علی جمالی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
در تعیین غایت اصلاحطلبی هم بهبودخواهی به عنوان یک نگاه حداقلی و هم اصلاح و تغییر ساختار قدرت سیاسی به عنوان یک نگاه حداکثری میتوانند مدنظر قرار بگیرند. اما نکته مهم در این میان توجه به مفهوم «امکان» است. هر دو تعریف تعاریف قابل توجهی هستند اما آنچه که برای ما روشن میکند کدام یک را انتخاب کنیم امکان تحقق هر کدام از آنهاست. اما چرا توجه به امکان مهم است؟ به این دلیل که اصلاحطلبی همیشه در مقابل انقلاب و تحول ناگهانی تعریف میشود. اصلاحطلبی به معنای یک حرکت تدریجی است که با کمترین خشونت و کمترین تکانههای اجتماعی و سیاسی انجام میپذیرد. به این دلیل آن چیزی که میتواند در انتخاب مسیر و هدف اصلاحطلبی تعیینکننده باشد میزان امکان تحقق آن هدف است. به همین دلیل در زمان و مکانی که اصلاحطلبی به معنای تغییر قدرت سیاسی و محدود کردن قدرت سیاسی اتفاق نمیافتد و یا امکان تحقق آن سخت است این امر ما را به این نقطه میرساند که حداقل به گونه دیگری از اصلاحطلبی که همان بهبودخواهی و تغییر شرایط معیشتی مردم عادی است روی بیاوریم و آن را رها نکنیم. در واقع میخواهم بگویم وقتی ما امکان تغییر قدرت سیاسی را نداریم و یا به هر دلیل اعم از تصلب ساختار قدرت و یا عدم همراهی جامعه این امکان بسیار سخت است، نباید به گزارههای دیگری نظیر انقلاب و یا اقدامات خشونتبار و تحولات ناگهانی و بر هم زدن ساختارها برسیم. اگر کسانی مدافع نظریه بهبودخواهی باشند به این معنا نیست که آنها اصلاحات را در معنای تغییر و اصلاح قدرت سیاسی قبول ندارند؛ آنها هم اصلاحات را به این معنا قبول دارند اما متاسفانه در این شرایط که امکان اصلاح و یا مهار قدرت سیاسی وجود ندارد استدلالشان این است که ما از امکان موجود خود که بهبودخواهی و تغییر شرایط زندگی مردم و بهینه کردن امور جاری زندگی مردم است استفاده کنیم و آن را رها نکنیم. در مجموع معتقدم این دو مفهوم را نمیتوان صفر و صدی دید و دست به انتخاب یکی و کنار گذاشتن صددرصدی دیگری زد. کسانی که گزینه بهبودخواهی را انتخاب میکنند به دلیل عدم امکان انتخاب گزاره اول است که به بهبودخواهی رسیدهاند.
البته منتقدان بهبودخواهی معتقدند تن دادن اصلاحطلبان به مناسبات قدرت آنها را در ساختار قدرتی که خودشان منتقد آن هستند مستحیل خواهد کرد. اما واقعیت این است که هم شواهد تاریخی متعدد در تاریخ معاصر ایران و هم شواهد نظری وجود دارد که ثابت میکند امکان هیچ تغییری در فضای سیاسی ایران و ساخت قدرت نبوده و اتفاق نخواهد افتاد مگر اینکه حاملان و عاملان این تغییر خودشان بخشی از این ساختار قدرت بودهاند. از قبل از مشروطه در زمان امیرکبیر و عباس میرزا و بعد از آن در زمان دکتر مصدق و بعدها در جمهوری اسلامی و اصلاحاتی که در زمان آیتالله هاشمی و یا آقای خاتمی رخ داده است همیشه عامل اصلی تغییردهنده رفتار قدرت و اصلاحکننده آن خودش بخشی از ساخت قدرت بوده است. بنابراین نمیشود اصلاحطلبان قدرت را رها کنند و صرفا با اتکا به جامعه مدنی کار خود را پیش ببرند. آن هم جامعه مدنی که امروز در ضعیفترین حالت خود به سر میبرد و امکان ایجاد یک جنبش قوی برای تغییر رفتار حاکمان را ندارد. بنابراین بهبودخواهی در این معنا تن دادن به مناسبات قدرت نیست. این یکی شدن با بخشی از قدرت برای ایجاد تغییرات بنیادین در قدرت است.
البته همیشه خطر محافظهکار شدن هر نیروی سیاسی را تهدید میکند. خیلی از جنبشهای بزرگ در تاریخ را میبینیم که عاملان آنها بعد از تغییر (که حالا لزوما اصلاحطلبانه هم نبوده و حتی تغییرات انقلابی هم بودهاند) خودشان به تدریج بخشی از ساخت قدرت شده و اهداف و آرمانهای خود را فراموش کرده و آنها را رها کردهاند. این خطر محافظهکار شدن نیروهای سیاسی همیشه وجود دارد. اما کنار گذاشتن بهبودخواهی برای پرهیز از محافظهکار شدن نیروهای سیاسی هم جای پای محکمی ندارد و دستکم برای ساختار سیاسی ایران و وضعیت موجود جامعه ما با توجه به مخاطراتی که کشور را تهدید میکند نمیتواند مناسب باشد. جامعه ما در طول این سالها سست و ناتوان شده و اتفاقا عامل اصلی آن رها کردن بهبودخواهی بوده است. بهبودخواهی از زاویه دیگر در واقع تقویت طبقه متوسط است. طبقه متوسطی که بنیان اساسی پیشبرد اصلاحات در ایران است. یکی از دستاوردهای مهم بهبودخواهی احیا طبقه متوسط است. وقتی ما مدیریت نابسامان، اقتصاد از هم پاشیده و طبقه متوسط ضعیف داریم اساسا تکیه بر جنبشهای اجتماعی برای تغییر ساخت قدرت جایگاهی نخواهد داشت.
منبع: روزنامه سازندگی