یادداشت

نگاه دولت ها به روشنفکران: سگ نگهبان یا سگ پاچه گیر؟

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

احمد نقیب زاده

استاد دانشگاه تهران و عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران

(پی­یر بیرن بوم)، استاد جامعه شناسیدر دانشگاه پاریس، در کتاب (منطق دولت) ضمن‌القاء این نظریه که دولت بازیگر قدر قدرتی است که همه بازیگران دیگر را زیر نظارت خود می­گیرد وپیرامون سیاسی و اجتماعی خود را آن طور که می­خواهد بازسازی می­کند. فصل اول این کتاب را به رابطه روشنفکران و دولت اختصاص داده، و روشنفکران را گاه سگ نگهبان و کشیشان دعاگو و محافظ دولت معرفی می­کند و گاه انقلابیانی که قدرت مستقر را تهدید می­کند. برخورد دولت­ها با این متحدان ترسناک زیر سلطه همیشه یکسان نیست. مقایسه دولت­های آمریکا و فرانسه و نحوه مشارکت روشنفکران در امور دولتی یا انتقاد آنها از قدرت حاکم بیش از همه به منطق متضاد دولت­های یاد شده مربوط می­شود. ابتدا باید به میزان و نوع قدرت روشنفکران و جایگاه آنها در جامعه واقف شد.

تاریخچه ظهور جریان روشنفکری نشان می­­دهد که تولد آن به نیمه­های قرن هجدهم و عصر روشنگری برمی­گردد. وقتی عقل مبنای باور اجتماعی قرار گرفت، کسانی هم می­بایست متولی این عقل و عقلانیت قرار بگیرند. اما این ویژگی به تنهایی نشان روشنفکری نبود، بلکه عاقلانی این بار را بردوش می­کشیدند و می­کشند که نسخه­هایی برای زندگی عملی و رساله هایی برای گذر به وضع مطلوب هم در گردش پرگارداشته باشند. طبیعی است که در دنیای سرگردان بشر عصر مدرن، چه مدعیان دروغینی، فرصت عرض اندام پیدا می­کردند. از محافل روشنفکری قرن هجدهم موسی­ها و سامری­ها از جعبه جادوی خویش طرفه مهره­هایی بیرون می­کشند تا چه قبول افتد و که در نظرآید. دیری نگذشت که نه تنها از حلقه­های روشنفکری معمای فراماسونری سر درآورد و بر ترس مردم از این علامه­های زمانه افزود (هنوز هم عوام خودمان وقتی می­خواهند، ترس و ستایش همزمان خود را از کسی بیان کنند از او به عنوان علومه یاد می­کنند) بلکه حاصل این عقل‌گرایی هم چیزی جز جنگ و انقلاب و سخت­گیری نبود. واکنش جامعه آگاه به این وضعیت بازگشت به رمانتیسم همراه با تکریم مجدد دین بود. در حالی‌که آزاداندیشی، لیبرالیسم و روی‌گردانی از مذهب، از ویژگی­های روشنفکران عصر روشنگری بود. در قرن نوزدهم شاهد پیدایش روشنفکران چپ و در پایان این قرن شاهد پیدایش روشنفکران دینی بودیم. علاقه­مندان می­توانند، به کتاب بسیار پر جاذبه استوارت هیوز (جامعه و آگاهی) ترجمه استاد ترجمه کشور دکتر عزت­الله فولادوند مراجعه کنند. اما آنچه روشنفکری را به عنوان یک جریان اجتماعی در چشم همگان آورد، واقعه(دریفوس) بود که نه تنها روشنفکران بلکه عامه مردم فرانسه را هم به دو دسته تقسیم کرد: طرفداران دریفوس (دریفوسار) و مخالفان او. این افسر یهودی که به جاسوسی به نفع آلمان متهم شده بود، در نهایت تبرئه شد، ولی مقاله مشهور امیل زولا در دفاع از او زیر عنوان (من متهم می‌کنم) به درستی غوغایی به پا کرد که کارکرد آن از منظر موضوع ما به صحنه آوردن روشنفکران برج عاج نشین بود. درست است که در انقلاب 1848 هم گروهی از روشنفکران سوسیالیست رومانتیک نظیر لدرورولن و لامارتین وارد سیاست شده و حکومت موقت آن سال را تشکیل دادند و درعمل جاده را برای ورود پر هیمنه ناپولئون سوم آماده ساختند ولی کسی آن حرکت را به حساب روشنفکران نگذاشت. با آنچه گفته آمد در آستانه قرن بیستم همه داده­های تاریخی فراهم بود، تا نظریه­پردازان، هویت، جایگاه اجتماعی و فنکسیون روشنفکران، بویژه رابطه آنها با قدرت را تئوریزه کرده ومبحث مخصوص آنها را در جامعه شناسی سیاسی بگشایند. از آن­میان، آنتونیو گرامشی یکی از بهترین و ژرف­ترین تحلیل­ها را از این پدیده به دست داد. اما گرامشی به گونه­ای باورنکردنی جایگاه روشنفکران را به عرش اعلا می­رساند. وقتی کسی، کس یا کسانی را به اوج می­رساند، همیشه باید منتظر سرنگونی آنها هم باشیم و گرامشی بعد از آنکه جایگاه بسیار مهم و تعیین کننده­ای را به روشنفکران منسوب می­کند به یکباره گناه قرون و اعصار را به گردن آنهامی­اندازد؛ زیرا آنها هستند که جلوچرخ تاریخ را می­گیرند واجازه نمی­دهند روبنا هم همراه زیر بنا تغییر کند. در تشریح دیدگاه گرامشی در مورد نقش روشنفکران، هوگ پورتلی استاد من در درس مارکسیسم در دانشگاه پاریس، کتاب (گرامشی و بلوک تاریخی) را به سال 1972به رشته تحریر درآورد تا حرف آخر را در این زمینه زده باشد و آنچه در ذیل می­آید گزیده­هایی از همین کتاب است.  

گرامشی یکی از اولین کسانی است که نگاه ژرفی هم به جامعه مدنی دارد و بر این باور است که جایگاه اصلی قدرت در جامعه مدنی است. اگر حکومتی بتواند این جامعه را به تسخیر خود درآورد، صاحب یک قدرت واقعی می­شود که آن را از کاربست زور و خشونت معاف می­کند و برعکس قدرت­هایی که چنین توانایی را نداشته باشند باید پیوسته بر سر نیزه تکیه کنند. حکومت‌گزاران از دیرباز متوجه این نکته بوده و به دنبال راه­های نفوذ در جامعه مدنی می­گشتند. آنها دریافتند که یکی از نافذترین ابزارهای نفوذ در این حوزه ایدئولوژی است. تنها با یک ایده و انگاره است که می­توان در ذهن افراد رسوخ کرد. این فرضیه به‌ویژه زمانی به اثبات رسید که کلیسا در کنار قدرت­های فئودال قرار گرفت و ارزش­ها و نظم فئودالی را با احتجاجات مذهبی توجیه و مشروعیت بخشید و مادام که این همسویی وجود داشت نظم فئودالی هم پایدار ماند. در این زمان نقش روشنفکران کلیسایی انطباقی تصنعی بین زیربنا و روبنا به وجود آوردند و به قدرت حاکم استمرار بخشیدند. این وظیفه بعدها یعنی در قرون جدید بر عهده دانشگاهیان قرار گرفت. در اینجا باید به یک نارسایی مزمن در سازه فکری مارکسیسم بویژه در جزمیت تاریخی آن و پیش بینی­هایی که بر پایه این جزمیت صورت گرفته بود اشاره کرد. اساسا داستان مارکسیست­های قرن بیستم چیزی جز رفع و رجوع همین نارسایی نبود که البته از نظر ما باعث غنای بحث­های سیاسی ­اجتماعی هم شد. جالب است که نومارکسیست­ها بیش از همه ازاین نقیصه مطلع بودند ولی حاضر نبودند دست از دامن مارکسیسم بردارند. آنچه گرامشی دریافت این بود که گاه پدیده­های روبنایی قدرت تعیین کنندگی بسیار بیشتری از آنچه زیر بنا خوانده می­شود در خود مستتر دارند که یکی از آنها همین ایدئولوژی است. او مشاهده می­کرد که روبنای سیاسی با زیر بنای اقتصادی همسو و هماهنگ نیست و مردم از آن میان طیف وسیعی از کارگران بیشتر از آنکه تحت تاثیر عوامل اقتصادی باشند تحت تاثیر اندیشه­ها و باورهایی هستند که به آنها القا شده است. چنین بود که در سازه‌ذهنی او ایدئولوژی نقشی تعیین کننده پیدا می­کند و به دنبال آن ایدئولوگ‌ها یا ایدئولوژی‌سازان هم به مهم­ترین قشر اجتماعی تبدیل می­شود؛ زیرا روشنفکران یا ایدئولوژی‌سازان حلقه­ای بر گرد زیربنا و روبنا می­زنند و آن دو را به رغم ناهماهنگی در درون این حلقه و در کنار هم قرار نگه می­دارند و این همان (بلوک تاریخی) است که سد راه تحول طبیعی تاریخ می­شود. وقتی چنین گناه بزرگی به پای روشنفکران نوشته می­شود می­توان انتظار داشت که خمرهای سرخ برسر این شیاطین جهنمی کلاه بوقی بگذارند و بر صورتشان آب دهان بیندازند. در عین حال گرامشی همه روشنفکران را گناهکار نمی­داند، بلکه آنها را به دو دسته ارگانیک و آزاد تقسیم می‌کند. روشنفکران ارگانیک آنها هستند که در ساختار قدرت ادغام شده و دست در دست حکومت‌گزاران به استثمار پرولتاریای عزیزمشغول هستند. ولی روشنفکران آزاد آنهایی هستند که به خلق اندیشه­های نو و گاه انقلابی می­پردازند. محمد علی فروغی مثال بارز یک روشنفکر ارگانیک و تقی ارانی نمونه یک روشنفکر آزاد است. این دو در عین حال نمونه‌های سگ نگهبان و سک پاچه­گیر موردنظ بیرن بوم هم هستند. می­توان گمان برد که گرامشی در تبرئه خود به عنوان روشنفکر دست به این تقسیم بندی زده باشد. ما از این دست بام­های دو هوایی در ادبیات مارکسیست به کرات مشاهده می­کنیم. چنانکه ایدئولوژی­هایی که ازسوی لیبرال­ها تدوین شده باشد در ­(ایدئولوژی آلمانی) مارکس به توهماتی بی­پایه منسوب می­شوند ولی وقتی همین ایدئولوژی از جانب کمونیست­ها آمده باشد اندیشه آوانگار و مولفان آن، قشر پیشرو پرولتاریا خوانده می­شوند.

یکی دیگر از مارکسیست­هایی که دو نقش و جایگاه برای روشنفکران قائل است و در ضمن تاثیرپذیری از گرامشی در یک منظومه فکری متفاوت و پیچیده‌تر به تشریح این نقش دو گانه می­پردازد پی­یر بوردیو است. سازه فکری بوردیو مانند قیفی است که ورودی گشادی دارد و همه چیز وارد آن می­شود ولی خروجی آن مجرای باریکی است که فقط (نماد) و هر چیز نمادین است قادر به عبور از ان است. همه جا صحنه نبرد است. از دانشگاه تا ورزش و سیاست و اقتصاد. بازیگران هر صحنه به دو ابزار مجهز هستند: یکی ویژگی­های شخصی که از طبقه خود گرفته­اند(ابیتوس) و دیگری سرمایه که شامل سرمایه­های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سرمایه نمادین می­شود. هر بازیگری که سرمایه بیشتر و ابیتوس مناسب­تری داشته باشد شانس موفقیت بیشتری هم دارد. اما سرمایه نمادین حرف آخر را می­زند و چنانچه بازیگری نمادهای خود را به نمادهای مسلط تبدیل کند از دیگر ابزاها بی­نیاز می­شود. خشونت نمادین؛ یعنی برتری بخشیدن به نمادهای خود در همه جا جریان دارد بی‌آنکه کسی از جمله قربانیان آن معترض باشند. رایج­ترین و کارآمدترین نظام نمادین(زبان) است. گرچه هرچیزی از یک عکس تا یک درخت و حتی یک کتاب می­تواند نماد قرار گیرد، زبان یکسره از نمادهایی تشکیل شده که جانشین مدلول می­شوند، مانند حروف «م­ی­ز» که وقتی سر هم شد به جای یک شیئی چوبی یا فلزی قرار می­گیرد که ما روی آن می­خوانیم یا می­نویسیم هیچ شباهتی به مدلول خود ندارد ولی قرارداد نا نوشته­ای این را به جای آن می­نشاند. بوردیو در کتاب(زبان و خشونت نمادین) شرح مبسوطی از نمادهای گوناگون به دست می­دهد و از آن میان به کتاب قطور ژیلبر دوران زیرعنوان (ساختار مردم شناسانه ایماژینر) اشاره می­کند که حاوی سیر نمادسازی و الهاماتی است که بشر از طبیعت به‌ویژه ساعات مختلف شبانه­روز برای نمادسازی برمی­گیرد. این کار را برای این می­کند که نتیجه بگیرد انسان اساسا موجودی نمادین است. پس همانطور که در انگاره گرامشی ایدئولوژی اهمیت خاصی داشت و ایدئولوژی سازان؛ یعنی روشنفکران هم به همان میزان جایگاه منیعی پیدا می­کردند، در انگاره پی یر بوردیو هم نمادها اهمیت خاصی دارند و مانند ایدئولوژی در تثبیت قدرت بیشترین نقش را ایفا می‌کند. پس نمادسازها هم که کسی جز روشنفکران نیستند جایگاه بلندی در نظام سیاسی هر جامعه اشغال می‌کنند. جالب آنکه نزد بوردیو هم نقش روشنفکران نقشی متعارض و دوگانه است. به این دلیل که نمادها فرسوده شده و کارآیی خود را از دست می­دهند و صاحبان قدرت باید به روشنفکران متوسل شوند تا کوره نمادسازی را گرم نگه داشته و ترمیم نمادهای فرسوده را برعهده بگیرند. خب، در اغلب موارد این کار بدون اصطکاک و نارضایتی یکی از طرفین صورت می­گیرد ولی تعارض و درگیری بین اصحاب قدرت و روشنفکران زمانی در می­گیرد که روشنفکران منافعی متفاوت از حکومت‌گران پیدا کرده و در فرآیند نمادسازی منافع خود را ترجیح می‌دهند. دوباره به نظریه بیرن بوم می­رسیم که روشنفکران را ازمنظر منافع دولت­­ها گاه سگ نگهبان و گاه سگ پاچه گیر توصیف می‌کند. استدلال بیرن بوم این است که دولت­ها تعیین کننده جایگاه روشنفکران هستند و این کار را بر حسب منطق خاص خود انجام می­دهند ولی ادامه می­­دهد که در ایالات متحده امریکا دولت علاقه‌ای به همکاری با روشنفکران ندارد. در سال 1974هیچ استاد دانشگاهی در بیت دستگاه اداری دولت وجود ندارد. تنها 6درصد از سناتورها و چهار درصد از نمایندگان مردم از بین استادان انتخاب شده بودند. اما در فرانسه وضع فرق می­کند. روشنفکران بر پایه سنت دوران انقلاب بر کار دولت‌مردان نظارت کرده و عندالزوم از وجود آنها برای تصدی پست وزارت و مشاورت استفاده می­شود. بین سال­های 1958 و 1975 دست کم 15 وزیر از بین استادان دانشگاه انتخاب شدند. در مجموع کمتر دولتی آبش با روشنفکران در یک جوب می­رود. ربرت میخلز در کتاب جامعه شناسی احزاب به اختلاف مستمر روسا و روشنفکران در کادر رهبری حزب اشاره می­کند که در این دوئل همیشه روشنفکران  بازنده بوده­اند.

اشاره­ای به وضعیت روشنفکران در کشور ما نشان می­دهد که همان چالش­ها در اینجا هم تکرار می­شود. روشنفکری ایران در پایان قرن نوزدهم متولد شد، در انقلاب مشروطه توانست بسیار منشاء اثر باشد. این سرمایه اجتماعی در هیچ یک از کشورهای منطقه و مشابه کشور ما وجود نداشت. ولی این قشر روشنفکر کلاسیک هیچ­گاه نتوانست با سه مقوله رابطه شفافی برقرار کند: با دولت، با غرب و با دین.همین نکته به نظر ما منشاء اشتباهات زیادی شد که در نهایت به ضرر خود آنها تمام شد. غرب هم مورد تقلید قرار می­گرفت و هم در مورد حمله. حکومت هم نجس بود و هم می­بایست خدمت‌گذار باشد. و دین، هم افیون توده­ها بود و هم وسیله جذب توده‌ها. اما برخورد آنها با دستگاه حکومت بیشتر ازمنظر دیگری صورت می­گرفت. از آنجا که یک دستگاه اداری که خواهان رشد سریع کشور باشد نمی­تواند با انتقادات روشنفکری کنار بیاید؛ همیشه بین آنها و سیاست­های توسعه‌گرایانه دولت­های مختلف کشور تعارض وجود داشت. به همین دلیل در زمان رضاشاه فقط روشنفکران ارگانیک و مطیع از اقبال حضور در دستگاه دولتی و آموزشی برخوردار بودند. واقعیت این است که آنها در دوران پهلوی­ها توانستند خدمت­های زیادی را به فرهنگ و ادبیات کشور ارائه دهند. پهلوی دوم هم با تمام روشنفکرانی که وابسته به خود یا از آن مستقل بودند، سر مدارا داشت. اساسا رژیم شاه رویکرد مثبتی به روشنفکران و دانشگاهیان (به استثنای کمونیست‌ها) داشت و تصور می­کرد که چنین اقشاری پایگاه خوبی برای حکومتش هستند. اما درعین حال، قدرت، محدودیت­هایی اعمال می­کرد وهر از گاهی که برخی از روشنفکران، آزادانه زبان به نقد علنی می­گشودند فورا با آنها مقابله می­شد. اما درمجموع روشنفکران در دستگاه رژیم تحمل می­شدند.

این در حالی است که بعداز انقلاب در میان طبقه حاکمه یک احساس نفرت نسبت به روشنفکران وجود داشت که مبتنی بر کینه­ای تاریخی بود در نتیجه بعد از انقلاب به روشنی مشخص بود که به زودی تومار روشنفکری اعم ازروشنفکری چپ و لیبرال درهم خواهد پیچید. اما به نظر من جای نگرانی نیست. واقعیت این است که درخت­های تنومندی افتادند اما جای آنها نهال­های نازک و در عین حال انبوهی شکل گرفت. به طوری که امروزه شاهد طیف وسیعی از روشنفکران متوسط­الحالی هستیم که فاقد فردیت هستند، تئوریسین نیستند، در برج عاج نشسته­اند اما دارای اثر گذاری بیشتری هستند. این رو شنفکران طیف وسیعی از نیروهای اجتماعی را در بر می­گیرد که شامل روزنامه نگاران، فیلمسازان، نویسندگان و اقشاری از این دست می­شود. این مساله از آن جهت حائز اهمیت است که این روشنفکران چون در عصر جهانی مشغول فعالیت و مرتبط با سیستم جهانی هستند، بسیار تاثیرگذار خواهند بود. در حقیقت آنها به دلیل خصلت انبوه بودنشان به بازیگرانی تبدیل شده­اند که کسی نمی­تواند آنها را نفی کند.
منبع: قلم یاران

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی