محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
بحران آزادی در ایرانِ امروز بحران دموکراسی نیست بحران فضیلت است.
در جدال با استبداد سنتی و دیکتاتوری جدید از یکصد سال قبل جامعه ایران هنوز راه رهایی را در یک کلمه میجوید و آن دموکراسی است. فرض ما بر این بوده است که دموکراسی درمان همه درهای ماست و اگر سایه حکومتهای استبدادی از سر ما برداشته شود، رستگار خواهیم شد. شعار تاریخی ما از نهضت مشروطیت تا عصر جمهوریت، انتخابات بوده است و بس و آن اندازه که انتخابات برای ما اهمیت یافته که از طریقیت به موضوعیت اکثریت مطالبات روشنفکری بدل شده است. انتخابات البته مهم است و سیاست مدرن بدون انتخاب معنایی ندارد، اما انتخابات همه سیاست نیست. یکی از مهمترین ارجاعات و استنادات ما در این آسیبشناسی تغییر و تحولی است که در اندیشه سیاسی دکتر حسین بشیریه جامعهشناس سیاسی رخ داده است. دکتر بشیریه به عنوان استاد علوم سیاسی و معلم جنبش اصلاحطلبی سالیان دراز علم سیاست را علم دموکراسی معرفی کرد و حتی زیر عنوان کتاب و درسنامه مبانی دانش سیاسی را علم دموکراسی قرار داد و آن را مصداق سیاست عملی خواند همانگونه که مجاهدین خلق، مارکسیسم را علم مبارزه میدانستند، بشیریه دموکراتیسم را علم سیاست فرض میکرد و در واقع ایدئولوژی را بدل از علم میگرفت. اما پس از هزیمت جنبش اصلاحات بشیریه که روزگاری مترجم «لویاتان» بود، در ترجمه «بهیموت» دیگر از توماس هابز مقدمهای نوشت و اعلام کرد که پیش از انتخاب باید به آموزش سیاسی پرداخت و بیش از توزیع قدرت باید به تربیت سیاسی همت گماشت و ظاهراً پس از یک دهه دریافت که چرا توماس هابز بهیموت را مقدم بر لویاتان نوشته است.
از سوی دیگر روشنفکران دینی که به علم سیاست نوعاً کمتوجه بودهاند و بیشتر در بحر علم کلام جدید و الهیات غور میکردند از دو دهه قبل چندان این سخن شایسته کارل پوپر را در گوشها خواندهاند که تردید در آن به تکفیر منتهی میشود و نویسنده این نقد خود نیز در زمره به خطا رفتگان آن راه روشنفکری دینی به سوی آزادیخواهی بود که مکرر از قول کارل پوپر مینوشت: «مهم نیست که چه کسی حکومت کند، مهم این است که چگونه حکومت کند» کارل پوپر علیه افلاطون و مارکس و هگل و دیگر فیلسوفان تاریخ قیام کرده بود و ما نیز چون به تازگی به پیروی از استاد دکتر عبدالکریم سروش علیه ایدئولوژی قیام کرده بودیم، این هر سه و نیز هایدگر و مقلدان اسلامی و الحادی ایشان را به سبب نظریه حکومت حکیمان از یک جنس می داشتیم. اما این راه به سوی مردمسالاری نمیرفت و به ناچار از تودهگرایی سر برمیآورد.
ظهور محمود احمدینژاد یک تقلب تئوریک نبود. محصول طبیعی و تاریخی گفتمان مردمسالاری (دموکراسی) بود که در صورت عدم توجه به آزادیخواهی (لیبرالیسم)، لاجرم سیدمحمد خاتمی به محمود احمدینژاد بدل میشد. تفکر اصالت انتخابات درنهایت به خصم خویش بدل میشد و تلخیص دموکراسی به حکومت اکثریت درنهایت به دیکتاتوری اکثریت منتهی میشد. چاره کار در ارجاع به منابعی مهمتر در اندیشه سیاسی بود. نه فقط افلاطون که ارسطو به عنوان پدر فلسفه سیاسی (نابغهای که هنوز هیچ بابی از فلسفه سیاسی وجود ندارد که در کتاب «سیاست» او وجود نداشته باشد) نظریهپرداز فضیلت سیاسی بود. نیکولو ماکیاولی به عنوان پدر علم سیاست جدید نظریه خویش را بر فضیلت بنا کرده بود و شارل دومونتسکیو مشروطیت را در فضیلت میجست و البته در کشوری که هنوز ترجمه روزآمدی از روحالقوانین مونتسکیو در آن وجود ندارد، این فقر تفکر بدیهی است. با وجود این ظهور متفکران سیاسی جدید مانند جان رالز، مایکل سندل، کوئنتین اسکینر و دیگر لیبرالهای جدید (جمهوریخواه) میتواند مدخل احیای مفهوم فضیلت در سیاست باشد.
عصاره نظریه و راهبرد احیای فضیلت آن است که حکومت معنایی فراتر از فرمانروایی و فرمانبرداری دارد. فرمانبرداری میتواند از قدرت «زور» سرچشمه بگیرد و به دیکتاتوری ختم شود و میتواند از «رأی» برخیزد و به دموکراسی ختم شود، اما مشروعیت حکومت نه به زور است و نه در رأی خلاصه میشود و مشروعیت حکومت در فضیلت حاکمیت بر جامعه است. جامعهای که در فضیلتهای سیاسی مانند علم، عقلانیت، شفقت، عدالت، حریت، اعتدال و بر حکومت خود پیشی بگیرد، دچار بحران است و حکومتی که نتواند مروج فضیلتهای سیاسی و اجتماعی باشد و بر مبنای رذیلت بنا شده باشد، محکوم به فناست. حاکمیت جهل، ظلم، بیرحمی، خودرأیی و تندروی یک منکر سیاسی است و برای حکومت کردن رأیآوردن لازم است، اما کافی نیست. فرض کنیم که هیچ نظارتی بر انتخاباتی نباشد و همه شهروندان حق رأی دادن و حق رأی گرفتن داشته باشند. چنین جامعهای روی سعادت را نخواهد دید. آنارشیسم به پوپولیسم و پوپولیسم به فاشیسم ختم خواهد شد. فقدان ساماندهی سیاسی به آشفتگی اجتماعی منتهی خواهد شد و فرومایگان به حکومت خواهند رسید. به همین علت است که ارسطو، ماکیاول، مونتسکیو، توکویل و... بهترین حکومتها را حکومتهایی میدانستند که از ترکیب دموکراسی و آریستوکراسی یعنی حکومت تودهها و حکومت نخبگان پدیدار شود.
و این همان جمهوری است که به گفته مونتسکیو نه چون پادشاهی به اراده فردی استوار است و نه چون دموکراسی بر رأی اکثریت بلکه حکومتی است مبتنی بر فضیلت و فضیلت در سیاست معنایی جز مصلحت عمومی ندارد. مصلحت عمومی به عنوان عصاره سیاست معنایی فراتر از رأی اکثریت دارد. در مصلحت عمومی حقوق فردیت و حقوق اقلیت بلکه حقوق اقلیتها در کنار حکومت اکثریت حضور دارد. مصلحت عمومی جوهرهی سیاست است.
بر مبنای نظریه فضیلت برای حکومت کردن باید شایستگی سیاسی وجود داشته باشد و شایستگی سیاسی منحصر در دانشوری نیست. «دانش» یک فضیلت است اما «سیاست» فضیلتی فراتر از دانش است. سیاست قدرت عقل است در اداره جامعه و تشخیص مصلحت است در برابر حوادث تا جایی که کارل اشمیت گفته است «سیاست تصمیمگیری در استثناء است» چه در شرایط عادی با راهکارهای مشخص سیاسی و اجتماعی حکمرانی کاری ندارد و این در شرایط بحرانی است که تفاوت حاکم و محکوم شناخته میشود.
در واقع گوهر گمشدهی دموکراسیخواهی در ایران نظریه جمهوریخواهی است. جمهوری به معنای ارسطویی، ماکیاولیایی، مونتسکیویی و توکویلی خود فراتر از یک صورت حکومتی است چنانکه مونتسکیو بهترین جمهوری عصر خویش را حکومت انگلستان میداند و نه آنگونه که در فرانسه «جمهوری ترور» شکل گرفت. فرانسویها هم بیش از آنکه به فیلسوف خویش، مونتسکیو حرمت گذارند و نظریه «تفکیک قوای» او را اجرا کنند، در پی نظریه «قرارداد اجتماعی» ژانژاک روسو بودند که صدای مردم را صدای خدا میدانست و از خداسالاری به مردمسالاری رسید و شرکی مستبدانه را جایگزین توحیدی مقتدرانه کرده بود. در ایران نیز روسو بر مونتسکیو ترجیح یافته است و روشنفکران از دموکراسی چیزی جز قرارداد اجتماعی نمیفهمند حال آنکه اگر جان لاک در ایران زودتر خوانده میشد، درمییافتند که آزادی سیاسی تداوم منطقی مالکیت خصوصی است و به تقریر استاد دکتر مهدی حائرییزدی در تداوم مالکیت خصوصی است که مالکیت مشاع شهروندان شکل میگیرد و به تفسیر ما جمهوریت فراتر از مردمسالاری قرار میگیرد.
بحران آزادی در ایران بحران «نبود» دموکراسی نیست بحران «تورم» دموکراسی است. دستکم از دوم خرداد ماه 1376 انتخابات در ایران به یک ایدئولوژی سیاسی در هر دو جناح چپ و سپس راست بدل شده است. انتخابات از وسیله به هدف بدل شده است. سیاستمداران در «انتخابات مدام» به سر میبرند. همه همت خود را برای رأی آوردن میکنند و به هر دروغ و نیرنگی دست میزنند و چون پیروز میَشوند وعدههای خود را از یاد میبرند و چون شکست میخورند در کار رقیب و حریف تخریب میکنند و برخلاف مواضع خود با مواضع حریف دشمنی میکنند. چپها پس از انتخابات راست میشوند و راستها پس از انتخابات چپ میشوند. پراگماتیسم را به فرصتطلبی ترجمه میکنند و هیچ فضیلتی جز قدرت را نمیشناسند. احزاب سیاسی بنگاههای کاریابی هستند و تصمیم قدرت و نه کادرسازی و آموزشی سیاسی برای اداره دولت و حکومت نفس دستیابی به قدرت نهتنها مذموم نیست که خود فضیلتی سیاسی است، اما کافی نیست. سیاست علم کسب، حفظ و توسعه قدرت است نه فقط علم کاسبی دولت و احزاب سیاسی باید شرایط شایستگی سیاسی را فراهم کنند نه آنکه فقط به بنگاه معاملات سیاسی بدل شوند. پیش از این در دههی هفتاد ایران از تقدم توسعه بر دموکراسی سخن میرفت و این اندیشه تکنوکراتها بود که تا طبقه متوسط وجود نداشته باشد، مردمسالاری شکل نمیگیرد و تا بورژوازی پدیدار نشود، دموکراسی ایجاد نمیشود. اکنون باید از لیبرالیسمی فضیلتمحور سخن گفت که در آن نهتنها «چگونه حکومت کردن» مهم است (حکومت قانون) بلکه اینکه «چه کسی حکومت کند» هم مهم است. حاکمیت یک فضیلت است؛ فضیلتی برتر از حکمت. حاکم باید عالم، فاضل، عادل، رحیم، کریم، حکیم معتدل و معقول باشد در غیر آن حتی اگر بزرگترین دموکراسی جهان هم باشید، دونالد ترامپ یا محمود احمدینژاد به قدرت میرسد. حکومت ترامپ در ایالات متحده آمریکا نمادی از انحطاط سیاست است و پدیده احمدینژاد هم نماد فضل تقدم ما در این انحطاطِ عالمگیر در جهان جدید است.
و این محدود به اصولگرایان یا محافظهکاران نیست، اصلاحطلبان نیز از فرط دموکراسیخواهی و انتخاباتگرایی به ورطهی انحطاط سیاسی افتادهاند. سهمیهخواهی در جبهه اصلاحطلبی به اصلاحطلبی جعلی منتهی شده است و در غیاب اصلاحطلبی «اصیل» (به همان معنایی که در آریستوکراسیها وجود داشت و نه به معنای اصلاحطلبی «ناب» که مفهومی ایدئولوژیک است) به اصلاحطلبی «جعلی» در نهادهای دموکراتیک مانند پارلمان، شوراها و احزاب سیاسی رشد کرده است که اعتبار خود را از بیاعتباری نخبگان سیاسی اصلاحطلب میگیرد. با رد صلاحیتهای گسترده ناشی از اشتباهات سیاسی سران جبهه اصلاحات و البته تفسیرهای مضیق در نهادهای نظارتی نسل تازهای از فرصتطلبان سیاسی به نام اصلاحطلب ظهور کردهاند که به نام عبور از تندروی و رادیکالیسم سیاسی کیفیت دموکراسی را از بین بردهاند. حکومت فقط یک مفهوم «کمّی» نیست؛ حکومت کردن مفهومی «کیفی» است. رقیبهراسی، بسیج رأیدهندگان و رونق صندوق رأی فقط تکنیکهای سیاسی است، اما استراتژی سیاسی باید سعادتمندی بشر باشد.
فضیلت نهایی سیاست، سعادت بشر است، ایران امروز در آستانهی قرن تازهای از حیات سیاسی و تاریخی خود پیش از بحران دموکراسی در بحران فضیلت به سر میبرد و این البته بحرانی جهانی است که نسل تازه لیبرالها متوجه آن شدهاند. ما نیز باید به آن بپردازیم. شاید نقطه کانونی این احیای فضیلتهای سیاسی را باید جایی فراتر از مفاهیم رایج اخلاقی قرار داد. سیاست به دور از اخلاق نیست، اما اخلاق خویش را دارد. مهمترین فضیلت سیاسی در عصر ما و مشابه همهی اعصار میهندوستی باشد. میهن نقطه کانونی و محوری همه فضیلتهاست تا جایی که شفقت، عدالت، حریت و عقلانیت را میتوان فقط در بستری به نام ملت و مفهومی به نام میهن محقق ساخت.
انسانی که میهن ندارد، درواقع شرافت سیاسی ندارد. میهن از هر مفهوم اجتماعی مانند فرقه، قبیله، جامعه، رژیم و... آزادیخواهانهتر است. میهن بازسازی نهاد خانواده در مفهومی بزرگتر است که میتواند بدون توجه به رنگ، خون، نژاد و آیین از آزادی انسان دفاع کند و میهندوستی (و نه میهنپرستی) هم میتواند از رذیلتهایی مانند غارت و قساوت در درون جلوگیری کند و هم با رذیلتهایی مانند وطنفروشی مبارزه کند. بدون آنکه حوزه خصوصی شهروندان را با دخالتهای ایدئولوژیک از بین ببرد و میهن را نمیتوان جز به صورت جمهوری اداره کرد چراکه میهن همان جمهوری است نه یک حکومت سلطنتی یا حکومت کمونیستی...
آزادیخواهی واقعی در «جمهوریخواهی میهندوستانه» است که آن را از هر نوع استبداد اقلیت و اکثریت جدا میسازد. در چنین شرایطی است که میتوان برای این «جمهوری / میهن» حتی از جان گذشت و از آن دفاع کرد چه به ننگ چه به نام... راهی جز احیای این فضیلت وجود ندارد... فضیلتی فراموش شد به نام جمهوریخواهی و میهندوستی...
سالهای پیشرو سالهای سختی است. اصلاحطلبان و محافظهکاران ایران در برابر آزمونهای سختی قرار دارند و تا زمانی که یک نهضت روشنفکری ملی و سیاستمداری آزادیخواهانه در ایران شکل نگیرد امکان برونرفت از این بحران فضیلت وجود ندارد، این بار استبداد در شکل دیگری بازمیگردد: انتخابات به جای آنکه ابزار آزادی باشد به آلت انقیاد بدل میشود و حاکمیت جهل و ظلم به جای علم و عدل را مستحکم میسازد.
ابزار این استبداد جدید شبکههای اجتماعی و نظریهپردازان آن روشنفکران نومارکسیست هستند که گمان میکنند در این جهان عاری از فضیلت پوپولیسم میتواند احیاگر سوسیالیسم باشد غافل از آنکه در پس این توده جمعیت، فاشیسم خفته است و تنها ابزار مهار فاشیسم نه کمونیسم جدید که لیبرالیسم است: لیبرالیسمی مدنی و ملی که از فضیلت برمیخیزد و در جمهوریت استقرار مییابد.
منبع: روزنامه سازندگی