محمدعطریانفر، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
در آستانه انتخاباتی دیگر و درست در بازهای که انتقادات به اصلاحطلبان از سوی بدنه رای آنها افزایش یافته، لازم است یک بار دیگر مسیر ط ی شده در 6 سال گذشته را مورد بررسی قرار دهیم. آیا تدبیر ائتلاف با اصولگرایان میانهرو تدبیر غلطی بود؟ این سیاست تا چه میزان اصلاحطلبان را به اهداف خود نزدیک ساخت؟ و مهمتر اینکه این سیاست چه نسبتی با نارضایتیهای اجتماعی و سیاسی از وضع امروز جامعه و از اصلاحطلبان دارد؟
قبل از ورود به اصل بحث باید روی چند نکته توافق داشته باشیم:
اول اینکه عرصه سیاستورزی عرصه نسبیت است. هرگونه مطلقگرایی در این مسیر محکوم به شکست است. اگر به پیشینه رفتارهای انتخاباتی و سیاسی اصلاحطلبان و اصوگرایان برگردیم، به این جمعبندی میرسیم که وقتی رفتارها رادیکال میشود، با نوعی مطلقاندیشی و کمالطلبی ( Perfectionism ) همراه خواهند شد. علت محکومیت رفتار رادیکال هم این است که در عرصه سیاست اگر روندها نسبیگرایانه نباشند، نه تنها در عمل گامی از پیش نخواهیم برد، بلکه دستاوردهای پیشین هم به محاق خواهند رفت.
دوم اینکه وقتی گروههای سیاسی وارد جرگه مشارکتهای اجتماعی میشوند و از طریق انتخابات و در چارچوب قواعد حاکم میخواهند در عرصه سیاست به اهداف تعریفشده برسند و به سهمی از کیک قدرت دست یابند، به عنوان یک امر پیشینی پذیرفتهاند که نظام سیاسی مستقر را قبول دارند. وقتی سخن از پذیرش نظام سیاسی میشود، به این معناست که زیربخشها و مولفههای نظام را هم قبول دارند و نانوشته پذیرفتهاند که باید از منظر رفتار کنشگر اجتماعی-سیاسی تابع باشند. بنابراین کنشگر سیاسی در عرصه انتخابات بنا به پذیرش پیشینی باید نهادهای ذیل حاکمیت و ماموریتها و مسئولیتهایی را که این نهادها بر عهده دارند به رسمیت بشناسد؛ ولو اینکه متولیان آن را قبول نداشته باشد. اگر مجری در یک مسئولیت تخلفی صورت داد، نمیتوان زیر میز مسئولیت او زد و گفت این موقعیت حقوقی را قبول نداریم. بلکه منطق حکم میکند تنها آن عنصر متخلف را تعقیب کرده و او را از جایگاه خودش خارج کرد. به عنوان مثال عناصر فعال در عرصه رقابتهای سیاسی وقتی به سد شورای نگهبان برمیخورند، به جای اینکه عملکرد عناصر حقیقی را که در موقعیت حقوقی آن نهاد قرار گرفتهاند نقد کنند، از اساس در مقابل نهاد حقوقی شورای نگهبان میایستند.
نکته سوم هم این که اصلاحطلبان باید به مبانی اندیشه اصلاحطلبانه خود وفادار باشند و دست کم به عنوان یک فصل مشترک مورد توافق، بپذیرند هر گونه رویکرد سیاسی تابع قانون، آرامش و عقلانیت سیاسی و عاری از خشونت (در تمام ابعاد آن کلامی یا فیزیکی)، بوده و بپذیرند که روندها به صورت تدریجی به نتیجه خواهند رسید.
نکته چهارم اینکه کنشگر سیاسی اگر تصور کند همواره باید از سوی جامعه مخاطب خود ستایش شود، در عمل در جا زده است؛ چرا که یک کنشگر موفق درست مانند یک بازیکن فوتبال است که ممکن است گاهی اوقات تشویق و گاهی اوقات نقد و حتی هو شود، گاهی موفق شود و گاهی هم شکست بخورد. نباید پس از شکست، دچار انفعال شد.
نکته پنجم اینکه طبع سیاستورزی از موضع اصلاحطلبی ایجاب میکند واقعبینانه حرکت کنیم.به این معنا که در سیاستورزی خود دریابیم چه دادهها و ستاندههایی داریم، و چه نسبتی بین آنها برقرار است، دادهها برابر ستاندهها ارزیابی شود. به عنوان مثال وقتی فراکسیون امید را نقد میکنیم، باید به این نکات توجه کنیم: اصلاحات در سال 94 دست به یک حضور انتخاباتی فعال زد و بنا بر سیاستها و سنتهای انقباضی نظارت استصوابی، در عمل ناگزیر شد نیروهای رده دوم و سوم خود را وارد عرصه رقابت کند و با کاریزما و محبوبیت ملی آقای خاتمی آنها را وارد پارلمان نماید. اگر امروز در مقام نقد فراکسیون امید قرار میگیریم، بدانیم عناصر رده دوم و سوم خود را در ظرفیت و طاقت موجودشان باید مورد ارزیابی قرار دهیم و توقعمان از این جماعت در همان حد نیروهای رده دوم و سوم باشد. نمیتوان به آنها گفت چرا شما در تراز نمایندگان مجلس سوم ظاهر نمیشوید.
با این مقدمه، اگر بخواهیم به سیاست انتخاباتی اصلاحطلبان از سال 92 به این سو نگاه کنیم، درمییابیم در تاریخ معادلات سیاست، سال 88 نزد اصلاحطلبان نقطه عطف بوده است. در این سال اصلاحطلبان دستاوردهای تاریخ 30 ساله خود را در یک رویارویی و حجم سنگینی از نفرت سیاسی نسبت به دولت مستقر به عرصه آوردند. اما از صعود از نردبان قدرت بازماندند و بخش زیادی از مواضع خود را در حوزه قدرت از دست دادند. آنقدر این آثار در لایههای میانی و فوقانی رهبران اصلاحات تاثیر سنگینی داشت که ناخواسته یأس فلسفی سیاسی آنها را فرا گرفت و آنها را به نقطهای رساند که گویی مسیری که میروند مسیر باطلی است و این شیوه سیاستورزی آنها را در بنبست قرار میدهد.
با وجود حجم سنگین برخوردها و یأس فلسفی بالاخره امیدها نمرد و روزنههایی باز شد و اصلاحطلبان با همدلی توانستند دور جدید خود را در سیاست بازی کنند. از منظر آسیبشناسی، اصلاحطلبان وقتی به قدرت میرسند، نوعا متشتت عمل میکنند و دوستان خود را کمتر به حساب میآورند، ولی زمانی که از قدرت به دور میشوند عقلانی عمل میکنند. بعد از اتفاقات سال 88 و از دست دادن قدرت سیاسی، رهبران اصلاحات با عقلانیت بیشتر توانستند دستاوردهایی را برای جبهه 94 و 96 اوج ، گسترده خود رقم زنند. سالهای 92 ثمردهی این حرکت بود. با توجه به دادهها و تدابیری که اصلاحطلبان در این سه مقطع انجام دادند، نتایج پربار بود و آنچه از نهاد قدرت ستاندند، یک دستاورد منطقی و قابل دفاع بوده و هست.
اصلاحطلبان انتظار داشتند در همین دوران به اقتضای مناصبی که به دست آوردهاند، دستاوردها خود سکوی ارتقای مجددی برای اصلاحطلبی باشد. اما این مطالبه و انتظار رخ نداد و این همان بخشی است که اصلاحطلبان در آن با ضعف مواجه شدند و به اصطاح کم آوردند. اصلاحطلبان هم در دولت و هم در مجلس با این کاستی مواجه شدند و نتوانستند به درستی از این فرصت استفاده کنند. حقیقت تلخی که باید دقیقا اصلاح کنند. برخی میگویند این نقطه ضعف نشان میدهد تدابیر انتخاباتی در ادوار سهگانه پیشین غلط بوده است؛ در حالی که اینطور نیست. به اعتقاد من تدابیر انتخاباتی سال 92 و دو دوره بعد درست و از اتقان عقلی و تجربی کافی برخوردار بود؛ چرا که در آن مقطع بر اساس بضاعت سیاسی و بر اساس فهم عقلانی، درستترین تصمم گرفته شد و حالا که 6 سال از آن زمان گذشته، به دلیل ضعف عملکرد عناصری که در موقعیتهای حقوقی نشستهاند، نمیتوان مبانی تصمیمهای نخستین را مورد تردید، تخریب یا تضعیف قرار داد. مبنا صحیح بوده است. باید عملکردها را نقد کرد و در مقام تدبیر برای دورههای بعد به گونهای عمل کرد که ضعفهایی که آقایان در مقام ایفای مسئولیت از خود بروز دادهاند، مرتفع شود.
نقد جدی در اینجاست که رهبران و شخصیتهای محوری و درجهیک و صاحب نفوذ اصلاحطلبان در طول این مدت در کدام یک از نشستها از موضع نظارت دفتر سیاسی اصلاحات و از موضع کانون فکری مولد، با نیروهای برگزیده خود در مناصب دولت و مجلس گفتوگوی انتقادی، ارشادی و راهبردی کردهاند؟ متاسفانه همه، آنها را رها کردهاند.
وقتی این نیروها بعد از ورود به مجلس و دولت رها شدند، دیگر چه انتظاری میتوان داشت؟ به نظر میرسد احزاب و بهخصوص رهبران و چهرههای متنفذ اصلاحطلب در جریان چالشها، کنشها و واکنشها، نشست و برخاستها و توافقها، وظیفه خود را انجام ندادهاند و اکنون میخواهند در یک بزنگاه، ضلع ضعیف مجموعه را مقصر جلوه دهند. باید چهرههای برگزیده در دولت و مجلس به این نشستهای انتقادی دعوت میشدند؛ حتی اگر برخی در دولت یا مجلس شرکت در این جلسات را نمیپذیرفتند، اما باز هم این حسابکشیها اثر خود را به جا میگذاشت.
آقای حسن روحانی در سال 92 با اما و اگر و با تردید و اکراه مورد حمایت اصلاحطلبان قرار گرفت. اما در سال 96 ارزیابی رهبران اصلاحات از عملکرد دولت چنان خوب بود، طوری که در سال 96 بدون هیچگونه شرطی و با این عنوان که حسن روحانی بهترین گزینه است، از او حمایت کردند و ایشان رای آورد. حالا چه شده که بعد از دو سال منتقد سرسخت روحانی شدهایم؟ این امر نشان میدهد اصلاحطلبان ارتباط تنگاتنگ خود با ایشان را حفظ نکردند. ما اصلاحطلبان چهار سال در حاشیه امن نشستیم و وقتی دولت دستاوردهای خوبی رقم زد، همه را به خود نسبت دادیم و نشان دادیم که توفیقات حاصل تدبیر و انتخاب نیروی کارآمد، از ناحیه اصلاحات بوده است. در دو سال دولت دوم هم اصلاحطلبان باز در حاشیه امن نشستند، اما رئیسجمهور به دلایلی که کمتر با او مرتبط است، در اجرای سیاستهایش شکست خورد. اکنون نمیتوان از سادهاندیشی قضاوت ناعادلانه کرد و ایشان را محکوم کرد یا گفت تصمیم در حمایت از ایشان اشتباه بوده است! در این صورت لابد عدهای هم میآیند و میگویند تدبیر انتخاباتی اصلاحطلبان از سال 92 غلط بوده است. نتیجه چنین رویکردی چیزی جز همان عارضه جامعه کلنگی (نظریه همایون کاتوزیان) نخواهد بود که بهدرستی به آن پرداخته است. بیآنکه بتوانیم ثباتی درازمدت را تجربه کنیم، بنایی را میسازیم و کمتر از 4 سال بعد، از اساس آن را ویران میکنیم.
بنابراین در ارزیابی سیاست انتخاباتی اصلاحطلبان از سال 92 به این سو، بنده مهمترین ضعف را متوجه رهبران اصلاحطلب میدانم؛ چرا که آنها نیروهای برگزیده خود در مجلس و دولت را بعد از ورود به مناصب قدرت رها کردند و در واقع برنامهای برای فردای پیروزی در انتخابات نداشتند. در حالی که وقتی به کسی ماموریتی میدهیم، باید اول ابزار انجام ماموریت را برای او فراهم کنیم، دوم افق دید و اهداف را تعریف نماییم و سوم بر عملکردها نظارت کنیم و ارزیابی مداوم داشته باشیم و در نهایت به دستاوردها توجه کنیم.
بنابراین آنچه در سال 92 به بعد رخ داد، به اقتضای شرایط زمان و بر اساس توازن دادهها و ستاندهها درست بود؛ اما در گامهای پساانتخاباتی دچار ضعف و سستی و اهمالکاری شدیم .مبعوثین خود را رها کردیم و بدون حسابکشی از آنها بابت عملکردها، حتی تذکری به آنها ندادیم. در حالی که تمامی کنشگران سیاسی و اجتماعی در لحظهلحظه زمان باید مورد داوری قرار گرفته و حسابکشی بشوند. آنچه موجب آسیب به سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان شده است، کوتاهی آنها در صیانت از صلاحیت و کارآمدی افراد برگزیده خود بوده است و نه تدبیر انتخاباتی ائتلاف با اصولگرایان میانهرو که اصلاحطلبان با اقتضائات آن زمان ناگزیر به پذیرش آن بودند.
در نهایت معتقدم کسانی که سیاست جامعه کلنگی را مبنای حرکت سیاسی خود قرار میدهند، هیچ گاه بنای رفیعی در سیاست نمیسازند. همیشه در لحظه تصمیم میگیرند و نمیتوانند بنیانهای عمیق سیاست را در نهادهای حزبیشان تعبیه کنند.
منبع: روزنامه سازندگی