امیر اقتناعی
دبیر اول حزب کارگزاران سازندگی خراسان رضوی
به نام خداوندگار مردان راه حق و آزادی
"مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا"
(الأحزاب - آیه ۲۳)
سرانجام طاهر احمدزاده، از پس عمری صبر و جهد و در امتداد حیاتی مملو از نشیب و فراز، در هوایی سرد از فصل پائیز و فضایی گرم از حضور دوستدارانش، با تن پوشی سپید، در دل خاک تیره آرام گرفت.
شاید بتوان گفت این آخرین بدرقه ما از تنها بازمانده تباری از مردان این سرزمین بود که سیاست را به صورت تام، زندگی کرده و به رغم عدم حضور در قدرت، انطباق سیاستورزی بر دینداری را در مقام عمل به تصویر کشیده بودند.
ما مفتخریم؛ آخرین نسلی بودیم که فیض وجود چنین مردانی را بیواسطه ادراک نمودیم. اما همواره حسرت میخورم به حال فرزندانمان که به موازات بزرگتر شدن، از زمانه اینان دورتر میگردند و چقدر حیف که محروم از فیض حضور این مردان، باید با جستجویشان در میان صفحات بیروح کتابها یا عالم مجازی، سرگردان و حیران، روزگار بگذرانند!
اواخر سال ۸۰ (چند ماهی پس از حضورم در مشهد) به اتفاق و واسطه دو یار دبستانی که از قضا یکی از آنها از اقوام نزدیک مرحوم احمدزاده بود و دیگری رفیقی انجمنی و به بهانه و نیت ثبت خاطرات ایشان، در منزلش حضور یافتم. خانهای قدیمی اما زیبا که سبک معماری و لوازم موجود در آن، در دقایق آغازین حضور، به ناگه من را به دوران نهضت مقاومت ملی پرتاب کرد و تا جایی توانست این جوانک شهرستانی را مسحور کند که در چشم بر هم زدنی، هر آنچه از کتابهای تاریخ یا فیلمهای تاریخی منسوب به آن دوران در ذهن داشت، چونان نمایشی سینمایی در مقابل دیدگانش رژه روند.
صرف همنشینی با طاهر احمدزاده، آن هم در اتاق کنار راه پلۀ طبقۀ همکف خانۀ آجری نبش خیابان عارف ۲، که روزگاری محل آمد و شد بزرگانی بود که هر یک به نوبه خود در این مملکت تاریخساز بوده و هستند، سوای از همصحبتی و درک حلاوت کلامش، برای چون منی کافی بود، تا غایت آمال یک جوجه چریک تحکیمی، در عالی ترین حدش، محقق گردد.
یک دست مبل قدیمی در یک سمت اتاق و چند پشتی و تشکچه با ملحفۀ سفید در سوی دیگر، به همراه قفسهای انباشته از کتاب، قاب عکسی رنگ پریده از مهندس بازرگان و خودش بر بالای آن و نیز قطعه چوبی منبّتکاری، منقّش به نام دکتر مصدق در کنار آن قاب، همه آن تصاویری است که از اولین دیدارمان در ۱۶ سال پیش به خاطر دارم.
از نظر من؛ احمدزاده نمونهای نادر در میان مبارزین نسل خود بود. نه از این حیث که علیرغم جوانی خویش، فرزندان جوانش را تقدیم این مُلک نمود و نه از آن رو که هیچگاه ناملایمات زمانه موجب نگردید که از پیمودن مسیر خیر عمومی غفلت ورزد، بلکه از آن جهت که یگانه مبارز برجسته عصر خویش بود که چه در تعقیب و چه در تحلیل وقایع سیاسی و اجتماعیِ قریب به هفت دهه فعالیتهای مستمر خویش، شاهد و شارح بیواسطۀ رخدادهای دو شهر مهم ایران؛ مشهد و تهران، به موازات یکدیگر بود و من کسی را بدین صفت تاکنون ندیده بودم.
اگر بخواهم از تجربۀ دریافتهام با ایشان چند ویژگی برجسته را مورد اشاره قرار دهم، بیتردید نمیتوانم از موارد ذیل چشم بپوشم:
۱- مهربانی و حسن خلق ناشی از افتادگی و صفای درون.
۲- حافظۀ تاریخی بسیار دقیق با ذکر جزئیات و نیز روایت تحلیلی و انتقادی از تاریخ، در کنار توصیف و شرح وقایع.
۳- احاطه و تسلط به آیات قرآن و روایات دینی و مهارت بالا در تطابق آنها با مسائل سیاسی و اجتماعی روز.
آن جلسات اواخر سال ۸۰ و اوایل سال ۸۱ به آشنایی و پیریزی برای ثبت و ضبط خاطرات گذشت و تابستان ۸۱ مقارن شد با سفر درمانی ایشان به خارج از کشور. سفری که تا یک و نیم سال به درازا کشید و پس از آن دیگر مجالی برای تدوین خاطرات برایمان مهیا نگشت. البته؛ در همان زمان از نزدیکان ایشان شنیدم که گویا در ایام سفر، خاطراتشان را ضبط کرده و در بازگشت به ایران، مبادرت به ویرایش آن نمودهاند. که اگر چنین باشد، باز هم ذرهای خوشا به حال ما و فرزندان ما.
طاهر احمدزاده هم رفت. همانگونه که پیشتر مصدقها و شریعتیها و طالقانیها و بازرگانها و سحابیها و ... رفته بودند. ما هم میرویم. اما فرق است میان مایی که وقتی میرویم، انگار که هیچ وقت نیامده بودیم و آنانی که ...
نامدگان و رفتگان، از دو کرانۀ زمان
سوی تو می دوند، هان ای تو همیشه در میان
خداوند همۀ آنها و ما را قرین رحمت واسعه اش گرداند و از سر تقصیرات همۀ بندگان خویش درگذرد.
روح همۀ خادمان ایران و اسلام، محشور با حضرت رسول(ص) و مولایشان علی(ع) باد.
آمین؛ یا رب العالمین ...