امید عبدالوهابی؛ درتاریخ انقلاب اسلامی 57 کمتر کسی یافت میشود که جایگاهش، فراز و فرودش و میزان اثرگذاریاش حتی پس از مرگ محل بحث و گفتوگو باشد. آیتالله هاشمیرفسنجانی بدون شک یکی از آنان است که فقدانش بار دیگر جامعه را به این سمت کشاند تا به دنبال ناگفتههای تاریخی و اثرات پیدا و پنهان او در آنچه که امروز در 40 سالگی انقلاب بدان رسیدیم بگردد. در آستانه دومین سالگرد رحلتش به سراغ یکی از یارغارانش رفتیم؛ حسین مرعشی سخنگوی حزب کارگزاران سازندگی که در بیان وقایع تاریخی به صراحت از کم لطفی جناحهای سیاسی به هاشمی گله دارد. او معتقد است که چپها هاشمی را تنها گذاشتند تا راستها راحتتر از روی خرابههای هاشمی رد شوند و تمام ارکان قدرت را احاطه کنند. در همین راستا و در سالهای پس از 88 که آن را درخشانترین دوران هاشمی میداند اعتراف میکند که نظام دیگر نیازی به جایگاه و اثرات منحصر به فرد هاشمی نداشت و او را که از پایهگذاران نظام جمهوری اسلامی و باعث و بانی به رهبری رسیدن ولیفقیه زمان بود از گردونه حیات سیاسی حذف کرد و دراین باب به شعری از حافظ استناد میکند که: «راستی خاتم فیروزهٔ بواسحاقی، خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود» برای بازخوانی جایگاه آیتالله هاشمی در یک روز سرد و بارانی دیماه میهمان چای گرم حاج حسین مرعشی بودیم تا از دردهای هاشمی در دوران حیات و فقدانش در دوران ممات بگوید.
مسئله را ازاینجا آغاز میکنیم که مرحوم هاشمی چگونه در گذر زمان دچار تغییر جایگاه شد. ما درباره مرحوم هاشمی نمیتوانیم به یک اجماعی برسیم چراکه سیر فراز و فرود ایشان یا گرایش ایشان به چپ یا راست، حاکمیت یا مردم دائم در حال تغییر و تحول بوده است. باتوجه به نقش آقای هاشمی در جریان انقلاب این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید
ما ابتدای امر باید به آقای هاشمی با یک برداشت کلی و با توجه به تاریخ تحولات انقلاب اسلامی بنگریم. آقای هاشمی در جریان انقلاب اسلامی و سرنگونی رژیم پهلوی، یک نقش کلیدی ایفا میکند. من زمانی که فشارها از دو جناح به آقای هاشمی سنگین شده بود به ایشان گفتم شما چرا اینقدر در صحنه ماندید، مدتی این فضا را رها کنید چراکه بسیاری در حقّ شما ناجوانمردی میکنند. دلیل این ناجوانمردیها نیز عقبماندگی سیاسی ماست. یکی از شاخصهای عقبماندگی سیاسی در جوامعی مانند ایران این هست که جناحها، احزاب و گروهها افراد را صرفاً بر مبنای اینکه با آنها چه رابطهای در این مقطع دارند نقد و بررسی میکنند. این مسئله به صورت کلی و درازمدت نیست بلکه در زمان حال مطرح میشود که با نظرشان موافق است یا مخالف؟ اگر موافق است خیلی خوب است اگر مخالف است خیلی بد است. به صورت کلی، یکی از نمادهای عقبماندگی در سیاست ما این است که افراد، احزاب و گروهها افراد را فقط در چارچوبی با معیارها، ارزشها و مواضع خود میسنجند و نتیجه این میشود که اگر او با من نیست پس بر من هست و این مبنای خیلی غلطی است که کمترین خروجی آن توسعهنیافتهگی سیاسی است. در شرایط توسعهیافتهگی سیاسی همه مفیدند و الزاماً لازم نیست که اگر فردی یا گروهی با من نیست الزاما ضد من باشد. لازم نیست که حتی اگر امروز من روی او حساب بکنم، بتوانم ده سال دیگر نیز روی او حساب کنم.
پاسخ آقای هاشمی در قبال پیشنهاد کناره گیری از سیاست چه بود؟
من به آقای هاشمی گفتم که اینها که دارند این رفتارها را با شما میکنند، شما از سیاست کنار بکشید. آقای هاشمی گفت: من کنار بکشم؟ و بعد خاطر نشان کرد که «در دوران سخت مبارزه که امام در نجف بودند و دسترسی به امام هم ساده نبود و مبارزین همیشه در داخل کشور تحت شکنجه یا در زندان و فشار و اعدام بودند، دو بار حضرت امام بر اساس گزارشاتی که جمعی از مبارزین برای ایشان فرستاده بودند در موضعی افتادند که ممکن بود تصمیم بگیرند از مبارزه منصرف شوند. من نجف خدمتشان رفتم و اطلاعات درست و دقیق را به ایشان دادم و گزارش من باعث شد که امام تا پایان مبارزه و پیروزی، به مسیر خود ادامه دهند و مقاومت و حضور در صحنه را تایید کنند. در این شرایط ما نیز توان دوباره مبارزه را یافتیم چراکه بدون پشتوانۀ امام مبارزه نمیتوانست ذرهای به پیش برود.»
یک سند دیگر هم بگویم که کسی آن را نشنیده است. یک بار در زندان آقای هاشمی بیرون بودند، رژیم پیشنهادی میکند که زندانیان در تلویزیون صحبت کنند. در آن زمان آقایان طالقانی، منتظری و بازرگان در زندان بودند. جمعبندی مهندس بازرگان و دیگر آقایان این بود که فرصت مناسبی است که ما حرفهایمان را از شبکههای رسمی تلویزیون بزنیم. همه به این جمعبندی میرسند ولی یک نکته میماند و آن هم، نظر آقای هاشمی است. آنها باخود میگویند بدون نظر آقای هاشمی نمیتوانیم دست به چنین اقدامی بزنیم. یکی از دوستان که از زندان آزاد میشد را مامور میکنند که آقای هاشمی را پیدا کند، نظرشان را بگیرد و به یک طریقی به داخل زندان منتقل کند، نتیجه این میشود که آقای هاشمی بدون درنگ گفت: «نه این کار را نکنید! شما حرفهایتان را میزنید، آنها این حرفها را تحریف میکنند قبل و بعدش هم مسائلی که خودشان میخواهند را میگذارند حرف شما را تقطیع میکنند و نهایتا سخن حق شما را باطل جلوه میدهند. این افتادن در یک دام خطرناکی است، آبروی مبارزه را میبرد.» همه در زندان متفقا چنین تصمیمی میگیرند ولی بدون تایید آقای هاشمی عمل نمیکنند. این نشانۀ نقش محوری ایشان است.
چه شد که آقای هاشمی نامزد ریاستجمهوری شدند؟
دراینباره هم نیاز داریم تا به تناظر وقایع تاریخی تجربه خودم را از زمینه ورود ایشان به عرصه ریاستجمهوری در دهه هفتاد بگویم. من در آستانۀ رئیسجمهوری آقای هاشمی، در همان عنفوانی که در محافل خصوصی خبرهای کاندیداتوری ایشان مخابره میشد مرحوم دکتر بانکی (از مبارزین قبل انقلاب و ازمدیران خوب بعد انقلاب) را دیدم. به من گفت: میگویند قرار است آقای هاشمی رئیسجمهور شوند. از تائید من اظهار مسرت کرد. از او دلیل این شادی را پرسیدم؛ گفت: آقای هاشمی قبل از انقلاب یک سفر به عراق، اروپا و آمریکا داشتند و انجمنهای اسلامی و مبارزین خارج از کشور را از نزدیک مشاهده کردند تا گزارشاتش را در نجف خدمت امام قرار بدهند. قبل از برگشت آقای هاشمی در اروپا که بودیم، این خبر آمد که ساواک از ابتدای امر در جریان سفر آقای هاشمی بوده است (با پاسپورت و نام مستعار) و تمام مسیر هم آقای هاشمی را تعقیب کرده است و اکنون که به ایران برمیگردد، قطعاً بازداشت میشود و تحت شکنجههای سنگین قرار میگیرد تا گزارش ملاقاتها و وضعیت مبارزین خارج از کشور را بگیرند. دقت کنید که با توجه به جایگاه آقای هاشمی، طعمۀ خیلی خوبی برای ساواک میشد. در بین بچهها بحث شد همه گفتند که این اتفاق میافتد و عدۀ زیادی پیشنهادی ارائه کردند که آقای هاشمی از رفتن به ایران منصرف شود و خارج از ایران بماند. آقای هاشمی تردید نکردند، گفتند من به کشورم برمیگردم، زندان هم میروم و این آخرین زندان آقای هاشمی بود که منجر به انقلاب شد. ناگفته نماند که در آن روزها حکم اعدام آقای هاشمی قطعی بود. عفت خانم دخترعموی ما خیلی تلاش کردند تا این اتفاق نیفتد؛ از طریق آیتالله شهابالدین مرعشی و بعضی از علمای دیگری که موثر بودند (آقای صدر در عراق) کمک کردند، از شاه خواستند که این اعدام اتفاق نیفتد و به زندان تبدیل شود که همین اتفاق هم افتاد و نهایتا منجر به آزادی زندانیان سیاسی در سال 56 شد و آقای هاشمی از زندان بیرون آمد.
از بحث دور نشویم، آقای هاشمی چه انگیزهای برای ورود به قوه اجرایی کشور داشت در حالیکه میتوانست به طرق مختلف نقش خود را در کنار انقلاب ایفا کند؟
عرض میکردم، آقای بانکی که دربارهاش توضیح دادم عقیده داشت کسی که بتواند روی خودش تا این حد ریسک بکند میتواند آینده ایران را رقم بزند. کشور مشکلات فراوانی پس از دوره جنگ دارد بنابراین کسی باید بیاید که بتواند خودش را فدا کند تا این مشکلات مرتفع شود، آقای هاشمی مرد این میدانند، نقش و جایگاهی کلیدی دارند و در زمان استقرار نظام، در کلیدیترین جایگاه و نزدیک به امام بودند. ما نیز همین تحلیل را داشتیم و هاشمی نشان داد که حقیقتا مرد میدانهای سخت است.
بااین وجود آقای هاشمی ترجیح داد که در تیم حاکمیت بماند تا اینکه بخواهد از جریان خط امام دفاع کند؟
من با این نگاه مخالفم. در جناحبندیهای داخلی، و تا سال 67، چند مسئله مهم وجود دارد. یک مسالۀ اختلافی بود که بین آقای خامنهای (که به محور اصلی جریان راست تبدیل شده بودند) با جریان مهندس موسوی که جریان چپ را شکل داده بودند وجود داشت. درباره چرایی شکلگیری این راست و چپ باید به حذف بیدلیل افرادی که به لیبرال معروف شده بودند بازگردیم. افرادی نظیر مرحوم بازرگان و نهضت آزادی از گردونه قدرت حذف شدند درحالیکه به اعتقاد من آنها آزادیخواه بودند نه غربزده؛ وقتی در مجلس دوم همۀ اینها از گردونۀ رقابت حذف شدند و مجلس خط امامی در مجلس دوم شکل گرفت، همزمان در درون دولت، دو جناح متولد شد: یک جناح، مهندس موسوی، بهزاد نبوی، آقازاده و... بودند که به چپها معروف شدند و آنسوی میدان نیز عسگراولادی، ناطق نوری، ولایتی، پرورش، توکلی و... در جریان راست دولت موسوی قرار گرفتند. در مجلس و حزب جمهوری هم این فراکسیون بندیها به وجود آمد.
