محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی کارگزاران سازندگی ایران و سردبیر سازندگی
ایالات متحده آمریکا -و نیز اتحادیهی اروپا- معتقدند که مایل به گفتوگو و مذاکرهای جامع با جمهوری اسلامی ایران هستند اما ایران مذاکره مجدد چه بر سر برجام و چه بر سر مسائل دیگر را رد میکند.
طرح چنین پیشنهادی در شرایطی که ناظری بیطرف اما ناآگاه شاهد ماجرا باشد ممکن است سبب داوری به سود غرب شود اما اگر همین ناظر بیطرف را در معرض شرایط گذشته و حال مذاکره قرار دهیم میتوان از او انتظار انصاف بیشتری داشت:
جمهوری اسلامی ایران با وجود بدبینی ایدئولوژیک به مذاکره با غرب در چهل سال گذشته هرگز از نظر استراتژیک «اصلِ مذاکره» را انکار نکرده است و گرچه به درستی بنا به ضرورت دیپلماسی تا حصول نتیجه نهایی ترجیح داده است با خوشبینی افراطی به استقبال مذاکرات نرود اما در عمل همواره نشان داده است که از مذاکره هراسی ندارد. ماجراهایی مانند اشغال کویت از سوی عراق، سقوط طالبان و صدام و داعش همه از جمله مواردی است که غرب بدون ایران امکان توفیق در آنها را نداشته است اما در مقابل هر دو دور مذاکره جدی ایران و غرب؛ اول مکفارلین (دههی 60) و دوم؛ برجام (دههی 90) که هر دو با حضور مستقیم ایالات متحده آمریکا بوده است با شکست مواجه شد. فارغ از نقدهای تکنیکی و تاکتیکی به این مذاکرات و نیز بدعهدیها و زیادهخواهیهای آمریکا یک عامل کلیدی و حیاتی را نباید فراموش کرد و آن نقش سازمان مجاهدین خلق است. این گروه تروریستی-اپورتونیستی، کینهتوزترین و ضدملیترین اپوزیسیون جمهوری اسلامی است که در تاریخ بیش از پنجاه سالهی خود سیری انحطاطگرایانه را طی کرده است و از یک گروه چپگرا/بنیادگرای مستقل به تروریستهای اپورتونیستی بدل شدند که هیچ اصول سیاسی و فکری روشنی جز قدرتطلبی و براندازی ندارند. موسسان اولیه مجاهدین خلق (با همه انحرافات فلسفی و فکری) از آمیزش اسلامگرایی، ملیگرایی و عدالتخواهی دفاع میکردند. آن اسلامگرایی اولیه، اکنون به نوعی بتپرستی جدید (فرقه مسعودیه) تبدیل شده و از ملیگرایی هم همین بس که در جریان جنگ ایران و عراق، مجاهدین خلق در سمت دشمن بودند و به نیابت از حزب بعث به خاک ایران حمله کردند و با ارتش ایران جنگیدند و اکنون نیز جدیترین مشوقان حمله نظامی به ایران هستند و از عدالتخواهی مجاهدین اولیه نیز جز یک سازمان مافیایی ثروتمند باقی نمانده که در آن زنان در انقیاد نه مردان که ذیل یک مردند و مدعی فمینیستی ستیزهجویانه هستند و پولهای هنگفتی را خرج سخنرانان دستراستیترین جناحهای احزاب آمریکایی و اروپایی میکنند. مجاهدین خلق در گذشته خود را در زمره احزاب سوسیالیستی ردهبندی میکردند اما امروزه با فاشیستیترین جریانهای سیاسی غربی در تماس هستند و هیچچیز جز سقوط جمهوری اسلامی ولو با حمله نظامی و کشتار وسیع و ویرانی عظیم در ایران را نمیخواهند. نقش منفی این جریان را میتوان در تحولات نیم قرن اخیر دید: از ترور آمریکاییها در تهران -در زمانی که رهبر انقلاب اسلامی ایران صراحتا مخالف تروریسم بود- تا تلاش برای سقوط دولت موقت (به اتهام لیبرالیسم) و شورش مسلحانه در سال 1360 و امنیتی شدن شرایط کشور و ترور رئیسجمهور، نخستوزیر، رئیس دیوان عالی کشور و حزب اکثریت در پارلمان و همکاری با دشمن نظامی ایران و حمله به خاک کشور و ماجرای حج خونین در سال 1366 تا خرابکاری در برنامهی هستهای ایران و مخالفت با دولت قانونی و انتخابی سیدمحمد خاتمی (که مسعود رجوی آن را فتنه خاتمی نامید) تا سوءاستفاده از اعتراضات سال 1388. مجاهدین خلق نه فقط با جمهوری اسلامی که با هر گونه نظم سیاسی در ایران مخالف بودند. آنان که در براندازی حکومت سابق هم نقش داشتند، در پی آن بودند که شرایط کشور را همواره استثنایی نگه دارند و خود را تنها راهحل نشان دهند و بیش از جناح راست و اصولگرا با جناح چپ و اصلاحطلب مخالف بوده و هستند و فکر میکنند هر نوع بهبود و اصلاح و توسعه و ترقی کشور سبب دوام و بقای جمهوری اسلامی و ناکامی ابدی مجاهدین خلق میشود. بنابراین هر گاه روابط ایران و آمریکا، ایران و اروپا، ایران و عربستان رو به بهبود رفته است مجاهدین کارشکنی کردهاند. تلاش آنان برای عدم صلح میان ایران و عراق و پیشبینی آنان از اینکه پذیرش قطعنامه به سقوط جمهوری اسلامی منجر میشود در نهایت به عملیات انتحاری فروغ جاویدان (مرصاد) انجامید و در ادامه نیز سعی کردند (به روایت مهندس عزتالله سحابی) با ماجرای حج خونین 66 (و نقش ناگفته مجاهدین در آن) دشمن تازهای برای ایران به وجود آورند و چون ناامید شدند پرونده هستهای ایران را روی میز غرب گذاشتند تا دولت روحانی که در این دوران ضلع سوم مثلث صهیونیستی-سعودی در مخالفت با برجام بودند و اینک خود را مثلث حاکم بر سیاست خارجی آمریکا میدانستند. بدین ترتیب به نظر میرسد شهروندان ایران از هر جناح سیاسی و گروه اجتماعی چه هوادار حاکمیت و چه حتی حامی اپوزیسیون اعم از ملیگرا و حتی برخی چپگراها در یک خط قرمز اشتراک نظر دارند و آن نفی حاکمیت مجاهدین خلق بهعنوان دشمنان ایران است. این واقعیتی است که میتوان آن را بهعنوان یک مدعا مطرح کرد و حتی به نظرخواهی گذاشت. با این شرایط برگزاری میتینگ سیاسی برای این گروه شبهنظامی بدنام در پاریس و با حضور چهرههای آمریکایی نزدیک به دولت دونالد ترامپ (حتی اگر جان بولتون میهمان ثابت هر ساله در آن غایب باشد) نمادِ پوچی ادعای دولت آمریکا برای مذاکره با ایران است. نه فقط اصولگرایان یا اصلاحطلبان که هیچ ایرانی میهندوستی نمیتواند با دولتی مذاکره کند که آلترناتیو حاکمیت ایران را مجاهدین خلق میداند و آرزو میکند سال آینده در تهران با مریم رجوی دیدار کند! مردم ایران هشت سال با صدام حسین نجنگیدند تا نسخه و نوچهی ایرانی آن را بر سر کار آورند و البته قاعدتا آمریکاییها هم نباید آن قدر کمهوش باشند که صدامی دیگر را در منطقه به قدرت برسانند. ممکن است گفته شود استفاده آنان از هیولای رجویها برای ترساندن حکومت ایران است اما این هم تکنیک اشتباهی است چراکه نه فقط به این هدف نمیرسند که با هراس ملت ایران به انسجام جناحهای سیاسی علیه بدترین گزینه موجود کمک میکنند.
دونالد ترامپ سیاستمدار نیست. کاسبی است که میخواهد با کشاندن ایران به پای میز مذاکره برتری خود را بر باراک اوباما ثابت کند و دوباره رئیسجمهور شود. ترامپ حتی نومحافظهکار هم نیست که مانند جورج بوش دوم به دنبال صادرات دموکراسی آمریکایی باشد. برای ترامپ نومحافظهکارانی مانند جان بولتون یک ابزار فشار هستند اما فشار هم اگر از حد خود خارج شود به ضد خود بدل خواهد شد. ترامپ اگر هم کاسب باشد باید کاسب خوبی باشد و بداند که چانهزنی غیرمنطقی ممکن است کل ماجرا را به عکس خود بدل کند. از واکنش همهی ایرانیان مستقل از حاکمیت و حتی خارج از کشور به بازیهای اخیر جناحهای تندروی حزب جمهوریخواه روشن است که اگر روزی آمریکاییها بخواهند حتی در حد پیادهنظام از مجاهدین خلق علیه ایران استفاده کنند آنگاه این فقط یک جناح و یک دولت و یک حاکمیت نیست که مقاومت میکند. فتنه رجوی برای ایران از همه فتنههای دیگر خطرناکتر است. فتنهای که ایران را نیم قرن به عقب میراند و همه ایرانیان علاقهمند به توسعه کشور در مقابل این فتنه مقاومت خواهند کرد.
منبع: روزنامه سازندگی