‌قبول نیست. خدا رحمت کند مرحوم علامه محمدتقی جعفری اندیشمند و شخصیت محترمی بود. با ایشان دوره دانشجویی مانوس بودم. با همان لهجه شیرین آذری خود اشاره می‌کرد و می‌گفت آقا جان فلان فرد عادی اشتباه می‌کند، بعد هم بهش تذکر می‌دهیم، قبول و عذرخواهی می‌کند. اطرافیان هم می‌پذیرند.

وقتی یک شخصیت مطرح و معنونی، انسان بزرگی اشتباه می‌کند مگر می‌شود به صرف یک عذرخواهی، عذرش را پذیرفت. پاسخ این است که شما حق اشتباه نداشتی. خطای تو و اشتباه تو هزینه‌های هنگفتی را به جا می‌گذارد. برخی تخلفاتی که ما به صورت شخصی اما در موقعیت برتر اجتماعی انجام می‌دهیم چیزی نیست که به این سادگی بتوان از آن عبور کرد.

منبع: روزنامه سازندگی

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی