یادداشت

اعتماد و عقلانیت

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

 

سیدحسین مرعشی، سخنگوی حزب کارگزاران سازندگی ایران

این روزها که بحث دفاع مقدس و پایان جنگ مطرح است، شاید بد نباشد که به چگونگی پایان نبرد هشت ساله بپردازیم.

در آغاز حمله نظامی عراق به ایران و در ابتدای امر، فرض صدام بر این بود که ارتش ایران آمادگی مقابله با ارتش عراق را ندارد. شاید در آنچه مربوط به نیروی زمینی ارتش می‌شد این نگاه و تحلیل بی‌راهی نیز نبود؛ چراکه نیروی زمینی ارتش ایران در آن زمان نیروی قدیمی بود و نمی‌توان از آن به عنوان یک نیروی جوان یاد کرد. نیروی نشسته‌ای که تا آن زمان هرگز تهدید در مرزهای زمینی نداشته و جنگ و درگیری نظامی را تجربه نکرده بود. در جنگ‌هایی که در قدیم اتفاق افتاده بود ارتش ایران ورودی نداشت اما این موضوع در مورد همه بخش‌های ارتش ایران در زمان آغاز جنگ صدق نمی‌کرد و در مورد بخشی از ارتش ایران محاسبات صدام غیرواقعی بود. بخش جوان ارتش از نظر صدام دور مانده بودند، نیروی هوایی، همافرها و هوانیروز بخش‌های جوان ارتش بودند.

درست است که این بخش‌ها در زمان شاه شکل گرفته بودند اما از اولین بخش‌های ارتش بودند که به انقلاب پیوستند و حتی کودتای 21 بهمن را آنها خنثی کردند. این موضوع بخشی از مسئله است که نباید از نظر دور بماند. به هر حال در آن برهه زمانی، عراق به ایران حمله کرد و بخش‌هایی از ایران را در محاصره درآورد.

بعد از آن ایران به دفاع برخاست. در برهه زمانی آغاز حمله نظامی صدام تا زمان پیروزی ایران در آزادسازی خرمشهر یک اجماع عمومی بین همه وجود دارد به این معنی که همه اتفاق نظر دارند که ایران باید برای دفاع تلاش می‌کرد. دوران بعد از آزادسازی خرمشهر اما در نگاه‌های مختلف با چند مسئله روبه‌رو شد. بعد از آن چند مسئله به وجود آمد: نخستین مسئله این است که با آزادسازی خرمشهر، هنوز بخش‌هایی از خاک ایران در اختیار ارتش عراق بود و نمی‌شد به آنها بی‌توجهی کرد. بنابراین این ادعا که باید بعد از آزادسازی خرمشهر جنگ را تمام می‌کردیم چندان منطقی نیست. مطلب دوم علاقه‌ای بود که نه در ایران بلکه در همه کشورهای مترقی منطقه سوریه و لیبی وجود داشت. علاقه‌ای منتهی به این انتظار که حالا که عراق و صدام این اشتباه را کرده و وارد جنگ با ایران شده‌اند، ایران باید ماشین نظامی صدام را متوقف و منهدم کند. این انتظار شاید خیلی واقع‌بینانه نبود به این معنی که آن زمان در محاسبات مسئولان و فرماندهان ما از این موضوع که بالاخره دنیا این اجازه را نمی‌دهد که ایران در یک جنگ نظامی که آغازکننده آن نبوده بتواند در یک کشور دیگر پیشروی کرده، پایتخت را اشغال و ارتش آن را منهدم کند، ولو اینکه این کشور متجاوز به خاک ایران هم بوده باشد.

به هر حال این نوعی محاسبه اشتباه بود که در ذهن مسئولان و فرماندهان آن زمان وجود داشت. از طرف دیگر سیاست ایران در آن زمان مبتنی بر سیاست بخش میانی بود. استراتژی اولیه و دفاعی این بود که بگوییم من به عنوان کشوری که مورد حمله قرار گرفته‌ام فقط دفاع می‌کنم و به محض اینکه عمده مناطق اشغال شده را پس گرفتم متوقف می‌شوم و مذاکره می‌کنم.

مرحله بعدی این است که حالا که ارتش بعثی به من حمله کرده، علاوه بر بازپس‌گیری مناطق اشغالی باید ماشین نظامی متجاوز را منهدم کنم و برای همیشه خیالم از مرزهای غربی و حملات احتمالی او در آینده راحت شود. اما بخش دیگری از استراتژی میانی نیز وجود داشت که باعث شد جنگ هشت سال به طول بیانجامد. این بخش از استراتژی میانه این بود که ما باید نقطه مهمی از عراق را در اختیار بگیریم تا در مذاکرات دست برتر را داشته باشیم. این استراتژی درست و منطقی بود اما به هر حال ما نتوانستیم آن را محقق کنیم. در برنامه‌ریزی‌های نظامی آن زمان یک فلش به سمت بغداد بود یعنی تا جایی پیشروی کنیم که به نقطه‌ای برسیم که توپ‌های ما بتوانند بغداد را بزنند.

در آن زمان موشک‌های ما خیلی قوی نبودند. شرایط جهانی نیز به شکلی بود که ما کمی موشک توانستیم پیدا کنیم. مسئله و هدف استراتژی دیگر مثلثی بود که از فاو شروع می‌شد تا بصره نیز می‌رسید و به محور طلاییه می‌خورد و پدافند کردن این سه ضلع کار سختی بود و ما اگر می‌توانستیم به این نقطه نفوذ و آن را تصرف کنیم، گام مهمی برداشته بودیم. علاوه بر این بصره شهر مهمی برای عراق بود و اگر در اختیار ایران قرار می‌گرفت دست برتر قوی در مذاکرات داشتیم.

بخش مهمی از عملیات‌های بعد از فتح خرمشهر از رمضان تا والفجر 5 عمدتا عملیات‌هایی متمرکز بر گرفتن این مثلث در عراق بود با این هدف که گلوگاه عراق را بگیریم و بعد مذاکره کنیم یعنی این استراتژی دیگر منحصر به منهدم کردن ارتش بعث نبود. این در واقع استراتژی میانی بود اما به دست نیامد. البته یکبار تا فاو رفتیم اما نتوانستیم جلوتر پیشروی کنیم و یک‌بار محور طلاییه را که استحکامات سنگینی داشت شکستیم اما باز نتوانستیم جاده بصره را محاصره کنیم.

در واقع همه طولانی شدن زمان جنگ به دلیل گرفتن این نقطه بود تا آن را بگیریم و بعد مذاکرات را شروع کنیم تا در مذاکرات دست برتر را داشته باشیم. لذا به نظر من امروز نمی‌توان به راحتی قضاوت کرد که باید بعد از فتح خرمشهر به سراغ گزینه مذاکره و اتمام جنگ می‌رفتیم. فراموش نکنیم قطعنامه‌های پیش ، از قطعنامه 598 به نفع ایران نبود و قطعنامه 598 اولین قطعنامه‌ای است که منافع ایران در آن تامین شده. در این قطعنامه آمده که مرزهای ایران، مرزهای مقرر در قرارداد 1975 الجزایر است. دوم اینکه در این قطعنامه توافق شد تا سازمان ملل هیاتی را تعیین کند تا مشخص شود شروع‌کننده جنگ کدام طرف بوده است و بعد از آن، شروع‌کننده جنگ باید خسارت پرداخت می‌کرد. قطعنامه 598 اولین قطعنامه‌ای بود که از طرف سازمان ملل صادر شد و مفادی داشت که ایران می‌توانست به آن تکیه کند. همین قطعنامه 598 بود که یک‌سال بعد ایران آن را پذیرفت. شاید با این نگاه و استدلال بتوانیم بگوییم یک سال پایانی جنگ اضافه بود و می‌توانست وجود نداشته باشد.

نکته دیگر درباره این موضوع، زمان پایان جنگ است. نگاهی مبتنی بر اینکه ایران در حال پیشروی بوده و نباید قطعنامه پذیرفته می‌شد و موضوعاتی اینچنین که آن زمان هم گفته می‌شد توسط عده معدودی مطرح می‌شد و فضا به شکلی نبود که عده کثیری مخالف پایان جنگ باشند. از ابتدا اقلیتی این مسئله را در آن زمان طرح کردند اما تعداد آنها اندک بود و به اندازه‌ای بین فرماندهان درباره اتمام جنگ، اتفاق نظر وجود داشت که این بحث‌ها محلی از اعراب نبود.

خود فرماندهان جنگ نامه‌هایی به امام(ره) نوشته‌اند و این نامه‌ها موجود است. علاوه بر این ارتش بعث عراق با منابع مالی که کویت و عربستان در اختیارشان گذاشته بود، فوق‌العاده مجهز شده بود و ما باید در همان زمان جنگ را تمام می‌کردیم. از این نظر تصمیم برای اتمام جنگ در آن برهه زمانی درست، منطقی و به‌جا بود. اینکه امروز گفته شود نباید در آن برهه جنگ را تمام می‌کردیم چرا که شاید دستاوردهای بیشتری می‌داشتیم، زیاده‌خواهی است چراکه به‌طور حتم باید در زمانی که امام(ره) در قید حیات بودند و قطعنامه خوبی هم‌طراز و همانند قطعنامه 598 وجود داشت، جنگ را تمام می‌کردیم. در آن زمان بحث مخالفت با اتمام جنگ به‌هیچ‌وجه به اندازه این روزها مطرح نبود. گویا برخی آقایان حالا از خستگی جنگ درآمده‌اند و بعضی ایده‌ها و نظرات را مطرح می‌کنند.

مرحوم هاشمی بعد از بمباران حلبچه به همراه دکتر روحانی از این منطقه بازدید داشتند و از نزدیک دیدند که بمب‌های شیمیایی که صدام به آنها مجهز شده با انسان چه می‌کند. تصور کنید مادر و بچه‌ای در آغوش هم درجا خشک شده بودند. آیت‌الله هاشمی زمانی که حملات شیمیایی وحشیانه صدام را دیدند تصمیم قاطع گرفتند که امام را قانع کنند تا جنگ خاتمه یابد. و البته این موضوع تنها از عهده آقای هاشمی برمی‌آمد. در آن زمان، هم امام(ره) به آقای هاشمی بی‌نهایت اعتماد داشتند و هم مسئولان کشور اعم از مهندس موسوی به عنوان نخست‌وزیر و آقای محسن رضایی فرمانده سپاه و مقام معظم رهبری که رئیس‌جمهور بودند، به ایشان اعتماد داشتند. آقای هاشمی کارگردانی بودند که همه بازیگران عرصه سیاسی و امنیتی آن روز، با ایشان هماهنگ بودند و اختلاف نظری در مورد ایشان وجود نداشت. بعد از آن دوران البته روزهایی آمدند که عده‌ای به سمت حرمت‌شکنی آقای هاشمی رفته و عده‌ای فرصت‌طلب اتهاماتی را درباره آقای هاشمی و نقش ایشان در اتمام جنگ مطرح کردند. صحبت اخیر مقام معظم رهبری درباره اتمام جنگ و قبول قطعنامه که در هفته جاری مطرح کردند، بسیار دقیق بود. ایشان مطرح کردند که جمع‌بندی نظام، خاتمه جنگ و اتخاذ این تصمیم بود. شاید کارگردان و طراح آقای هاشمی بودند اما تصمیم تصمیمی برخاسته از تفاهم همه نظام بود.

منبع: روزنامه سازندگی

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی