مهراوه خوارزمی
بدنه اجتماعی که حالا اصلاحطلبی و اصلاحطلبان را دو مفهوم مستقل از یکدیگر میخواند و به نسبت وفاداری به مفهوم نخستین همچنان در صف حامیان این جریان سیاسی باقی میماند. در مقابل به نظر میرسد که طیف قابل توجهی از اصلاحطلبان معتقد هستند مخاطراتی همچون مشکلات اقتصادی، تهدیدهای خارجی و سازمان یافتن جریانهای برانداز که هرکدام به نوعی امنیت و انسجام کشور را تهدید میکنند، ایجاب میکند که نیروهای اصلاحطلب برای مواجهه با این تهدیدها از ائتلاف با اصولگرایان میانهرو استقبال کنند و شاید تن به همراهی با رویکردهایی بدهند که دیگر چندان اصلاحطلبانه نیست و به جایگزینی دوگانه جدیدی در سیاست کشور منتهی میشود؛ میانهروی در برابر افراطگرایی.
پرسش پیرامون این گزارهها مبنایی بود برای گفتوگوی «ایران» با محمد عطریانفر، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی. سیاستمدار اصلاحطلبی که معتقد است بازنمایی افق پیش رو، اصلاح رابطه با حاکمیت و پیدا کردن زبان مفاهمه و مشترک با جریان رقیب از جمله ضرورتهای پیش روی اصلاحطلبان در ادامه مسیر است.
در مرور تغییر آرایش نیروهای سیاسی کشور طی سالهای گذشته شاهد آن بودهایم که تقسیمبندی اصلاحطلب و اصولگرا تدریجاً به دو قطبیهایی نظیر برجامی و غیربرجامی و نیز میانه رو - تندرو تغییر شکل یافته است. بهعبارتی مرزبندی مواضع فعالان هر دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا چنان مبهم است که شاید دیگر نتوان همین دو تعبیر را به دقت در تقسیمبندی آرایش سیاسی دو کشور استفاده کرد. شما با این نظر تا چه حد موافق هستید؟
مواضع سیاسیون در کشور ما ازمنظرکلان به دو دسته قابل تقسیم است. در ادبیات سیاسى پیشین جریان چپ و راست وجود داشت؛ اما به تناسب شرایط، این دوجریان امروزه با نامهای دیگری هم معرفی شدهاند. در طیف نظریات چپ، افرادی قرار دارند که ذهنیتشان معطوف به نوعی عدالت اجتماعی است و مشخصاً ذیل مباحث اقتصادى، عدالت توزیعی تعریف میشود. طیف راست نیز در ایران کسانی بودند که به سیاست بازار آزاد در اقتصاد باور داشتند و برخی ارزشهای اعتقادی خود را در نظریات اقتصادیشان دخالت میدادند. البته آنچه در ایران تحت عنوان چپ و راست تعریف شده با آنچه در فلسفه سیاسی غرب وجود دارد، متفاوت است. چنان که جریان راست درایران اگرچه در مباحث اقتصادی با راست در مفهوم غربیاش مشترکاتی دارد اما حائز تفاوتهایی در ارزشهای معنوی است.
امروز چهار دهه پس از انقلاب، اندیشه چپ خود را در نظریه اصلاحطلبی بازسازی کرده است و جریان راست که جریان بازار محسوب میشد تحت عنوان اصولگرا ظهورکرد. اصولگرایان کسانی هستند که به باور خود مقید به یکسری دیدگاههای محافظه کارانه و کنترل شده هستند و در مقابل اصلاحطلبانى هستند که بیشتر به آزادی هاى فردى واجتماعى و جنبههایی از مفاهیم دموکراتیک پایبندىهایى را نشان مى دهند. در کنار این دو نظریه اصلی در کشور دو حوزه افراط گرایانه نیز در هر دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا شکل گرفت که البته حداقل در حوزه اصلاحات، گروههای مؤثر و جریانسازی نبودهاند بلکه براساس شرایط روزگار حضوری پیدا میکردند و تأثیرات مخربى را به جا میگذاشتند.
امروز تندروهای اصلاحطلب تا حدود زیادی کنترل شدهاند و عملاً منشأ اثری نیستند، اما در جریان اصولگرایی این طور نیست. در جریان اصولگرا به اعتبار اتکا به برخی از نهادهای قدرت غیرانتخابی و امید پایداری بیشتری که نسبت به آینده سیاسی خود دارند، تندروها برای خود اعتباری قائلاند و بیشتر ایفاى نقش میکنند.
