یادداشت

چپ علیه چپ‌روی

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

محمد قوچانی

عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران

 

چرا بهزاد نبوی همچنان از حسن روحانی حمایت می‌کند؟

پیرمرد با قامتی خمیده از رنج حبس شش ساله و تجربه‌ی یک عمر زندگی انقلابی و از آن مهم‌تر؛ تفکر انقلابی این روزها به تنهایی از اصلاح‌طلبی و حتی اعتدال‌گرایی دفاع می‌کند.

بهزاد نبوی، همان که بیست سال پیش در روزگار جوانی و خامی در یادداشتی در روزنامه‌ی عصر آزادگان او را چریک پیر خوانده بودم، اکنون بیش از هر زمان دیگری به مهدی بازرگان، که او را نیز جوانان خام روزگارش زمانی چریک پیر نامیده بودند، شبیه شده است.

مهدی بازرگان البته گرچه پیر بود (نه به سن که به خوی) اما هرگز چریک نبود. هیچ‌گاه مبارزه چریکی، قیام مسلحانه و ترور را تایید نکرد و گرچه او را مبشر قیام مسلحانه در دادگاه سران نهضت آزادی قلمداد کرده‌اند که گفت ما آخرین گروهی هستیم که با رژیم سلطنتی پهلوی به زبان قانون اساسی حرف می‌زنیم اما باید او را بیشتر منذر قیام مسلحانه دانست تا مبشر آن. چراکه بازرگان نه به قصد بشارت که به قصد هشدار و زنهار به رژیم پهلوی آن سخنان تاریخی را در دادگاه گفت. با وجود این نه حاکمان و نه جوانان – فرزندان معنوی بازرگان – هشدار پدر را جدی نگرفتند و آن‌قدر از یک سو راست‌روی و از سوی دیگر چپ‌روی پیشه کردند که مبارزه انتخاباتی و اصلاحی به مبارزه تروریستی و انقلابی بدل شد. بازرگان اما همان منذر باقی ماند. با سپری شدن دوران حبس ناعادلانه‌اش پس از زندان راه‌کار و کارآفرینی و فکر و روشن‌فکری در پیش گرفت و هر چه چپ‌روان زمان همچون محمد حنیف‌نژاد و عبدالرضا نیک‌بین (سران مجاهدین خلق) به نزدش رفتند و او را به مبارزه مسلحانه فرا خواندند به طنز و مطایبه و جد و جدل به بهانه پیری و استدلال میانه‌روی و دعوی اعتدال‌گرایی شانه از زیر بار چپ‌روی خالی کرد و گاه که گردش به چپ این جوانان را می‌دید با سخنرانی‌هایی مانند «آفات توحید» به نقد ایشان پرداخت و تا زمانه‌ی سیاست‌ورزی فرا رسید و بازرگان هم ابتدا به نام جمعیت ایرانی دفاع از حقوق بشر و سپس به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت انقلاب اسلامی از سران انقلاب شد اما باز هم انقلابی نشد. او انقلاب اسلامی را یک واقعیت، یک حقیقت، یک واکنش طبیعی به استبداد پهلوی و نتیجه گوش ندادن آن رژیم به خطابه‌ی سران نهضت آزادی در دادگاه نظامی می‌دانست و از یک انقلاب دفاع می‌کرد اما تروتسکسیت نبود که از انقلاب مدام دفاع کند. جوانان انقلابی که بازرگان را پدر پیر خود می‌دیدند که به علت پیری، چریکی نکرد پارادوکسی به نام «چریک پیر» ساختند و چندی او را به این صفت مفتخر ساختند اما بازرگان هرگز چریک نبود. به زودی امواج انقلاب مدام او را چنان برد که امواج انقلاب اکتبر الکساندر کرنسکی را... بازرگان البته اصول‌گرا بود نه به معنای مرسوم روزگار ما که به معنای مردی آرمان‌گرا، ارزش‌محور و لج‌باز و یک‌دنده بر سر آن‌چه حق می‌پنداشت. او که در جوانی «بازی جوانان با سیاست» را نوشته و در آن درباره‌ی سیاست‌زدگی جوانان و معرفت‌زدایی از این علم و فن و مهارت اجتماعی هشدار داده بود نمی‌خواست به هر قیمتی رئیس دولت انقلاب بماند. گاه چنان در این اصول‌گرایی افراط می‌کرد که گویی خودزنی می‌کرد یعنی چنان با مشهورات و مرسومات روزگار مقابله می‌کرد که گویی ؟؟؟ جوانان و انقلابیان است و نه فقط با جوانان حزب‌اللهی که اول از همه با جوانان مارکسیست در ستیز بود. همان جوانانی که اعلامیه تغییر ایدئولوژی خود را با ناسزا به بازرگان آغاز کرده بودند و او را بورژوایی سازشکار می‌دانستند. بازرگان در گفتار «آفات توحید» همه‌ی این انحرافات از اعتدال به افراط را به نام دین و به کام کمونیسم پیش‌بینی کرده بود و اکنون با انواع پیچیده چپ‌روی روبه‌رو بود. دشمنان او طیف رنگارنگی از مجاهدین مارکسیست‌شده (بیکار)، حزب توده‌ی توبه‌کرده، دانشجویان پیرو خط امام و حتی نیروهای ملی مذهبی به خصوص امتی (جنبش مسلمانان مبارز – حبیب‌الله پیمان) بودند که چریک پیر را اکنون جاده‌صاف‌کن امپریالیسم می‌نامیدند. چندی بعد با حذف تدریجی بازرگان (که اینان جاده‌صاف‌کن آن بودند) هر یک از این گروه‌های چپ‌زده سرنوشتی پیدا کردند: گروهی حذف شدند، گروهی به حاشیه رانده شدند، گروهی چندی در حاکمیت قرار گرفتند و گروهی پس از آن که به حاکمیت خدمت کردند به حاشیه رفتند. بازرگان اما ماند و گفتمان اعتدال و اصلاح را حفظ کرد تا پرچم آن را به نسل آینده تحویل دهد...

یکی از آن جوانان چپ‌گرا علیه بازرگان میانه‌گرا بهزاد نبوی بود. او برخلاف مجاهدین مارکسیست‌شده از مارکسیسم به اسلام‌گرایی حرکت کرده بود و پس از تجربه‌ی چپ مستقل مصطفی شعاعیان با ایمانی که از درون جانش جوشیده بود به مبارزان مسلمان پیوست. بهزاد نبوی در خانواده‌اش همه گزینه‌های دست راستی و دست چپی رفتار سیاسی را تجربه کرده بود و خود دست به انتخاب زده بود. در دهه‌ی شصت و با حاشیه‌نشینی اکثریت روشنفکران راست و چپ از قدرت و حکومت، او در کنار میرحسین موسوی و حسن حبیبی از معدود روشنفکران سیاسی‌ای بود که با حاکمیت همکاری می‌کرد به خصوص آن که محمدعلی رجایی شهید شده بود و نظام سیاسی ناگزیر شده بود که منع نامزدی روحانیان برای تصدی مقام ریاست‌جمهوری را از پس ترورهای مکرر مقامات اجرایی کشور بردارد اما برای جلوگیری از اتصاف جمهوری اسلامی به جمهوری روحانی بهتر آن بود که چند رجل سیاسی مکلا هم در کنار معممین در حکومت حضور داشته باشند. بهزاد نبوی به عنوان یک مدیر سیاسی و اقتصادی یکی از این رجال جمهوری اسلامی بود. چپ‌گرایی بهزاد اما از همان آغاز مورد انتقاد روحانیان سنتی بود. آنان ریشه‌های کوپنیسم را به کمونیسم و کمونیسم را به مصطفی شعاعیان باز می‌گرداندند و بهزاد نبوی را به سوسیالیسم متهم می‌کردند. هرچند که نمی‌توان این اتهام را از اساس تکذیب کرد و در بهزاد نبوی گرایش‌هایی به دولت‌سالاری و جامعه‌گرایی وجود داشت اما لایه‌ای پنهان در شخصیت بهزاد نبوی وجود داشت که به او از همان آغاز موقعیتی معتدل می‌بخشید.

بهزاد نبوی بیش از آنکه مدیری اقتصادی یا نصعتی باشد؛ چهره‌ای سیاسی و حتی یک سیاستمدار حرفه‌ای بود. او ذات سیاست را به خوبی می‌شناخت و به محض پایان دوران دولت چپ‌گرای میرحسین موسوی ترجیح داد که کار سیاسی کند. گرچه در همان زمان هاشمی‌رفسنجانی به او هشدار داد که یکسره از کارهای دولتی و حکومتی فاصله نگیرد چراکه اذیتش می‌کنند و به چهره‌ای مانند حبیب‌الله پیمان (دوست حاشیه‌نشین حکومت) بدل می‌شود اما بهزاد نبوی انتخاب دیگری نداشت. نامزد انتخابات مجلس شد، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را احیا کرد و نشریه‌ی عصر ما را منتشر کرد و در مناظره‌های سیاسی شرکت کرد. پیش‌بینی هاشمی‌رفسنجانی تحقق یافت و بهزاد نبوی به مهمترین چهره‌ی اپوزیسیون قانونی حاکمیت بدل شد اما سرنوشتی چون امتی‌ها نیافت از ردصلاحیت‌های مکرر و حتی عدم راهیابی به مجلس پنجم (با وجود تایید صلاحیت) عصبانی نشد، رادیکال نشد، انقلابی (وفادار به انقلاب اسلامی) ماند اما انقلابی (برانداز علیه حکومت و حاکمیت) نشد.

بهزاد نبوی آموزگاه اصلاح‌طلبی نسل جوان شد. به یاد دارم که در جریان برگزاری انتخابات مجلس پنجم در حالی که مجمع روحانیون مبارز و دفتر تحکیم وحدت انتخابات را تحریم کرده بودند و مجاهدین انقلاب اسلامی با معدودی از گروه‌های جناح چپ اسلامی، ائتلاف خط امام را تشکیل داده بودند و فهرستی ناقص (به علت ردصلاحیت‌های شدید) برای انتخابات ارائه کرده بود، جمعی از اعضا و هواداران جناح چپ اسلامی در خیابان شیخ هادی تهران در دفتر مرکزی دفتر تحکیم وحدت گرد هم آمده بودند تا به عنوان ناظران نامزدهای انتخابات بر سر صندوق‌های رای جلوی تقلب‌ها و تخلف‌های احتمالی را بگیرند. بهزاد نبوی در آن جمع به آرامی پشت تریبون رفت و گفت ماموریت خود را نه به عنوان یک جوان احساساتی و انقلابی که به عنوان یک فرد سیاسی و معتقد به فعالیت قانونی انجام دهید. هر تخلفی را دیدید به آرامی و بی‌سروصدا روی یک برگه کاغذ بنویسید و به دفتر سازمان و ائتلاف اطلاع دهید. نه هیجان‌زده شوید و نه هیاهو کنید. این سخن بهزاد نبوی آب سردی بود بر آتش گرم جوانان انقلابی آن زمان و هنوز در گوش نسل من می‌پیچد.

بهزاد نبوی در سال‌های فعالیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران هرگز هژمونی‌طلبی نکرد و برتری‌جویی پیشه نکرد. دبیرکل سازمان نشد. در جلسات حزبی هیجان‌زده نشد. عمیقا تشکیلاتی ماند. در انتخابات سال 1384 با وجود آنکه مخالف نامزدی مصطفی معین و مدافع نامزدی هاشمی‌رفسنجانی بود اما به تصمیم تشکیلاتی سازمان و جناح چپ وفادار ماند. حمایت بهزاد نبوی از هاشمی‌رفسنجانی در آن انتخابات برای بدنه‌ی جناح چپ اسلامی غیرمنتظره بود. هاشمی 84 هنوز محبوب و مقبول جوانان چپ‌گرا نبود و میانه‌رو و محافظه‌کار تلقی می‌شد. اما بهزاد نبوی نگران اصلاح‌طلبی تخیلی و رادیکالیسم انتزاعی دوستان جوان‌تر خود در جبهه مشارکت بود. او می‌دانست که نظام سیاسی پس از خاتمی نیازمند بازگشت به تعادل و توازن سیاسی است که تنها از هاشمی‌رفسنجانی بر می‌آید. اما هنگامی که نتوانست دوستان چپ‌گرای خود را قانع کند فروتنانه اقلیت بودن را پذیرفت و سکوت کرد و حتی برای مصطفی معین کار کرد. رویدادی که یک بار دیگر در سال 1359 رخ داده بود: مهدی بازرگان قصد داشت از سوی نهضت آزادی ایران نامزد انتخابات نخستین دوره ریاست‌جمهوری اسلامی ایران شود. جناح چپ نهضت آزادی و دیگر چپ‌زدگان ملی‌مذهبی با نامزدی او مخالفت کردند. اما بازرگان نمی‌خواست اعتبار نهضت آزادی را به پای ابوالحسن بنی‌صدر – روشنفکر چپ‌زده‌ی تک‌رو – بریزد. او حتی حاضر شده بود به بنی‌صدر در دولت موقت مقامی بدهد. در نهایت حسن حبیبی از جناح چپ نهضت آزادی نامزد این حزب شد و بازرگان به عنوان فردی تشکیلاتی کسوت کرد و به رای اکثریت تمکین کرد.

اکنون بهزاد نبوی با وجود همه‌ی دیدگاه‌های اقتصادی چپ‌گرایانه‌اش در عرصه سیاسی نماد بقای میانه‌روی و اصلاح‌طلبی است. او هیچ نسبتی با حسن روحانی ندارد. حتی صادقانه می‌گوید در انتخابات سال 1392 فکر می‌کرد که امکان پیروزی هیچ نامزد اصلاح‌طلب یا میانه‌رویی وجود ندارد. اما اکنون در دفاع از روحانی به تنهایی به میدان آمده است. بهزاد نبوی به خوبی مسئله‌ی اصلی و فرعی را از هم تمییز می‌دهد. می‌داند که مسئله امروز ما این نیست که چند اصلاح‌طلب در دولت کرسی دارند. می‌داند که مسئله امروز ما این نیست که این دولت چند اقتصاددان نهادگرا یا چپ‌گرا را به تصدی امور اقتصادی گمارده است. مسئله اصلی امروز میان اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی نیست، میان لیبرالیسم و سوسیالیسم نیست، میان راست و چپ نیست. مسئله‌ی اصلی اداره کشور و عبور از بحران اقتصادی، خارجی و امنیتی است. بهزاد نبوی که در سال 1376 مشوق و محرک اصلی نامزدی میرحسین موسوی و سپس سیدمحمد خاتمی در انتخابات ریاست‌جمهوری مقابل علی‌اکبر ناطق‌نوری بود در دو انتخابات اخیر دوستانش را به پی‌گیری نامزدی علی‌اکبر ناطق‌نوری (در غیاب احتمالی حسن روحانی) دعوت می‌کرد و این به هیچ وجه به معنای عدول بهزاد نبوی از آرمان‌خواهی نبود. بهزاد نبوی می‌داند که مسئله امروز ایران، خود ایران است و دیگر هیچ. نه پست و مقام، نه ایدئولوژی، نه بوروکراسی و نه حتی اصلاح‌طلبی تخیلی. عبور از ایدئولوژی نماد همان گذار تاریخی چپ سنتی به چپ مدرن در ایران است.

بهزاد نبوی هنوز به معنای تاریخی و فکری کلمه یک چپ مسلمان است. هنوز عدالت اجتماعی دغدغه اصلی اوست و در کنار آن به آزادی‌های اساسی هم باور دارد. می‌توان از موضوع راست مدرن یا لیبرالیسم سیاسی چپ‌گرایی را نقد کرد اما نفی آن امکان ندارد. نماد این عدم امکان، وجود بهزاد نبوی و دیگر چهره‌های چپ مدرن است که به عدالت و آزادی به صورت موازی باور دارند. همان جریان عدالتخواهی که از نظریه انقلاب مدام (نه انقلاب اسلامی) عبور کرده و دیگر چریک نیست؛ سیاستمدار است.

بهزاد نبوی هم دیگر چریک پیر نیست. او این سال‌ها عمیقا پیر شده و خمیده اما خسته نشده است. او همچنان چپ مانده است، اما چپ‌زده و چپ‌رو نشده است. این هشدار یک چپ علیه چپ‌روی است. چپ‌روی حرکت افراطی و رادیکال خارج از ظرفیت‌های اجتماعی و سیاسی موجود است. ولادیمیر لنین آن را بیماری کودکی چپ‌ها نامیده است و تردیدی نیست که این بیماری جوانی همه‌ی چپ‌هاست.

از سوی دیگر چپ‌روی در نهایت به راست‌گرایی ختم می‌شود همچنان که راست‌روی به چپ‌گرایی. راست‌روی آن قدر عرصه‌ی سیاست را تقلیل می‌دهد و پایین‌تر از ظرفیت‌های اجتماعی موجود فعالیت می‌کند که چپ‌گرایی سر بر می‌آورد و چپ‌روی آن‌قدر عرصه‌ی سیاست را تحریک می‌کند و بالاتر از ظرفیت‌های اجتماعی موجود حرکت می‌کند که راست‌گرایی به قدرت می‌رسد. چپ‌روی به افسردگی سیاسی و انفعال عملی دامن می‌زند و سیاسیون جوان را ناامید از تحول به انتظار تغییر می‌نشاند یا آن‌که به امید تغییر در آتش رادیکالیسم می‌نشاند.

حملات چهره‌های چپ‌زده و چپ‌روی خارج از کشور به خصوص برخی از اعضای گروه‌های افراطی قدیمی مانند جریان موحدین انقلابی (متحدان فرهنگی مجاهدین خلق) به بهزاد نبوی و حسن روحانی مظهر این چپ‌روی است. افرادی که به جای ماندن در میهن و تلاش برای آزادی و توسعه ایران به خارج از کشور پناه برده‌اند و اکنون با آمیزه‌ای از تخیلات سیاسی و توهمات فکری بر آتش مخاصمات قدیمی می‌دمند و چون هیچ گزینه جایگزین ندارند در عمل یا بر آتش خشم و خشونت می‌دمند یا راه انفعال و افسردگی سیاسی را می‌گشایند.

اینان در عمل البته هیزم‌کش آن گروه از سیاسیون داخلی هستند که تنها به سبب از دست دادن کرسی‌های قدرت و سهمیه‌های کابینه از روحانی انتقاد می‌کنند و در واقع سهم خود را از انتخابات 96 طلب می‌کنند. همان‌ها که بهزاد نبوی از مطالباتشان شرمنده می‌شود.

بهزاد نبوی در شرایطی که نه سودای وزارت دارد، نه سودای وکالت، نه سودای ریاست و تجربه وزارت و وکالت و نیابت ریاست مجلس را پشت سر گذاشته است، امروز از همان موضع بازرگان سخن می‌گوید که یک عمر (و شاید هنوز) با او اختلاف فکری دارد اما اختلاف راهبردی ندارد. اصلاح‌طلبی و میانه‌روی و سیاست‌ورزی به عنوان یک استراتژی، نقطه مشترک مهدی بازرگان و بهزاد نبوی است. اصلاح‌طلبی محصول ناتوانی ما از براندازی نیست، انتخاب ما برای بهبودخواهی حتی در شرایط رادیکال است. اصلاح‌طلبی نه به عنوان یک تشکیلات که به عنوان یک گفتمان تلاش برای ایجاد توازن و تعادل و تناسب در قوای سیاسی و اجتماعی است. اصلاح‌طلبی نقطه مقابل آرمان‌خواهی نیست. اصلاح‌طلبی بازتعریف و بازسازی آرمان‌ها براساس واقعیت‌هاست. تغییرات آنی و سریع به همان سرعت که می‌آیند، می‌روند. نسل ما توهم «برگشت‌ناپذیری اصلاحات» را در دوران محمود احمدی‌نژاد مشاهده کرد. نسل ما خطاهای مکرر در بهره بردن از بهار اصلاحات در دوران دوم خرداد را تجربه کرد. نسل ما این شانس را داشت که زودتر از پایان عصر خود به این بازاندیشی برسد که اصلاحات گام به گام رخ می‌دهد که آزادی بر ذره ذره به دست می‌آید که توسعه بر آزادی مقدم است که آزادی بر دموکراسی مقدم است. که توزیع قدرت بر توزیع ثروت مقدم است. که تولید ثروت بر توزیع ثروت مقدم است.

بهزاد نبوی این روزها خمیده راه می‌رود. این پشت خمیده را اما روزگار به رایگان به او هدیه نداده است. رنج یک نسل بر پشت پیرمرد است. منبع: هفته‌نامه سازندگی

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی