یادداشت

قیام علیه راست و چپ ادبی/ چرا باید نیما یوشیج را شاعر ملی ایران دانست؟

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران و سردبیر سازندگی

گر ساخت دلم به هر بدی، لیک دلم

با آن که به لب، بدِ علی داشت، نساخت (۱:۵۴۰)
نام نیما با نوآوری در شعر فارسی درآمیخته شده است: با «مرغ آمین»، با «ری را»، با «خانه‌ام ابری است» با «تو را من چشم در راهم»... اما این شعر هم نه از شهریار که از نیماست؛ پدر شعر نو که طلیعه‌ی ادبیات مدرن فارسی از نظم و نثر بود و هست.
نیما یوشیج یا همان علی اسفندیاری شاعری «ملی» بود که هرگز «توده‌ای» نشد. حزب توده به عنوان مهمترین حزب روشنفکری و مارکسیستی ایران همواره می‌خواست ظهور و حضور شعر نوی فارسی را در فهرست خدمات خویش قرار دهد اما هیچ‌کدام از پنج پیام‌بر شعر نوی ایران؛ مهدی اخوان‌ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و در صدر آنان نیما یوشیج توده‌ای و از آن فراتر (به‌جز گرایش‌های سطحی در احمد شاملو) مارکسیست یا حتی سوسیالیست نشدند. (به اندیشه شاملو در جایی دیگر پرداخته‌ایم) اما چرا توده‌ای بودن یک معیار و ملاک شده است: در سال ۱۳۲۵ «انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی» نخستین کنگره نویسندگان ایران را تشکیل داد. این اولین اجتماع فراگیر نسل تازه ادیبان ایران بود که از پس انقلاب مشروطه هویت تازه‌ای مستقل از نسل کهن‌کاتبان و شاعران یافته بودند و نویسندگی را حرفه‌ای پی می‌گرفتند و با گذر از دیکتاتوری اول پهلوی گرد هم می‌آمدند و پس از آن نیز با تاسیس کانون نویسندگان ایران در سالیان پایان سلطنت پهلوی دیگر گردهم نیامدند. انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی از نهادهای عجیب و غریب تاریخ ادبیات ایران است: نهادی شبه‌حکومتی مرکب از گروهی از محافظه‌کاران ادبی (ملک‌الشعرای بهار، پرویز ناتل‌خانلری، علی‌اصغر حکمت و...) و سوسیالیست‌های ادبی (احسان طبری، عبدالحسین نوشین، بزرگ علوی و...) که کتاب و نشریه و مجله داشتند. این انجمن مجله‌ای به نام «پیام» و سپس «پیام نو» منتشر می‌کرد که ارگان تبلیغی کمونیست‌ها در ایران بود و شگفتا که مردی بزرگ همچون ملک‌الشعرای بهار در آن مقاله‌ای در ستایش «لنین بزرگ» می‌نوشت (بهمن ۱۳۲۴) و از اتحاد شوروی تجلیل می‌کرد.
انجمن در سال ۱۳۲۵ بانی کنگره شد در حالی که خانلری و طبری از دو سو رهبری آن را برعهده داشتند. نیما نیز از مدعوین این کنگره شد که گزارشی در معرفی خویش و چند شعری از زبان خویش خواند از جمله شعر معروف «آی آدم‌ها...». نیما پس از معرفی خویش در بیان سبک خویش گفت: «در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته می‌شوند. کوتاه و بلند شدن مصرع‌ها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بی‌نظمی هم نظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده‌ی دقیق به کلمه دیگر می‌چسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.» (۲:۱۰۰) نیما در آن کنگره شاعر نحیف شهرستانی و روستایی‌ای بود که دانش‌آموزی در مدرسه‌ی فرانسوی سن‌لوئی تهران زبان او را باز و آزاد کرده بود و پس از طبع‌آزمایی در شعر سنتی به شعر نوی فارسی روی آورده بود و برادر کهترش لادبن اسفندیاری چون کمونیست بود و نیما نیز چندی در حزب عدالت و جنبش جنگل دل‌مشغولی داشت به چپ‌گرایی متصف بلکه متهم بودند. لادبن سرانجام از میهن مادری به میهن مادر سوسیالیستی رفت تا به آرمانشهر کمونیسم بپیوندد اما اسیر تصفیه‌های استالینیستی شد.
نیما اما از رنجی فراتر از رنج زحمت‌کشان کمونیست حرف می‌زد: «مایه‌ی اصلی اشعار من رنج من است. به عقیده‌ی من گوینده‌ی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر می‌گویم. خودم و کلمات و وزن و قافیه در همه وقت برای من ابزارهایی بوده‌اند که مجبور به عوض کردن آنها بوده‌ام تا رنج من و دیگران بهتر سازگار باشند.» نیما در همان جا گفت «من مخالف بسیار دارم، می‌دانم.» اشاره نیما بی‌شک به دو روشنفکر راست و چپ زمانه؛ پرویز ناتل‌خانلری (سردبیر مجله‌ی سخن) و احسان طبری (سردبیر روزنامه مردم) بود که کارگردانان کنگره بودند. «دلگیری اصلی نیما از خانلری بدان جهت بود که (علی‌اصغر) حکمت و او با آن که سه ساعت در کنگره نویسندگان از تطور و تحول نثر در شعر معاصر سخن گفتند از نیما سخنی به میان نیاوردند.» (۳:۱۱۶) و این ظاهرا «به مصلحت دید کارگردانان» بود. (همان)
کار به جایی رسیده بود که دکتر مهدی حمیدی در نوبت شعر خوانی چنین گفت:
«سه چیز هست در او، وحشت و عجایب و حمق
سه چیز نیست در او، وزن و لفظ و معنا
اگر زمانی خود این سه بود و آن سه نبود
بعید نیست که شعری شود که شیوا نیست»

بهار رئیس کنگره شعر حمیدی را قطع کرد که «کنگره جای خواندن این شعرها نیست [اما] نیما از جا بلند می‌شود و می‌گوید آقای رئیس اجازه بدهید بخواند، آینده قضاوت خواهد کرد که شعر کدام یک از ما می‌ماند.»(۲:۱۱۷) نزاع نیما و شاعران سنتی نزاعی تاریخی و ادبی بود که در لفظ می‌ماند. نیما با پرویز ناتل‌خانلری نسبتی خانوادگی داشت و با ۱۶ سال اختلاف سنی خانلری به نوعی تحت تاثیر نیما محسوب می‌شد هرچند که بعدا خانلری از نیما فاصله گرفت و از شیفتگی‌اش کاست و شاعری مستقل و ملی شد که به تعبیر محمدرضا شفیعی‌کدکنی پاره‌ای از اشعار نیما یوشیج تحت تاثیر خویش کوچک‌تر او بود.
جلال آل‌احمد که همواره آتش‌بیار معرکه بود به یاد می‌آورد که چون پرویز ناتل‌خانلری به معاونت و وزارت کشور و فرهنگ رسید: «پیرمرد (نیما) یک روز آمد که مبادا بفرستد مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کردی!»(همان) نیما پیرمردی نوگرا اما محافظه‌کار و محتاط و بدگمان بود که هراس و نگرانی بسیاری در دل آن مرد ساده شمالی خانه کرده بود. پرویز ناتل‌خانلری فرهیخته‌ و خردمندی بوروکرات و سیاستمدار بود که مظهر «روشنفکری راست» در ادب جدید فارسی بود و سال‌ها یک مجله‌ی ادبی معتبر (سخن) را منتشر کرد و با وجود نوخواهی در اندیشه، در زبان و لفظ و وزن و قافیه سنت‌گرا بود. رابطه‌ی آن دو از عشق تا نفرت بود. روزی نیما نامه‌ای به ناتل نوشته بود که:
«ای دور ز دیده‌ی من ای ناتل!
باید که به وجد، خط تو خوانم
حظ تو در آن زمان به من آمد
کاندوه فسرده بود بنیانم
از کشمکش حوادث گیتی
سر بود به فکر در گریبانم
آمد چو امید گم شده از دل
اما نزاع میان آن دو به جایی رسید که در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشت: «هر جا در شعر من نامرد، معاند، بوجهل من، دل به دوپایان ناهمرنگ آمده، منظور خانلری است!»(۳:۱۱۷) خانلری نیز در آخرین مصاحبه عمرش با مجله‌ی آدینه با بی‌اعتنایی نیما را به لاف و بلوف متهم کرد و گفت: «این قصه سر دراز دارد. به مناسبت قومی و خویشی که با هم داشتیم (نیما) از بچگی به من خیلی علاقه داشت. از همان نوجوانی با من الفتی داشت. بعد که بزرگ‌تر شدم پیش او می‌رفتم نه به عنوان جوانی که طلبه است، بعد به کلی دوست شدیم... نیما سعی کرد دست و پایی بکند که کارش با دیگران فرق داشته باشد. نیمایی که حالا معرفی شده نیمای آن وقت‌ها نیست. در آن زمان به فکر خود نیما هم نمی‌رسید که یک روزی بیاید که شعر آزاد و نیز ناموزون متداول شود... من مدتی مستغرق شدم در ادبیات قدیم و طبعا سلیقه‌ام متفاوت شد از نیما... آثار نیما دو ثلث‌اش گمان می‌کنم که در مدح خودش است.» (۴:۲۹ و ۴:۳۰)