که آقای هاشمی در این جناحبندی راست محسوب میشد...
خیر، آقای هاشمی، تا زمان حیات حضرت امام به عنوان تحلیلگر خط امام و حامی دولت آقای مهندس موسوی شناخته میشد دلیل این ادعای من این است که یک بخشی از گلایههایی که ریاستجمهوری وقت همیشه از آقای هاشمی داشتند برای حمایت او از موسوی بود. بالاخره در دوران انقلاب آقای خامنهای با مرحوم هاشمی صمیمی و متحد بودند، در دوران مبارزه هم همیشه همراه یکدیگر بودند (البته با رعایت فاصله) با این حال یکی از گلایه مندیهای آقای خامنهای از هاشمی حمایت وی از آقای مهندس موسوی بود که در ادامه این گلایه مندیها عملا به شکلهای مختلف ادامه پیدا کرد. اتفاق عجیبی که در سیاست ایران رخ داد این بود که جریان راست بعد از رحلت امام و آغاز به کار رهبری جدید پیوندهای گذشته خود با آقای خامنهای را تقویت کرد و در همراهی با رهبری جدید تردید نکرد. این شرایط طبیعی بود آنها ایثارگری نکردند بلکه تحولات انقلاب دچار چرخش شده بود و زمانه وفق مراد جناح راست بود. آنها از کنج عزلت سیاست وارد متن شده بودند و عاقلانه بود که پیوندهای خود با آقای خامنهای را تقویت کنند و از امکانات رهبری بهره ببرند
آیا آقای هاشمی اینجا چرخشی داشتند؟
اشتباه همه در همین جا است. اولین و مهمترین مسئله در آن تحولات این بود که چپ در همراهی با آقای هاشمی دچار تردید شد. یعنی چپ که رادیکال بود و مجلس سوم را در دست داشت نتوانست تکلیف خود را با هاشمی مشخص کند. اما اصولگرایان پیوندهای خود را با نظام بعد از سال 68 تقویت کردند و سنگرها را یکی پس از دیگری از چپ خط امام گرفتند. همینجاست که موسوی اردبیلی میرود و شیخ محمد یزدی به جای او میآید. این تغییر کوچکی نبود، بسیار مهم بود و در آینده تحولات انقلاب اثرگذار. دراین بین آقای هاشمی رئیسجمهوری ایران است، نخستوزیری حذف شده و فردی مقتدر روی کار آمده و میخواهد ایران را بسازد. شرایط فوقالعادهای پیدا شده که نیازمند مدیریت بهتر روابط بینالملل است؛ حرفهای جدیدی در اداره جامعه دارد و این حرفها برای جامعه جذابیت پیدا کرده است. هنوز هم حزب الهیها میگویند انحراف از انقلاب از همان زمان شروع شد. آنها به عنوان بازوی همیشگی مخالفت با هاشمی تصور میکنند که اگر کشور گام در مسیر توسعه اقتصادی نگذارد ارزش بیشتری نصیب انقلاب میشود. با این حال هاشمی با حرفها و ایدههای جدید برای سازندگی پس از جنگ به میدان آمده است درحالی که متحد سنتی چپ محسوب میشود اما چپ در همراهی با آقای هاشمی تردید میکند.
مگر آقای هاشمی عضو جامعه روحانیت مبارز از تشکلهای نزدیک به راست نبود؟ چرا اصرار دارید که بگویید که بی محلی چپها باعث میشود تا در اشل سیاسی ایران هاشمی راست جلوه کند؟
ببینید نماد تفکرات آقای هاشمی در دهه 60 خطبههای نماز جمعه اوست. ایشان از سران و پایهگذاران روحانیت مبارز است و هر کسی که در زمان انقلاب روحانی مبارز بود در آنجا عضویت داشت. جریان چپ بعد از رهبری آقای خامنهای و ریاستجمهوری آقای هاشمی دچار یک خطای استراتژیک شد؛ آنها شبها در جلسات خود منتقد رهبری بودند و روزها منتقد دولت و آقای هاشمی. اولین استیضاح دولت آقای هاشمی استیضاح دکتر ایرج فاضل از سوی مجلس سوم است. اگر با نگاه امروز وقایع را مرور کنیم میفهمیم که این کار چقدر خطا بوده است. هنوز در جامعه پزشکی ایران مردی به جاافتادگی ایرج فاضل پیدا نشده، نماد پزشکی مدرن ایران و رئیس فرهنگستان علوم پزشکی و رئیس نظام پزشکی در او جلوه داشت. بعد از آن، استیضاح آقای نجفی کلید خورد که تا به امروز وزیر آموزش و پرورش به قوت و قدرت آقای نجفی نیامده است. من یک شب خدمت آقای هاشمی بودم ایشان از من سوالی کردند و پرسیدند: «این چپها رهبری را که ندارند، به تبع این نداشتن رهبری شورای نگهبان و قوه قضاییه را هم ندارند، اینها اگر نخواهند با دولت کار کنند پس در ایران با چه کسی میخواهند کار کنند؟!» من به یاد دارم در زمانی که آقای هاشمی در میانههای مجلس سوم به دولت آمدند بحثی در گرفته بود که چه کسی رئیس مجلس باشد، یک تعدادی از بچههای چپ مجلس آقای کروبی را صاحب صلاحیت نمیدانستند و میگفتند احمد آقای خمینی در انتخابات میاندورهای به جای آقای هاشمی به مجلس بیاید و رئیس مجلس بشود درحالیکه آقای هاشمی در این باره مدافع آقای کروبی بود. فردای آن روز به مجلس رفتم. آقای جهانگیری در آن زمان نماینده جیرفت بودند باتوجه به این که با ایشان صمیمیتر از بقیه بودم پیام روشن آقای هاشمی را به ایشان دادم. همان زمان شیخ حسین، پسر عموی آقای هاشمی و نایب رئیس مجلس سوم بود و موقعیت او در بین بچههای چپ از موقعیت آقای کروبی هم بهتر بود یعنی همیشه تعدادی رای بیشتری از آقای کروبی میآورد. من به او گفتم به میدان بیایید و روابط چپ را با آقای هاشمی ترمیم کنید ولی با مخالفت او روبهرو شدم. اشتباه دوم چپ که فاصله چپ را با هاشمی بیشتر کرد مسئله احیای جایگاه آقای منتظری بود. طرح این بود که آقای منتظری که سالها قائم مقام امام بودند رهبری را به آقای خامنهای تبریک بگوید. آقای منتظری این کار را کرد و این تبریک از رادیو و تلویزیون در ساعت 2 بعدازظهر رسانهای شد، پیشبینی این بود که آقای خامنهای با لفظ آیتاللهالعظمی به آقای منتظری جواب بدهند چراکه این مسئله در سیاست ایران یک سنت است. بلافاصله بعد از انتشار پیام منتظری آقایان محتشمیپور و موسوی خویینیها و کروبی نزد آقای هاشمی آمدند و اعتراض شدید داشتند که چرا مرده را زنده میکنید. این هم اشتباه دوم بود که بعد از آن کشور وارد حرکت سینوسی شد.
منظور شما این است که عدم پیروی چپها از آیتالله هاشمی میتوانست از نظارت استصوابی و رد صلاحیت سراسری آنها در مجلس چهارم جلوگیری کند؟
باید به این سوال شما به صورت جامعتری پاسخ داد: در مقطع انتخابات مجلس چهارم جریان چپ بدون توجه به این نکته که انتخابات مجلس سوم را با حمایت امام برده بود و خودش به تنهایی برنده نشده بود بابت داشتن اکثریت دوسوم در مجلس گمان میکرد که این پیروزی از آن خودش است و از یاد برد که امام جریان چپ را در مجلس سوم حمایت کرده بود و امروز دیگر امام نیست و این در معادلات جناح چپ لحاظ نشد. برای این مسئله نیز سندی تاریخی وجود دارد؛ روحانیت مبارز برای انتخابات مجلس چهارم به روحانیون مبارز پیشنهاد داد 5 نفر از لیست شما را ما تعیین میکنیم و شما هم 5 نفر از لیست ما را انتخاب کنید، در واقع ده نفر مشترک و بیست نفر متفاوت باشد با این حال روحانیون مبارز آن را رد میکند. البته نظارت استصوابی هم در مجلس چهارم اعمال شد و حدود سی نفر از کاندیداهای شهرستان از جناح چپ ردصلاحیت شدند و بنیان نظارت استصوابی از همانجا گذاشته شد. اما این تنها دلیل شکست چپ نبود. اشتباه جناح چپ در تعیین استراتژی باعث شد که چنین اتفاقی رخ بدهد. آن سوی میدان جناح راست استراتژی درستی داشت و اطاعت از رهبری و حمایت از هاشمی را سرمایه تبلیغات خود کرد درحالی که جناح چپ هر دو پشتوانه را کاملا از خود دور کرد و به تنهایی وارد مبارزه شد و شکست خورد. این شکست برای هیچ کسی نتیجه خوبی در بر نداشت جز برای رهبری. این شکست اولین و مهمترین ضرر را به آقای هاشمی رساند.
با این حال ایشان جایگاه خود را به عنوان کسی که در حاکمیت قدرت، نفوذ دارد، حفظ کرد...
نه اولین ضربههای سنگین به جایگاه و موقعیت سیاسی آقای هاشمی و کند شدن جریان توسعه ایران و حرکت جریان اصلاحی (به معنی اصلاح امور عمومی) در مجلس چهارم رخ داد. سیاستهای برنامه اول که رشد اقتصادی 7.6 % سالانه را با آن تجربه کرده بودیم، با سیاستهایی در برنامه دوم جایگزین شد که رشد را از آن رقم به %2.5 تقلیل داد. تحقیق و تفحص از صداوسیما که منجر به برکناری آقای مهندس هاشمی از صداوسیما شد در مجلس چهارم اتفاق افتاد که رکن مهمی را از کنترل آقای هاشمی خارج کرد. صداوسیما بسیار تعیینکننده بود. آقای خاتمی در این دوره از دولت رفت. آقای عبدالله نوری در این دوره کنارهگیری کرد و آقای معین هم به همین صورت، حتی آقای نوربخش در این دوره در مجلس چهارم رای نیاورد. آغاز شکستن جایگاه رفیع آقای هاشمی از انقلاب و نظام در این دوره بود. تا اینجا آقای هاشمی کارگردان نظام تلقی میشد همانطور که در دوران مبارزه و تا قبل از مجلس چهارم هیچکدام از کارهای مهم بدون نظر آقای هاشمی انجام نمیشد. صداوسیما شورای سرپرستی داشت، امام 11 صبح پیام دادند که آقای هاشمی باید در همه مسائل کشور صاحبنظر باشند و اخوی ایشان باید در صداوسیما بماند. یک ساعت از مصوبه نگذشته بود که مجبور شدند مصوبه را تغییر بدهند ولی کنار گذاشتن او در مجلس چهارم اتفاق افتاد. مجلس چهارم بیشترین ضرر را به آقای هاشمی زد. فشارها انقدر روی ایشان سنگین بود که یک روز یکی از سران جناح راست به من گفت تکلیف آقای هاشمی با ما روشن نیست، با اینکه دوستان ما در دولت هستند ولی هنوز تو هم هستی، نوربخش هم هست، آقازاده هم هست و ما خیلی متاسفیم و باید پا روی آقای هاشمی بگذاریم و بالا برویم.
در مورد تقلیل جایگاه هاشمی گفتید، دو اتفاق در مجلس ششم و در انتخابات سال 84 رخ داد چطور شد که آقای هاشمی باز هم تنها ماند؟
باتوجه به شرایطی که گفتم این بار یاران آقای هاشمی صحنه را عوض کردند. در اوج فشار همزمان بر چپ و آقای هاشمی، باز هم جناح چپ حاضر به همکاری نشد و یاران آقای هاشمی کارگزاران را تشکیل دادند. این نقطه عطفی برای ما شد؛ انتخابات مجلس چهارم ما را پایین برد و انتخابات مجلس پنجم ما را دوباره به سیر صعودی برگرداند. بعد از آن دو تحول مهم را شاهد هستیم یکی انتخابات ریاستجمهوری 76 و دیگری مجلس ششم. تمام وحدتی که در دوم خرداد 76 شکل گرفت و جبهه وسیع و متحدی که بین نیروهای میانی به رهبری آقای هاشمی و کارگزاران و نیروهای چپ به وجود آمد و موجب پیروزی آقای خاتمی شد در مجلس ششم شکسته شد
تحلیلی وجود داشت و میگفتند رویکرد منفی مردم نسبت به توسعه اقتصادی در دوران آقای هاشمی و فضای سیاسی بسته موجب پیروزی آقای خاتمی شد، بنابراین طبیعی بود که نیروهای دوم خرداد رغبتی به هاشمی نداشته باشند...
چنین چیزی وجود ندارد تمام یاران آقای هاشمی به نفع آقای خاتمی در صحنه بودند. فائزه و من و آقای مهاجرانی در چند شهر ایران سخنرانی کردیم؟! آقای عبدالله نوری و آقای کرباسچی چقدر کار کردند؟! چرا آقای کرباسچی را بعدها زندانی کردند؟! تمام نیروی کارگزاران در اختیار آقای خاتمی بود. خطبه تاریخی آقای هاشمی قبل از دوم خرداد درباره تقلب همگی بیانگر حمایت آقای هاشمی و یارانشان از آقای خاتمی بود. آقای خاتمی به هاشمی گفت من توسعه اقتصادی شما را پی میگیرم و به آن توسعه فرهنگی و سیاسی را اضافه میکنم و اینها مکمل هم بودند. در مجلس ششم دوستان چپ دچار تحلیل عجیب و غریبی شدند. تحلیلی که بسیار غلط بود آنها میگفتند آقای خاتمی با آقای خامنهای درگیر است که تحلیل اشتباهی بود. البته میان افکار عمومی وجود داشت اما الزاما درون ساختار قدرت نظام رخ نمیداد. آقای خاتمی قبل از اینکه اعلام کاندیداتوری کنند به خدمت مقام رهبری رفتند و گفته بودند مشکلی با آمدن من ندارید و آیا میتوانید با من کار بکنید؟ ایشان هم پاسخ دادند که: «خیلی هم خوب است.» این تایید برخلاف انتظارات جناح چپ بود و این را باور نمیکردند بنابراین مجددا آقای کروبی و آقای خوئینیها را میفرستند و موافقت را میگیرند و آقای خامنهای بعد از رای مردم به نتیجه انتخابات لقب «حماسه دوم خرداد» دادند. من از افرادی که در جلسات خصوصی خود تحلیلهای غلط دادند اسم نمیبرم چون مایه عقوبت است ولی همین تحلیلها باعث برخورد آقای هاشمی شد. گفته شد آقای خاتمی وارد درگیری با نظام شده و اگر موفق شود به طور طبیعی آقای هاشمی رهبر بعدی است و منافع این اتفاق از آن آقای هاشمی خواهد بود و اگر خاتمی در این بازی شکست بخورد و دورهاش به پایان نرسد، آقای هاشمی منع قانونی ندارد و باز برمیگردد و رئیسجمهور میشود. برهمین مبنا همچنان با آقای هاشمی زاویه داشتند. آنها به این مسئله توجه نکردند که آقای هاشمی رقیب آنها نیست بلکه بالانسکننده کل نظام است.
گفته میشود ایشان در خرداد76به آقای ناطق رای داد. این اتفاق صحت دارد؟
من نمیدانم این حرف از کجا درآمده که آقای هاشمی به ناطق نوری رای داده است؟! منشا آن را من نمیدانم. در هیچ انتخاباتی نبوده است که آقای هاشمی رای خودش را علنا اعلام بکند، حداقل تجربه ما خلاف این را ثابت میکند.
با این حال و با جو به وجود آمده بعد از دوم خرداد فکر نمیکنید با جمیع تحلیلها کاندیداتوری هاشمی در انتخابات مجلس اشتباه بود؟!
نه آقای هاشمی فکر درست و استدلال دقیقی داشت. ما هم مخالف بودیم ولی استدلال ایشان قوی بود و ما هم پذیرفتیم. در مورد چپ و راست و هاشمی نکتهای وجود دارد. از زدن آقای هاشمی توسط جناحها هیچکس منفعت نبرد فقط آقای هاشمی ضرر کرد. نه چپ و نه راست، هیچ کدام متوجه نبودند که نتیجه چه خواهد شد. نمیتوانم بیشتر مسئله را باز کنم و سر بسته میگویم. آقای هاشمی نه رقیب چپ بود و نه رقیب راست، او یک پله بالاتر بالانسر جناحها بود. وقتی بالانسر را تضعیف کردند تعادل در مجموعه نظام به هم خورد. افرادی مانند احمدینژاد و حداد عادل و سایر اصولگرایان همه قوا را احاطه کردند. در حالیکه امروز باید از خود بپرسیم که آقای ناطق و آقای خاتمی کجا هستند؟!
بر مبنای همین تحلیل میگویید اگر گروههای چپ از آقای هاشمی حمایت میکردند همه چیز گلستان میشد؟
قبل از آن در سال 76 به آقای هاشمی گفتیم چرا میخواهید به مجلس بیایید، مجلس که امروز برای شما جذابیت ندارد. ایشان گفت: «رفقای شما کشور را به دو راهی بردهاند یک راه این است که آنها موفق بشوند نظام را بشکنند که دراین مورد من با شما نیستم من طرفدار نظام هستم، چون میدانم اگر کسی بتواند این نظام را بشکند دیگر نمیتوان چیزی بهتر از این جایگزین کرد؛ فلذا پشت شکستن نظام وضعیتی جامعتر و بالاتر نیست، آنارشیسمی پدید میآید که در ورای آن بازهم استبداد است. البته من اینگونه فکر نمیکنم چون دوستان شما در موقعیتی نیستند که نظام را بشکنند و اساسا نمیخواهند این کار را بکنند. اما مسیر دوم این است که حوصله نظام سر برود و جریان دوم خرداد برخورد کند و فضا را ببندد» که این مورد محقق شد. آقای هاشمی با هردو مخالف بود. اعتقاد داشت حذف نیروهای سیاسی مهم و بسته شدن نظام به نفع کشور نیست. قلبا میگفت: «من میخواهم مسیر جدیدی طراحی کنم از رهبری امتیازاتی برای این بچهها بگیرم و این بچهها را مدیریت کنم تا وارد موضعی نشوند که به حذف آنها بینجامد من میخواهم فضای سیاسی کشور باز بماند و کسی جز من نمیتواند این کار را انجام بدهد.» این تحلیل بسیار دقیقی بود. در سال 84 کسانی که آقای هاشمی را به کاندیداتوری تشویق میکردند، ما نبودیم، اکثریت مجلس ششم بودند. تمام این مسائل در خاطرات آقای هاشمی نقل شده است.
درهمین راستا بود که آقای بهزاد نبوی در سال84 در مصاحبهای میگوید من از آقای هاشمی حمایت میکنم...
بهزاد در این پیشنهادش صادق بود ولی بقیه بچه ها اینطور نبودند. وقتی آقای هاشمی جملهای میگفتند به این معنی که شاید نیایند فورا دور من جمع میشدند که نکند آقای هاشمی نیاید حتما باید بیاید. من دست آنها را خوانده بودم من قبل از انتخابات گفتم بچهها این کار را نکنید شما میخواهید با بودن آقای هاشمی در صحنه کاندیدای خودتان تایید صلاحیت شود به محض وصول به نتیجه دلخواه ایشان را رها میکنید. این بازی زشت را با آقای هاشمی نکنید. شما تحلیل کردهاید و میدانید که اگر آقای هاشمی کاندیدا شود نظام همه رقبای او را تایید میکند که او رئیسجمهور نشود این کار را با او نکنید، ولی کردند. درست بودن یا نبودن کاندیداتوری آقای هاشمی جای بحث دارد، میشد فضایی ایجاد کرد و دو نفر میانه از راست یا چپ که رابطه آنها با آقای خامنهای مناسب است بیایند و هر کدام برنده میشد کشور برنده بود و آقای هاشمی هم برنده بود.
بااین وجود در دور دوم این وحدت اتفاق افتاد و اصلاحطلبان از آقای هاشمی حمایت کردند...
فایده نداشت. قبلا باید فکر میشد. جامعه مثل یک ماشین کوچک نیست که بتوان جهت آن را سریع معکوس کرد. وسیله ما در اینجا قطار است برای دور زدن و برگشتن قطار یک میدان لازم است و این میدان، زمان است. شش ماه وقت میخواهیم تا جامعهای که تا دیروز علیه هاشمی تبلیغ میکرد امروز بفهمد اشتباه میکند و آقای هاشمی خوب است. این حرف بین من و شما و دو نفر سیاسی راحت رخ میدهد که این اتفاق هم نیفتاد و به عنوان مثال آقای کروبی این کار را نکرد. آقای معین این کار را کرد ولی جبهه پشت سر او به این سرعت نمیتوانست تغییر کند. تمام ستادهای انتخاباتی آقای کروبی و محسن رضایی و قالیباف و لاریجانی و احمدینژاد و معین و مهرعلیزاده همه خود را رقیب آقای هاشمی برای انتخابات میدانستند. آنها با تمام توان اطلاعاتی را علیه آقای هاشمی به جامعه میدادند چون ایشان را رقیب خود میدانستند. این وضعیت چرخیده و هفته بعد حرف دیگری زده شد.
تحلیل شما به این صورت است که هر کسی آقای هاشمی را قبول نداشت ضد نظام بوده و یا ایشان را فاسد میدانسته است و همگی هم غلط و اشتباه بوده، نمیتوان همه تقصیرها را به گردن رقبای آقای هاشمی انداخت...
نه من این را نمیگویم، در دعوای انتخاباتی که خرما تقسیم نمیکنند. فحش تقسیم میشود. اینها واقعیت است من نمیگویم حق با آنها بود یا نه نمیتوان در یک هفته بین مرحله اول و دوم جامعهای را که به این سمت میبردند به عقب ببرند جامعه مسیر خود را ادامه داد. در 84 همه سیاسیون ایران اشتباه کردند. در صدر آنها آقای خاتمی بود که در دوره آخر ریاستجمهوریاش آنقدر منفعل بود که اصلا انتقال قدرت بعد از خود را مدیریت نکرد به جای اینکه بین معین و مهرعلیزاده و کروبی هماهنگی کند تا یکی از آنها به نفع دو تای دیگر بماند ساکت ماند و منزوی عمل کرد. اگر کنار رفتن عارف به نفع روحانی که در سال 92 رخ داد در 84 به نفع آقای هاشمی انجام میشد ما هشت سال بلای خانمانسوز احمدینژاد را نداشتیم.
آن زمان ساختار جریان اصلاحطلب انسجام امروز را نداشت و جامعه هم از دوران اصلاحات سرخورده شده بود...
نه مسئله انفعال بود. انفعالی که آقای خاتمی در 84 داشت و آقای هاشمی در 76 نداشت. در 76 قرار بود آقای ناطق و آقای خاتمی و دکتر حبیبی باشند و آقای ناطق ببرد ولی آقای هاشمی در صحنه بود و درست مدیریت کرد و نتیجه شد پیروزی آقای خاتمی.
تا قبل از88 هاشمی جایگاهی حاکمیتی داشت ولی به عقیده بسیاری از تحلیلگران سال 88 نقطه عطف آقای هاشمی در پیگیری مطالبات مردمی و بالانس قدرت و ایجاد تعادل بود ولی حاکمیت آن را تحمل نکرد و دست به حذف آقای هاشمی از قدرت زد. نظر شما دراین باره چیست؟
حاکمیت رنجید. نه این که تحمل نکرد. حاکمیت آنقدر رنجید که کسی جز هاشمی نمیتوانست به این خوبی از 88 عبور کند؛ هم با مردم معترض همراهی کرد و هم به طور کامل حذف نشد. جمهوری اسلامی با کسی تعارف ندارد. آقای هاشمی روی لبه بسیار باریکی حرکت کرد و قضیه با رنجش تمام شد. کمترین نتیجه آن از دست دادن خبرگان و نماز جمعه بود. ولی آقای هاشمی باز هم خود رابرای 92 احیا کرد. اوج تبحر سیاسی ایشان از 88 تا 92 و تا زمان رحلت بود. کسی اگر بخواهد هاشمی را در تاریخ سیاسی ایران تحلیل کند باید به این مقطع بپردازد. آقای کروبی در آن مقطع به یکباره موضع تندی گرفت و از صحنه سیاسی ایران حذف شد، آقای موسوی به حصر رسید و از صحنه سیاسی ایران حذف شد. آقای خاتمی به محدودیت رسید. ولی آقای هاشمی با حرکتی بسیار دقیق هم خطبه خود را خواند و هم با مردم همراهی کرد و هم از نظام خارج نشد و مجددا در سال 92 وارد صحنه شد و ردصلاحیت خود را مایه دردسر نکرد. بعد از خرداد 76 اولین انتخابات خبرگان بود. چون آقای موسویخوئینیها ردصلاحیت شده بود سراسر کشورصحنه را ترک کردند در آن فضا ما به راحتی میتوانستیم یک فراکسیون سی نفره در خبرگان داشته باشیم و آن را به طور کامل از دست دادیم چون میخواستیم از آقای خوئینیها دفاع کنیم. کارگزاران این را درک کرد و شرکت کرد. همین چپها زشتترین تهمتها را به ما زدند. در 92 آقای هاشمی ردصلاحیت شد ولی این کار را نکرد. این ردصلاحیت سهمگین بود و جامعه را در شوک فرو برد. با این حال هیچ کس به سراغ تردید در رای به آقای روحانی نرفت. نمیخواهم بگویم آقای هاشمی یا مخالفین ایشان در چپ و راست باطل بودند اما مخالفین ایشان جایگاه خود را نشناختند، درک نکردند که آقای هاشمی رقیب آنها نبود ایشان یک سطح بالاتر در مجموعه کلی نظام بازی میکردند و به عنوان بالانسکننده بود و چپ و راست در نبود او ضرر کرد.
به نظر شما حمایت کلی از آقای هاشمی در سال92 سلبی بود یا ایجابی؟
ایجابی بود! چون فقط گروههای سیاسی نبودند بلکه این خواستی عمومی بود. نوک اصلی حمله احمدینژاد در سال84 تا92 متوجه آقای هاشمی بود و آن حمله گرفتاریهایی برای کشور ایجاد کرد و بعد حوادث تلخ 88 و همراهی بینظیر آقای هاشمی با مردم، جامعه به سمت ما چرخید. آنها دیدند که موضع هاشمی درسال88 بسیار شفاف بود، جسارتی به نظام نکرد فقط میخواست زندانیان سیاسی آزاد شوند و کسانی که خسارت دیدهاند خسارت بگیرند و حرف مردم شنیده شود. چیز پیچیدهای نبود و خیلی ساده بود. آقای ناطق درباره این روز به من گفتند:«من از بین این جمعیت فشرده و انبوه و عصبانی رد شدم و شانس آوردم شیشههای ماشین دودی بود و مردم من را ندیدند تا اینکه رد شدم. اولین کاری که کردم بچههای سپاه را صدا زدم و گفتم تهران مثل بمب در حال انفجار است حواستان جمع باشد کوچکترین خطایی تهران را به آشوب میکشد و مانده بودم که آقای هاشمی امروز چه میخواهد بگوید که هم این جمعیت آرام شوند و به خانههای خود برگردند و هم نظام تضعیف نشود. خود من خطیب هستم و میدانستم این کار شدنی نیست و این مردم نیامدهاند تا حرفی خلاف نظر خود بشنوند وقتی آقای هاشمی شروع کرد هر یک جمله و یک پاراگرافی که میگفت، گفتم شیر مادرت حلالت و من به عنوان یک خطیب باورم نمیشد که یک فردی نظیر آقای هاشمی بتواند اینطور روی لبهای باریک حرکت کند، مردم را قانع و آرام کند و آنها به خانههای خود بروند و حرفی برخلاف اصول نظام زده نشود. آن خطبه از خطبههای درخشان آقای هاشمی بود که خطبه آخر ایشان هم شد. در 92 فضای عمومی جامعه به نفع آقای هاشمی بود. ایشان ثبتنام کرد و ظرف 24 ساعت فضای سیاسی کشور تغییر کرد. این موضوعی نبود که جریانات سیاسی آن را ساخته باشند، مردم آنچنان به صحنه آمدند که از جریانات سیاسی پیشی گرفتند و قدرشناسانه به ایشان پاسخ دادند طوری که مهم نبود ایشان رئیسجمهور بشوند یا نه چون در حقیقت به نظر من ایشان رئیسجمهور شدند. بخشی از این مردم اصلاحطلبان بودند که با هوشمندی مسیر را شناسایی کردند البته این موضوع هم مطرح است که کاندیدایی نداشتند. آقای خاتمی از کاندیدا شدن منع شده بود و بعد از 88 آقای هاشمی متحد اصلاحطلبان به شمار میآمد و با اقبال روبهرو بود و مصداق این بیت حافظ بود که راستی خاتم فیروزه بواسحاقی، خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود و چند روز بعد آقای جنتی که ده سال بزرگتر از آقای هاشمی است او را به علت کهولت سن ردصلاحیت کرد.
آقای هاشمی امروز نیستند و فقدان ایشان آثاری در زمینههای مختلف دارد. اگر ایشان بودند وضعیت آقای روحانی و آقای خاتمی و آقای موسوی و آقای کروبی به کجا میرسید؟!
تغییر چندانی ایجاد نمیشد، در مورد آقای هاشمی دو مسئله وجود دارد و میتوان درسهایی از زندگی ایشان گرفت. مهمترین درس من این است که اول اینکه نباید سیاست و سیاستورزی را رها کرد. از آغاز نوجوانی تا لحد این درس مهم زندگی آقای هاشمی است. دوم اینکه بهرغم اینکه ظاهر سیاست برای کسب قدرت دنبال میشود ولی صحنه سیاست صحنه گذشت و فداکاری نیز هست و قدرتی که باید حاصل شود جز با گذشت به دست نمیآید و سوم اینکه قدرت باید معطوف به خدمت باشد یعنی هدف از قدرت کسب مال و موقعیت و جاه و مقام نباشد، هدف از قدرت باید ابزارهایی برای خدمت به کشور باشد، ما میتوانیم در نبود ایشان با کار جمعی و تشکیلاتی خلا شخصیتهایی مثل ایشان را پر کنیم.
آیا قبول دارید که ایشان نقش پدرانهای داشتند و میتوانستند مسئله حصر را پیگیری یا حل کنند.
نظام در این قسمت مطلقا به حرف آقای هاشمی اعتنا نمیکرد. آقای هاشمی میتوانستند برای عبور احتمالی ایران از هر بحرانی در آینده در وضع جاری کشور کمک کنند ولی نظام تصمیم خود را گرفته بود و نمیخواست در هیچ موردی از آقای هاشمی کمک بگیرد. در سفر به عربستان در زمان آقای احمدینژاد سعودیها حاضر بودند و آمادگی کامل داشتند که تمام مسائل خود را با ایران حل کنند ولی در ایران علاقهای نبود تا از ظرفیتهای آقای هاشمی برای حل و فصل مسائل استفاده شود. ایشان ذخیره مهمی برای عبور ایران از بحرانهای احتمالی آینده بودند. ولی نظام تصمیم خود را گرفته بود و نقش ایشان را به حداقل رساند.
پیشبینی شما از آینده بدون آقای هاشمی چیست؟
من امیدوارم سیاستمداران ایران دقیقتر عمل کنند و همه با هم کمک کنیم و ایران را از مشکلات شدیدی که مردم با آنها روبهرو هستند عبور بدهیم. نگرانی من منفعتطلبیهای حزبی و فردی در اصلاحات است و از سطح تصمیمگیریها و اثرگذاری دوستانم در این جبهه راضی نیستم. در جاهایی دوستان ما با خواستههای شخصی و حزبی و قومی و فردی هدایت میشوند و من به عنوان برادر کوچک این دوستان آمادگی همکاری با آنها را ندارم ما قرار بر اتحاد بهخاطر خواستههای کوچک نداشتیم. این خواستهها بوی تعفن میدهند ما قرار بود با هم همکاری کنیم تا ایران را ارتقا بدهیم و گذشت و فداکاری را ترویج بدهیم ما قرار نگذاشتیم برای حاکم کردن و به قدرت رسیدن گروهی کم ظرفیت و ناتوان در اداره کشور دور هم جمع بشویم. اینها مسائلی هستند که من را نگران میکنند.
منبع: روزنامه سازندگی