بههمین روال در مجلس شورای اسلامی اگرچه دو نظریه سیاسی اصلاحطلبی و اصولگرایی نمایندگانی دارند اما خوشبختانه جریان اصلاحطلب در حاشیه خود تقریباً عنصر تندرویی ندارد. البته ممکن است تک نمایندگانی از جریان اصلاحطلب که در قالب فراکسیون امید شکل حقوقى گرفته است برخی اظهارات تند را داشته باشند اما آن صداها جریان غالب نیست. در حالی که در جناح مقابل گرچه با یک جریان منطقی و معقول اصولگرا مواجهیم اما در کنارش جریان مؤثرى به اسم جبهه پایداری در واقع همان تفکرات تند و افراطی جریان اصولگرا را نمایندگی میکند.
اینکه میگویید اصلاحطلبان الان طیف تندرو ندارند محصول چیست؟ محصول اینکه نگرشهایشان تعدیل شده است یا چون به نسبت گذشته حضور بیشتری در ساخت قدرت پیدا کردهاند از تندرویشان کم شده است؟
دنبال دلایل منحصر و خاص نباشید. اما بهصورت کلی کسانی که از رویکردهای افراطی فاصله میگیرند معنای متناظرش این است که آنها به عقلانیت سیاسی بیشتر پایبندی نشان دادهاند. در حوزه فعالیتهای سیاسی در ایران، جریان اصلاحطلب امروزی که اندیشه چپ دیروز را نمایندگی میکند عمدتاً بهدلیل فراز و فرودهایی که در لابیرنتهای قدرت سیاسی ایران داشته و اتفاقاً فراز و فرودهای سنگینی هم بوده است زودتر به عقلانیت سیاسی معتدل دست پیدا کرد. نفس این عقلانیت سیاسی دلالت بر ضعیف شدن جریانات تندرو دارد. اما متأسفانه در حوزه اصولگرایان این اتفاق نیفتاده است؛ یعنی عقلانیت به مفهوم واقعى شکل نگرفته لذا در کنار معتدلین عناصر تندروشان هنوز مؤثرند. البته نکتهای که در سؤال شما هم مطرح شد بیتأثیر نیست.
اما آن حضور در قدرت، سبب میشود عناصر تندرو خودشان را مبرا از پاسخگویی بدانند و احساس کنند که هر کاری را متناسب با شرایط میتوانند انجام دهند. نفس پاسخگویی به معنای کنترل تندروها است. اگر چنانچه رویکرد پاسخگویی را در فعالیتهای سیاسی خود به رسمیت بشناسیم؛ مقاومت و مقابله خوبی با اندیشه و رفتار تندروى کردهایم. جریانهای افراطی اگر خودشان را پاسخگو کنند خود به خود از افراطی گری دست میکشند. ما باید بپذیریم چون اصلاحطلبان در فرایند فعالیتها خود را عمدتاً در برابر مردم پاسخگو قلمداد میکنند لذا در کنار این روند ورویکرد، اندیشه افراطی شکل نمیگیرد.
شما در پاسخ هایتان به دایره مشخصی از اصلاحطلبان و اصولگرایان اشاره دارید در حالی که اظهارات منسوبان بههر دو دیدگاه از مبهم و مخدوش شدن مرزهای این دو دایره حکایت دارد. چنانکه شاهدیم چهرههای اصولگرا گاه مواضع کاملاً اصلاحطلبانه دارند و برعکس. در بافت سیاسی هم شاهد آن بودیم که جریان جدیدی تحت عنوان اعتدال خودش را معرفی کرد. البته منظورم صرفاً چهرههایی که حول دولت اعتدال حضور دارند نیست. اما آیا این وضعیت مبهم که به نوعی دوقطبی اعتدال و تندروی را شکل داده جایگزین دوقطبی اصلاحطلبی و اصولگرایی نشده است؟
ببینید، اعتدال اساساً بار اندیشهای و معنایی ندارد. اعتدال «رویکرد » است؛ رفتار آرام، غیرخشن، منطقی و قانونمند را تحت عنوان اعتدال نام میبریم. این صفت، صفت ذاتى اصلاحطلبی است. رویکرد اعتدال اصلاحطلبی است. اتفاقاً به محض اینکه کسانی نام اعتدال را بر خودشان بگذارند و چنین رویکردی داشته باشند در جبهه اصلاحطلبان قرار میگیرند. همین اتفاق برای طرفداران آقای روحانی و حزبی که تحت عنوان اعتدال و توسعه شکل گرفت رخ داد و این حزب خودش را خواسته یا ناخواسته در جبهه اصلاحطلبان تعریف میکند. نکته دیگر اینکه گفتید اصلاحطلبان تندرو... ما اصلاً اصلاحطلب تندرو نداریم. تندروى واصلاحطلبى نقیض هم اند. اگر کسی بوده که موضع گیرى و نظرات تندروى خود را کنار گذاشته و خود را پالایش کرده است، ما نمیتوانیم بگوییم اینها همچنان زندهاند و متناسب با اقتضائات گذشته خودشان ممکن است در آینده کاری کنند. آنها ترمیم شدهاند شکل گذشتهشان را تغییر دادهاند و خود را در محک نقد آوردهاند و چه بسا از برخی مواضع گذشته تند خود عذرخواهی کردهاند. خب ما نمیتوانیم به حساب گذشته ناصواب، آنها را امروز بهعنوان عناصر تندروی اصلاحطلب محکوم کنیم. البته افراد معدودی ممکن است با تک صدایى در برخی شرایط اظهاراتی بکنند اما منشأ اثر نیستند. ما اصلاحطلبی را در مفهوم تبلیغى واعلامى، جمعی میدانیم که حول محور آقای سید محمد خاتمی نماد اندیشه اصلاحطلبى هستند و آنها سخنگویان متفرقهای نیستند که هر کدام از گوشهای صدایی بلند کنند. ما مجموعه دیدگاههای اصلاحطلبی را در قالب جنبههای تبلیغاتیاش آنجایی به رسمیت میشناسیم که مهر صحت و تأیید آقای محمد خاتمی و دوستانی که در روزهای آینده بهعنوان مجمع عالی اصلاحطلبان به رسمیت شناخته خواهند شد از ناحیه آنها به گوش برسد. صداهای متفرقه و متفاوت را هیچ اعتباری برایش قائل نیستیم.
یعنی نگران این نیستید که صداهای متفاوتی که شنیده میشوند از جمله کسانی که میگویند دیگر دلیل ندارد بههر قیمتی در انتخابات شرکت کنیم یا دیگرانی که میگویند باید با چهرههای اصولگرای میانه مانند آقایان لاریجانی یا ناطق نوری ائتلاف کرد و پشت آنها ایستاد. نگران آن نیستید که این طیف متفاوت از دیدگاهها نتوانند زیر پرچم اصلاحطلبی از آن نوع که شما تعریف میکنید باقی بمانند؟
اولاً باید برای من و شما مشخص باشد که اصلاحطلبی یک فرایند است، پدیده وساختار متصلب نیست. به این معنا که اگر کسی یکبار نام اصلاحطلبی را یدک کشید فارغ از عملکردش تا آخر این مهر بر پیشانی اوثبت شده باشد یا برعکس اگر دیگری عنوان اصولگرایی پیدا کرده است تا آخرچنین است. اصلاحطلبی رویکردی است که دلالت بر افکار و اندیشه ما دارد. ما کسی را تنها به لباس اصلاحطلب نمیشناسیم بلکه بهعمل، اندیشه و رفتارهای اجتماعی، این صفت را بر کسی قرار میدهیم.
در سؤال تان به آقایان لاریجانی و ناطق نوری اشاره کردید، همین آقای ناطق نوری که یک روز در سال 76 رقیب اصلاحطلبان بوده امروز رویکردش اصلاحطلبانه و متحول شده است. آقای علی لاریجانی که یک روز عنصر متقابلی به حساب میآمده امروز رویکردش به نحوی است که ما او را بر یک چهره شاخص اصلاحطلبی در مجلس ترجیح میدهیم و در مدیریت مجلس اعتبار بیشتری برایش قائل میشویم. بنابر این رویکرد ملاک است و نه سابقه انتساب افراد به این یا آن جریان. وقتی این طور به مسأله نگاه کنیم خیلی از تعاریفمان باید اصلاح شود. نکته سوم اینکه قهر از انتخابات اساساً یک شعار انحرافی است. اصلاحطلبی «همزاد با انتخابات» است. اگر شما روزی از انتخابات روی برگردانید، از کسوت اصلاحطلبی خارج میشوید و لاجرم در برابرتان سه راه وجود دارد. یا یک منفعل سیاسی میشوید و دیگر دغدغهای برای سرنوشت ملی ندارید و در گوشهای سر در لاک خودتان فرو میبرید، یا از سیاست و سیاست ورزی دست میکشید ومی گویید بروم به زندگی ام بپردازم، شاید در بزنگاههای انتخاباتی رأی بدهید یا نه، قسمت سوم این است که میروید به سمت مقاومت و مخالفت با نظام حاکمی که انتخابات را مبنای مدیریت خود درجامعه قرار داده است و آن وقت میشوید برانداز و مخالف. بنابراین کسانی که سخن از قهر انتخاباتی میزنند توجه نمیکنند به اینکه تبعات این اظهارنظر چیست. تبعات این اظهارنظر یا دلالت بر انفعال یا دلالت بر یک قهر انتخاباتی دارد که نظام آن را به رسمیت نمیشناسد یا رویکرد مخالفت و مقاومتى که روح براندازی نظام از آن استنباط میشود.
به واژه براندازی اشاره کردید، در سالهای گذشته این بیشتر جریان راست یا اصولگرا بود که صدای بلندی در مخالفت و منکوب کردن جریانهای مخالف و حتی منتقد نظام داشت. در حال حاضر اما شاهد آن هستیم که اتفاقاً بیشترین و عیانترین موضع گیریها علیه پروژه براندازی و واضعان آن که در دوران اخیر طیف متنوعی از ری استارتی و فرشگردی و سلطنتطلب در آن پدید آمده است، از سوی اصلاحطلبان انجام میشود. این تغییر وضعیت چه دلایلی دارد و اصلاحطلبان با چه ارزیابی و شناختی از براندازان با آنها مقابله میکنند؟
اصلاحطلبان و اصولگرایان دو بال سیاسی جمهوری اسلامی ایران بوده و هستند و خواهند بود؛ چون اصلاحطلبان مؤلفههای قدرت را متناسب با فلسفه مدرن سیاست به رسمیت میشناسند، بنابراین در چنین افق نگاهی مردم اهمیت والایى مییابند. وقتی صحبت از قدرت میشود و مردم رکن مهمی در تعیین قدرت پیدا میکنند اصلاحطلبان با نگاه «هزار دوست کم و یک دشمن زیاد است» به آنها نگاه میکنند و به سمتی میروند که روز به روز بدنه مدافع حاکمیت را که مردم هستند، تقویت کنند. از این جهت مکانیزمهایی را بهکار میگیرند که کمتر مخالف برانداز پیدا کنند و کسی از دایره خودی بودن خارج نشود. اما متأسفانه طیف گستردهای از اصولگرایان چون خود را تکیه زده به یک قدرت لایزال تصور میکنند و در حوزه تعریف امنیت ملی کمتر به تأثیرگذاری مؤلفه مردم اعتقاد دارند، به اصطلاح نَفَسشان از جای گرم بلند میشود. این نظریه از اساس اشتباه است و روز به روز از بدنه ملت میکاهد و بدنه مقاوم مردمی را در برابر مشکلات داخلی و خارجی لاغرتر میکند. خب این نگاه همیشه بوده است. باور من این است که چون مردم باید زندگی آرامی داشته باشند و نسبت به نسلهای آینده هم پاسخگو باشند شرایطی را جستوجو میکنند که صدای سیاسی حاکم با آنها فصل مشترک داشته باشد. این حسی است که جامعه از اصلاحطلبان بیشتر استماع میکنند و از ناحیه اصولگرایان کمتر. امروز اگر بواقع بهدنبال این باشیم که چه کسانی بیشتر از نظام طرفداری میکنند بله اصلاحطلبان هستند، چون هزینههای زیادی دادند و اساساً این انقلاب پایههای اصلی و شکل گیریاش بر اندیشههای اصلاحی قرار داشته است. بنابر این اصلاحطلبان اتفاقاً دلسوزترند و بیشتر دوست دارند که عناصر کمتری از دایره خودیها خارج شود و به براندازان بپیوندد.
ارزیابیتان از ماهیت جریانهای برانداز و حوزه نفوذشان چیست؟
براندازهایی که خارج از ایران برای خود دکان و رسانههای تبلیغی در اختیار دارند یا منافقین هستند که از گذشته در یک فرآیند به گروهک تروریستی تغییر ماهیت دادند و تبدیل به عناصر ضد مردمی شدند که سالها در عراق همپیمان صدام علیه این مردم عمل کردند و حالا هم در کشورهای اروپایی و امریکایی پرچم براندازی را علیه نظام ایران برافراشتهاند. گروه دیگری تحت عنوان سلطنتطلب شناخته میشوند که امروز بنا بر شرایط رضا پهلوی فرزند محمدرضا آمده و در این عرصه میدانداری میکند و برای خودنقشی قائل است. گروههای چپ مارکسیستی هم ممکن است باشند که نظام را به رسمیت نمیشناسند و اساساً نظام مذهبی ایران را برایش اعتباری قائل نیستند. به باور من هر سه گروه و شاید گروهکهای محدود دیگر از این نوع مخالفان خارجنشین عناصر مخاطرهآمیزی برای نظام ما نیستند. ممکن است مخالفتهای آنها دستاندازهایی ایجاد کند اما این دستاندازها و مشکلات مؤثر نیست و میتوانیم آنها را رفع کنیم. عمدهترین خطری که میتواند ولو در پوششى بدون عنوان براندازی خطر ایجاد کند نارضایتی عامه در درون کشور است. اگر سیاستهای حکومت را بهشکلی هدایت کنیم که روزبهروز بر ظرفیت نارضایتی مردم افزوده شود و بار مشکلات زندگى آنها را از روی دوششان برنداریم این نارضایتی عمومی تبدیل به بستر بسیار خطرناکی میشود که با کمترین جرقه عناصر برانداز خارجی یا عنصری که در درون کشور، پرچم این مخالفتها را عهدهدار شود میتواند به یک جریان آسیب بزرگ اجتماعی تبدیل شود و کشور را دچار مخاطره و حکومت را دچار دستانداز و چالش سنگین کند. من بیشتر تأکیدم بر این است که چندان عناصری که در بیرون از مرزها ادعای شرافت ملی میکنند و مدعى مدیریتی بهتر از آنچه امروز در جمهوری اسلامی حاکم است دارند؛ صدایشان صدای معطوف به حقیقت و شنیده شدنی نیست و پیامى نیست که عموم مردم برای آن وزنی قائل باشند. اولاً نسلى که جریان سلطنت را به تلخى تجربه کرده و در سال 57 برای همیشه آن را سرنگون کردهاند، حالا چطور باید بخواهند که یکبار دیگر نظام پادشاهی را بازگردانند. دوم اینکه رضا پهلوی ادعای جمهوریت میکند اما هنوزخود را با عنوان شاهزاده معرفی میکند. اگر او واقعاً به جمهوریت قائل است و رأی مردم را برای مردم به رسمیت میشناسد، باید کسوت شاهزادگی را از تنش بیرون بیاورد و بیاید اینجا. به طور حتم کسی هم با او کاری ندارد زیرا شخص او دستش به خون کسی آغشته نشده بود و آن پدرش بود که باید پاسخگو مىبود. او میتواند بیاید حزب تشکیل بدهد، فعالیت کند و در یک فعالیت مردمسالارانه اگر توانست به قدرت برسد. بنابراین این حرفها بیشتر شوخی است زیرا اینها با امکاناتی تنفس میکنند که ازملت به مصادره بردهاند. جریان مجاهدین خلق هم که رویکرد تروریستی دارد، دهها هزار نفر از شخصیتهای سیاسی و مردم ایران را کشتهاند و هنوز هم سخن از کشتار میگویند. سالها پا به پای دشمن در عراق علیه ایران جنگیدند معلوم است که مردم اینها را به رسمیت نمیشناسند. محور سوم همان جریان چپ مارکسیستی است که باید گفت به اعتبار اینکه ملت ایران یک ملت مذهبی است و به ارزشهای انسانی و اسلامی پایبند است بهطور کلی صدای اندیشههای چپ مارکسیستی در ایران شنیده نمیشود یا ملت وزن و اعتباری برای آن قائل نیست. بنابراین براندازان از هر نوع وزنی ندارند اما نارضایتی در ایران مسأله مهمی است. این نارضایتی توسط عملکرد بد و اشتباه حکومت و دولتمردان و بیتوجهی به تکالیف و واجبات ملىشان ایجاد میشود. مردم کسانی هستند که این کشور ونظام را باور دارند، چه بسا هزینه دادهاند، چه بسا خانواده شهدا هستند، چه بسا کسانی هستند که مدتها به این کشور خدمت کردند. اگر اینها بیفتند به مسیری که احساس نگرانی کنند و نگرانی خودشان را در شکل نارضایتی بروز بدهند این بستر خطرناکی است که میتواند زمینهای باشد برای رفتار چالشبرانگیز برای نظام که باید آن را هشدار قلمداد کنیم و مسئولان را به این خطر واقف کنیم و بخواهیم که زمینههایی را فراهم کنند که روز به روز سطح نارضایتیهایی که شکل میگیرد کاهش پیدا کند.
شما در سخنانتان گفتید که اصلاحطلبی امر متصلبی نیست و اصولگرایی را که دیدگاههای اصلاحطلبانه در بعضی حوزهها ارائه میکند میتوان اصلاحطلب دانست. اما در جهت مخالف این مسیر یعنی وقتی برخی اصلاحطلبان رفتارها و مواضعی برخلاف الهیات اصلاحطلبی اتخاذ میکنند دیگر این متصلب نبودن چندان به کار نمیآید. بر این اساس آیا همچنان جریان اصلاحطلبی را بینیاز از بازتعریف خود میدانید؟
اصلاحطلبی پدیدهای است که صیرورت دارد یعنی هر «آن» در حال تحول است. اصلاحطلبی همانطوری که اشاره کردیم امر متصلب و غیرقابل تغییری نیست. اصلاحطلبی و اصلاحطلبان به اقتضای شرایط رویکردهایشان در حال تحول است و به تناسب نیاز زمان باید اجتهاد کنند و رویکردهای اصلاحطلبانه خود را روز به روز نو کنند. بله اگر کسانی در گذشته یا امروز عنوان اصلاحطلبی را داشته و امروز تصور میکنند که مرغ یک پا دارد و همین که ما میگوییم درست است و در هر زمانی این حرف درست است اینها دچار تصلب میشوند و عملاً با رویکرد اصلاحطلبی وداع میکنند. اصلاحطلبی در واقع رویکردی است که هدفگیریاش منافع و مصالح، رفاه و معیشت سالم مردم، پایداری نظام سیاسی به تناسب شرایط جهان و تصمیمگیری در زمان است. جهان و منطقه پیرامونی ما در حال تحول و تغییر است و دوستان و دشمنان ما در حال تغییر و تحولند به همان نسبت که آن تحولات رخ میدهد ما از درون و از کانون مرکزی سیاست ورزی کشور هم باید هوشیار باشیم و به تناسب زمان تصمیم بگیریم. از این حیث باید اصلاحطلبی را همواره با رویکرد بهبود خواهی و بهتر حرکت کردن باور کنیم. اگر یک روز مثلاً در برابر دیدگاههایی در کشور مخالفتهایی بوده و اصلاحطلبان صدای واحدی در برابر آن داشتند، به تناسب روزگار باید بازنگری کنند که آیا همان مواضع درست است یا نیاز به تغییر دارد. این رویکرد را شما در سطوحی از اصولگرایان هم میبینید. زمانی بود که با پدیدهای بهنام برجام موضع مخالف، تند و منفی داشتند اما زمانه گذشته است و آنها به این نتیجه رسیدهاند که برجام امری است به نفع منافع ملی. کاری به امثال روزنامه کیهان و مدیر مسئول آن نداریم. شما به رویکرد افرادی مانند علی لاریجانی در قبال برجام یا FATF نگاه کنید. اینها تحول است. وقتی ما این تحول را در اصولگرایان به رسمیت میشناسیم و خودشان هم قبول دارند چطور میشود اصلاحطلبان نتوانند رویکردشان را اصلاح کنند. اصلاحطلبان باید باور کنند که رکن مرکزی اندیشه اصلاحطلبانه پیوند ناگسستنی و غیرقابل انفکاک با شرایط زمانی و مکانی دارد.
اما این اصلاحطلبی باید نقطه جذابی برای مردم و مطالباتشان نیز داشته باشد. زیرا بههر حال همه این نگاهها باید از مردم رأی بگیرند. قابل انکار نیست که جریان اصلاحطلبی زمانی برای جوانان و گروههای نخبه جامعه جریان محبوبتری بود؛ اما آیا حالا همان محبوبیت را برای جوانان و مردم دارد؟
نخیر، کم شده است؛ اما میتواند بهتر شود.
راهکارتان برای بهبود رابطه اصلاحطلبان با مردم، جوانان و نخبگان چیست؟
آنچه برای اصلاحطلبان در امر توصیفی و ترویجی مهم است اینکه بدنه جامعه طرفدار و مخاطب آنها باید لحظه به لحظه، روزبهروز، ماه به ماه و سال به سال در همه تحولات توجیه شوند. از جمله خطراتی که اصلاحطلبان را تهدید میکند این است که بدنه مخاطب، جامعه مخاطب و حوزهای که صدای مخاطب در آن پژواک دارد دربرابر عملکرد مقطعی یا درازمدت اصلاحطلبان به معنای واقعی کلمه توجیه نمیشود. حال آنکه باید با آنها گفتوگو کرد و دلایل عملکردها را برشمرد. اینکه چرا موضع ما در مورد امر خاصی چنان یا چنین بوده است. در فقدان این ارتباط گسستی رخ میدهد و در فضای غبارآلود و آشفته و مبهم طرفداران مسألهدار میشوند.
با وجود ابزارهای ارتباطی متعدد چرا چنین گسستی اتفاق میافتد و چرا گفتوگو بین نخبگان و فعالان سیاسی اصلاحطلب با مردم شکل نمیگیرد؟
این ناشی از ضعف مدیریت ارتباطی رهبران اصلاحطلب است. بههر حال باید بدانند که اگر در یک امر انتخاباتی پیروز شدند وطرفداران خود را بهقدرت رساندند و نفوذ کلام پیدا کردند، بهصرف پیروزی کفایت نمیکند؛ حفظ این پیروزی زحمتش بیشتر از کسب پیروزی است. امروز آقای روحانی شخصیت اصولگرایی است که رویکردش اعتدالی و نزدیک به اصول اصلاحطلبانه بوده است و اصلاحطلبان در انتخابات 92 ایشان را بر آقای عارف ارجح دانستند، عملکرد چهار سال نخست دولت آقای روحانی هم بشدت قابل دفاع بوده است. از آن تاریخ و بعد از تغییر و تحول وبدعهدى کشورهای طرف برجام بهطور ویژه امریکا و مسائلی که پس از برجام به وجود آمد اتفاقاتی رخ داده است که جامعه مطلع نیست. مطلع نیست که این حجم از مشکلات که بر سر ملت ما براثر شرایط بعد از برجام به وجود آمده ریشه اشکالات کجاست. اینها مسائلی است که باید با جامعه گفتوگو کرد. پس برای دوام و بقای یک موفقیت و پیروزی باید زحمت کشید. اما متأسفانه این اتفاق نمیافتد. زمانی میتوان شهد پیروزی را در کام خود حس کنیم که مردم از عمل و گفتار ما رضایت داشته باشند. ما از این حیث به خودمان انتقاد داریم. باید در آیینه نقد خود را به تصویر بکشیم. باید این باور را داشته باشیم وقتی قدرتی را به دست آوردیم در نقطه قدرت نیستیم بلکه در نقطه ضعف یعنى از دست دادن مکتسبات قدرت هستیم. زیرا دیگران که قدرت را از دست دادهاند منسجم میشوند تا شما را از اریکه قدرت به زیر بکشند پس باید هوشیار باشیم. از این حیث به ما نقد وارد است و باید به خودمان نهیب بزنیم. ما این اتفاق را بارها و بارها تجربه کردهایم تا وقتی پیروزی بهدست نیامده زبان نقد باز است اما وقتی منتقد در رقابت برنده شد دیگر نمیتواند نقد کند، این زبان نقد رقیب است که باز میشود و صدای بُرنده مخالفت رقیب علیهتان از نیام بیرون کشیده میشود. از این بابت باید هوشیار بود.
با همین استدلال در حال حاضر اصلاحطلبان و اصولگرایان میانهرو با جبهه روبهرویی مواجهند که در آن هم تندروها حضور دارند و هم پوپولیستها یا به عبارتی عوامفریبان؛ نگاهتان به این مواجهه چیست آیا نگران یا آماده این رویارویی هستید؟
در چشمانداز پیش رو سه تکلیف را برعهده اصلاحطلبان میدانیم و توقع داریم که بخوبی از عهده آن برآیند. اولین تکلیف آن است که اصلاحطلبان باید یک نگاه از درون به خودشان بکنند و یک بازنمایی و بازنشانی از توانمندیها، مأموریتها، مسئولیتها، عملکرد گذشته و افق پیش روی خودشان انجام دهند. در این رابطه چه بسا لازم باشد که آنها ریزشها و رویشهایی را به رسمیت بشناسند و نگاهشان را به مقتضای اتفاقات و برنامههای آتی عقلانی کنند و ادبیات مشترکى را در درون جبهه به اشتراک بگذارند. مسئولیت و تکلیف دوم اصلاحطلبان این است که از ناحیه خود پیامها و نشانههایی به حاکمیت و نظام سیاسی انتقال دهند که اثباتکننده این باشد که اصلاحطلبی فرزند مشروع این نظام و خلف صالح این ملت است و دغدغه نظام و ثبات و آرامش جامعه را دارد، دغدغه صیانت از قانون اساسی و حفظ شرافت ملی را دارد و حاضرند برای آینده ایران فداکاری کنند و برای حفظ نظام قربانی بدهند، این گروه از اصلاحطلبان میتوانند در بزنگاهها مأموریتهای مهمی را انجام دهند اینکه نظام سیاسی ایران تلقیاش این باشد که اینها یک مجموعه ناخواسته و نامشروعی هستند که باید روزگاری از صحنه حذف شوند. این تفکر باید از سویدای ذهن نظام سیاسی ما خارج شود. در این رابطه اولین تکلیف برعهده خود اصلاحطلبان است. ما نمیتوانیم بنشینیم و باشعار صرف بگوییم باید نظام سیاسی به ما مثبت نگاه کند. ما حادثه 88 را بر سر راهمان داشتهایم. روزی در 9 سال پیش جریان اصلاحطلبی متهم شده است به براندازی و حالا باید اصلاحطلبان اثبات کنند که به هیچ وجه برانداز نبودهاند. دغدغه مردم را داشتند. دغدغه انتخابات را داشتند. اگر چهار حرکت خطا هم کردهاند بیایند خطای خودشان را اصلاح کنند، ایرادی هم ندارد.
تکلیف سوم اصلاحطلبان این است که باید زبان مفاهمه و مشترکى با جریان رقیب بر سر حقوق مشترک برقرار کنند. ما باید با رقیب مرزی از رقابت را به رسمیت بشناسیم که میشناسیم. ولی باید با آنها یک توافق بهدست بیاوریم و آن این است که من اصلاحطلب وشمای اصولگرا هر دو داریم برای تأمین هر چه بیشتر منافع ملی تلاش میکنیم. اگر رقابتی داریم تحت این عنوان است که هر کدام مدعی هستیم بهتر از دیگری میتوانیم این منافع را تأمین کنیم.
وقتی در تعریف آن منافع اشتراک نظر وجود نداشته باشد چه؟
باید به تعریف مشترک برسیم. اما اگر به آن توافق برسیم بسیاری از حاشیههای انتخاباتی رفع میشود، خشونتها برچیده میشود، تخریبها متوقف میشود، تهمتها و افتراها و بهتانها و دروغ پردازیها جمع میشود. به ادبیات روشنتر در عرصه رقابت به گونهای حضور پیدا میکنیم که بین خوب و بد نمىجنگیم، در حالی که باید بین خوب و خوبتر رقابت کنیم. ما باید به یک شرافتنامه در سیاستورزی و یک فتوتنامه سیاسی دست پیدا کنیم که من اصلاحطلب و دوست اصولگرا چون با هم رقابت میکنیم بهخاطر تأمین هر چه بیشتر و بهتر جامعه ایرانی است. پس بین خوب و خوبتر میجنگیم. هر کس در این رقابت شکست خورد احساس نمیکند که اتفاق ناگوار و حادثه تلخی رخ داده که رقیبش پیروز شده است. این سه تکلیفی است که من فکر میکنم اصلاحطلبان باید گام مؤثری در راستای آن بردارند.
در این صورت تلاش برای جلوگیری از ورود پوپولیستها و تندروها به عرصه قدرت اجرایی مجلس با ایده رقابت خوب و خوبتر چه نسبتی دارد؟
وقتی دو اردوگاه رقیب تعاریف، مرزبندیها و درعین حال مشترکاتشان مشخص باشد، وقتی منطق بر رفتار سیاسی حاکم شد پوپولیسم فرصت عرضاندام پیدا نمیکند. زیرا پوپولیسم زمانی بروز و ظهور پیدا میکند که غوغایی وجود دارد و سیاستورزی نامشخص است و عناصر مسئول تکالیف خودشان را بدرستی انجام نمیدهند و در سردرگمی به سر میبرند. آن وقت است که صدای ناهنجاری به اسم پوپولیسم حاکم میشود. مثلاً اگر بخواهید اجتماعی و راهپیماییای برگزار کنید اگر برنامهریزیتان دقیق باشد همه امور بدرستی پیش میرود اما اگر برای هدایت جماعت، شعارها، نظم و سایر الزامات برنامهای نداشته باشید یک کسی آن میان برای خود فریادی میکشد و جماعت را دنباله رو خود میکند و شما بیدستاورد میمانید. رفتارهای عوامفریبانه در شرایطی بروز پیدا میکند که عقلای جامعه عرصه را از ایفای مسئولیت خالی کنند. نمونه بارز این بیارادگی را ما در میان اصولگرایان در سال 84 دیدیم. تفکری که توسط آقای احمدینژاد به قدرت رسید. عملکرد ناشی از آن بود که اصولگرایان به وقت عمل نکردند و دچار نوعی خودبینی و خودخواهی شدند. ما قصد نداریم به رخ بکشیم اما واقعیت این است که تا سالیان متمادی اصولگرایان همچنان هزینه مدیریت پراز خطا و اشکال آقای احمدینژاد را میدهند. این از خطراتی است که هر دو جریان سیاسی را تهدید میکند.
با همه این ملاحظات پیشبینیتان از تغییرات پیش روی شکلبندی نیروهای سیاسی بویژه با توجه به انتخاباتهای آتی چیست؟
آینده ما از گذشته ما جدا نیست. در سالیان آتی هم ترکیببندی و تفکیک نیروهای سیاسی ما بههمین صورت اصلاحطلب و اصولگرا خواهد بود. آنچه شاید در آینده نسبت به گذشته متفاوت باشد این است که باید سیاستورزی ما تعمیق بیشتری پیدا کند. ما در حوزه تحزب و فعالیت حزبی باید درستتر از گذشته عمل کنیم. اگرچه در گذشته هم وضعیت نابسامانی داشتیم. باید بپذیریم حزب که مدرسه سیاستورزی و تربیت نیروهای انسانی است بتواند کارآمدتر از گذشته عمل کند. این کاری است که هر دو جریان سیاسی باید پیگیری کنند.
منبع: روزنامه ایران