اشاره خانلری به آنجایی است که نیما می‌سراید: اکنون بنگر منی کز این‌گونه/ بی‌کلفت طبع خویش بتوانم صد عنصری و هزار فردوسی مشتی خر عصر را نمایانم.(۱:۶۱۶)
نیما در جناح چپ ادبی ایران اما دشمن حزب توده بود: «احمق‌ها خیال می‌کردند من توده‌ای هستم. نوکر استالین شهوت‌ران هستم. خیال کردند من وطنم را می‌فروشم که رئیس فلان اداره بشوم.» از آن بالاتر نیما منتقد کمونیسم هم بود: «جایی که نصیحت توده‌ای‌ها برای خواندن کتاب‌های اجتماعی برای «کمونیست حسابی» شدن را رد می‌کند و می‌نویسد: «من کمونیست حسابی نخواهم شد. من کمونیست نیستم. می‌دانم که بعضی افکار من به آنها نزدیک می‌شود اما می‌دانم که آنها بسیار ز یاد نقطه‌های ضعف دارند و عمده مادیت غلیظ آنهاست... خود منطق ماتریالیسم دیالکتیک هم با این مادیت غلیظ جور در نمی‌آید... من بزرگ‌تر و منزه‌تر از این هستم که توده‌ای باشم.» گریز نیما از کمونیسم اما هم ریشه ملی داشت و هم ریشه دینی. نیما می‌نوشت: «یک مرد متفکر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاق‌کن دشمن شمالی ماست برود و فکرش را محدود به فکر او کند.» نیما از اینکه توده‌ای خوانده شود رنج می‌برد: «این تهمت دارد مرا می‌کشد. من دارم دق می‌کنم از دست مردم.» نیما عاشق ایران بود: «افراد جوان‌های ما (چه فرنگ‌رفته و چه نرفته) متصل می‌گویند برویم به فرنگستان ترک این مرز و بوم کثیف را بکنیم ایران وحشی است... ایران قدیمی است... بعضی‌ها شنیده‌ام که تغییر تابعیت هم داده‌اند... من میل دارم در یک مزبله‌ی وطنم ایران بمیرم. در همان مزبله خدمت برای اهل وطنم بکنم. من بهترین نقاط روی زمین را وطنم ایران (مازندران و نوروکجور) می‌دانم... من در اینجا زاده شده‌ام و برای وطنم باید جان بدهم ولو گرسنگی بخورم، گرسنگی من سیری است.» این یادداشت‌های نهانی نیما بود و تا مرگ او منتشر نشد که حمل بر نفاق این روشنفکر ملی نشود.
از سوی دیگر نیما شاعری متدین بود. گذشته از ده‌ها شعر مذهبی آئینی در خلوت خویش عاشق امام علی(ع) بود: «هر دانشمندی، هر فهمیده‌ای، هر فیلسوفی که اسلام را نشناخت و رفت، زندگی را نشناخت و رفت.»

درک نیما از آزادی در سازگاری آن با دین بود: «زندگی با آزادی خوب است و آزادی با حفظ آزادی دیگران. آزادی، آزادی از نقش شریر است و آزاده‌ترین مردان زمین پس از محمد(ص) مولای متقیان علی(ع) است.»
نیما علی(ع) را در برابر استالین قرار می‌دهد: «از من می‌پرسند استالین انسان کبیر است یا حضرت علی؟ هزار و چند سال گذشته است که بشریت به حضرت علی افتخار می‌کند. از استالین چند سال گذشته است؟ احمق‌ها نمی‌دانند تاریخ هم مثل انسان جوانی و پیری دارد. بگذار صد سال از استالین بگذرد، بعد.»
شاید دانش نیما در تاریخ و دین و سیاست اندک بود اما نیما در زمانه‌ای که روشنفکران راست ایران مانند ملک‌الشعرای بهار در نعت استالین و لنین می‌نوشتند و روشنفکران چپ ایران در پیامبری آن ملحدان تردیدی نداشتند استالین را شناخت. امروزه نقد استالین کار سهلی است اما در زمانه‌ای که اتحاد شوروی آمال روشنفکران ایرانی بود عظمت کار نیما بیشتر به چشم می‌آید جایی که بهار می‌نوشت: «استالین به برکت نقشه‌های لنین و در سایه لیاقت و پشتکار خود نظم متقن ملی قیافه کشور شوروی را تغییر داده آن را به یک دولت معظم و مملکت صنعتی و کلخوز بزرگ مبدل ساخت.» (۵:۱)
نیما به عنوان شاعری نسبتا متوسط با قطعات درخشان از نوآوری و زبان‌آوری در ادب نوین فارسی همواره از سوی روشنفکران تندروی راست و چپ تحقیر شده است و جز جلال آل‌احمد که نیما را احیا کرد و احمد شاملو که نوآوری او را به اوج رساند و اخوان ثالث که یافته‌های او را مدون ساخت دیگر روشنفکران به او کم‌اعتنا بودند. روشنفکران ملی مانند خانلری شعرش را دوست نداشتند و روشنفکران چپ مانند طبری اندیشه‌اش را دوست نداشتند و روشنفکران مذهبی قبل و بعد از انقلاب از شعر نو آگاهی چندانی نداشتند. شاعران انقلاب اسلامی مانند سلمان هراتی بیشتر سهراب سپهری را دوست داشتند و تنها با درخشش قیصر امین‌پور در شعر نوی فارسی بود که ادبیات انقلاب اسلامی با نیما یوشیج آشتی کرد. اما نیما شاعری ملی بود. میهن و دین در اشعار او معنایی ایدئولوژیک نداشت که به نژادپرستی یا بنیادگرایی بینجامد بلکه از بستری فرهنگی برمی‌خاست که شهر، خانه، خانواده و میهن نیما در آن تبلور می‌یافت. عشق نیما به علی(ع) نه عشقی ایدئولوژیک که باور اعتقادی و فرهنگی بود:
محمود علی، عابد و معبود علی‌ست
وزجمله‌ی آفریده، مقصود علی‌ست
گفتی که علی که بود؟ فاشت گویم
بودی به میان نبود، ور بود علی‌ست(۱:۵۴۵)
فهم نیما از دین نه نواندیشانه که سنت‌گرایانه است:
گفتی ثنای شاه ولایت نکرده‌ام
بیرون ز هر ستایش و حد ثنا، علی‌ست
چونش ثنا کنم که ثنا کرده‌ی خداست
هرچند چون غُلات نگویم، خدا علی‌ست
شاهان بسی به حوصله دارند مرتبت
لیکن چو نیک درنگری، پادشا علی‌ست
گر بگذری زمرتبه‌ی کبریای حق
بر صدر دور زودگذر، کبریا علی‌ست
بسیار حکم‌ها به خطامان رود، ولی
در حق آن‌که حکم رود، بی‌خطا علی‌ست
گر بی‌خود و گر بخود، اینم ثناش بس
در هر مقام بر لبم، آوای یا علی‌ست(۱:۶۰۴)
چهره‌ی گم‌شده‌ی نیما یوشیج صورت او به عنوان شاعری ملی (ایرانی/اسلامی/شیعی) است که با راست و چپ ادبی مرزبندی داشت. شاعری تنها که از هر دو سو به او تاختند و سعی کردند نادیده‌اش بگیرند اما تاریخ نشان داد که شعر چه کسی بر جا می‌ماند...

فهرست منابع:
۱-عبدالعلی عظیمی، مجموعه اشعار نیما یوشیج، نشر نیلوفر: ۱۳۸۷
۲-نخستین کنگره نویسندگان ایران، نشر اسطوره: ۱۳۸۵
۳-منصور رستگارفسایی: پرویز ناتل‌خانلری، طرح نو: ۱۳۷۹
۴-مجله‌ی آدینه، سال دوم شماره ۱۳، خرداد ۱۳۶۶
۵-بهار، محمدتقی: لنین بزرگ، مجله پیام نو، بهمن ۱۳۲۴

منبع: روزنامه سازندگی

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی