مهراوه خوارزمی
انتخابات ریاست جمهوری سیزدهم با وضعیت نامتوازنی مواجه است. برخلاف ادوار گذشته این دوره از انتخابات تا این لحظه بیشترین شمار از کاندیداهای اعلام آمادگی کرده یا درصدد اعلام آمادگی را به خود دیده است و در عین حال در کفه مقابل یعنی مشارکت مردم بخصوص با توجه به تداوم کرونا نگرانیهایی وجود دارد. تمایل اصولگرایان بویژه طیف تندرو این جریان به اینکه دولت را پس از 8 سال از جریان اعتدالگرا بازپس بگیرند در آن حد است که به صراحت اصلاحطلبان را به کناره گرفتن از میدان رقابت توصیه میکنند. گفتوگوی ما با محمد عطریانفر، از اعضای شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی بهعنوان آغاز سلسله گفتوگوهایی که قرار است با چهرههای صاحبنظر هر دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا انجام شود پیرامون این پرسش محوری انجام شد که مردم در انتخابات 1400 با رقابت چه شعارها و گفتمانهایی مواجهاند و برنامه اصلاحطلبان برای آنکه پس از نزدیک به دو دهه بتوانند به رأس قوه اجرایی کشور بازگردند چیست؟
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ایران شاهد تنوع چهرههایی هستیم که خود را دارای قابلیت رئیسجمهور شدن میدانند و هر یک به نحوی علناً یا تلویحاً اعلام آمادگی کردهاند. این میزان تمایل به نقش آفرینی در عالیترین سطح اجرایی آن هم در شرایطی که کشور با مشکلات متعددی دست به گریبان است نشانه چیست؟
در متونی که در دنیا پیرامون سیاست و مدیریت نوشته میشود ظاهراً حضور متکثر و متنوع چهرههای انتخاباتی دلالت برعمق فعالیتهای دموکراتیک در کشور دارد. اما آنچه در شرایط حال حاضر کشورمان مشاهده میکنیم و تعدد نامزدهای بالقوه انتخابات ریاست جمهوری یک دغدغه و معضل جامعه سیاسی است و الزاماً به معنای تعمیق دموکراسی در ایران نیست بلکه بشدت جای نقد دارد.
بله در یک جامعه دموکراتیک هر شهروندی این حق را دارد که خود را برای قبول مسئولیت در معرض انتخاب بگذارد. این خواسته بویژه در سطوح پایینتر مسئولیت یک مسأله کاملاً پذیرفته شده است. اینکه وقتی مردم یک منطقه یا یک شهر میخواهند مسائل خود را در یک محدوده کوچک جغرافیایی مدیریت کنند برای یکایک آحاد آن اجتماع حق انتخاب شدن و انتخاب کردن قائل باشیم کاملاً متعارف است اما همین موضوع را نمیتوان به یک دامنه جغرافیایی گسترده در ابعاد مدیریت یک کشور و یک نظام سیاسی که نامش را گذاشتهایم ریاست جمهوری تعمیم داد و این دقیقاً بهدلیل محترم شمردن حق مردم در سپردن سرنوشت و امنیت و معیشتشان به دست یک فرد باکفایت است.
چنین فردی باید در یک نهاد واسط که نامش حزب است تربیت شود و قابلیت برعهده گرفتن چنین مسئولیت بزرگی را بهدست آورد. بنابراین وقتی سطح مسئولیت افزایش پیدا میکند و مأموریتها و تکالیف گستردهتر میشود دیگر نمیتوانیم به هر کسی اجازه بدهیم خود را در معرض انتخاب بگذارد و به سادگی بدون آنکه مورد اعتماد برجستگان و نخبگان سیاسی جامعه قرار گرفته باشد چنین جایگاهی بیابد. در اغلب کشورهای دارای مرتبه بالای دموکراسی این اعتماد و اعتبارگرفتن در نهاد حزب شکل میگیرد و سامان مییابد. متأسفانه بهرغم داشتن همه مقدمات قانونی در نظام سیاسی ایران، احزاب به معنای واقعی به رسمیت شناخته نشدهاند. احزاب شکل گرفته کارآمد نیستند و وزن و منزلت لازم برای نقش آفرینی در چنین عرصههایی را ندارند. مگر در دنیای پیرامون ما چند گفتمان وجود دارد که بر اساس آن ما نیازمند مثلاً 70 عنوان حزبی در کشور باشیم.
وقتی میگوییم حزب الف و حزب ب یعنی حزب الف واجد گفتمان خاصی است که حزب ب آن را به رسمیت نمیشناسد و ساختاری دارد که با ساختار رقیبش متفاوت است. همچنان که تبار تاریخی و عقبه اجتماعی دارد که آن را متفاوت از دیگر رقبایش ساخته است.
بر اساس تجربه دنیای پیرامون دو جریان اصلی حزبی در همه جهان شناخته شدهاند. احزاب در کنار تعقیب دیدگاههای برآمده از آموزههای دموکراسی یا واجد گرایش سوسیالیستی هستند یا از آموزههای لیبرالی تبعیت میکنند. نظریه سومی وجود ندارد. اگرچه برخی نهادهای حزبی خود را با ترکیبی از این دو نظریه تعریف میکنند. در ایران اما ما با 70 حزب مواجه هستیم که اگر گفتمان سیاسیشان را پیگیری کنیم معلوم میشود که چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند و تفکرات مشترکی را نمایندگی میکنند. ظاهراً شکلگیری حزب در ایران دچار بیماری است. گویا کسانی که رفتهاند در مقام تأسیس حزب بیشتر بهدنبال آن بودهاند که با استفاده از چنین عنوان حقوقی امکاناتی به دست بیاورند یا اگر جریان سیاسی نزدیک به تفکراتشان به پیروزی رسید سهمشان را از قدرت مطالبه کنند. این رفتار، رفتار پسندیدهای نیست و در نظام سیاسی پاسخگوی مطالبات جامعه مخاطب نیست.
با این حال تعدد نامزدهای بالقوه انتخابات ریاست جمهوری را نمیشود محصول تعدد احزاب دانست زیرا اغلب خود را نماینده یک جریان میدانند و نه نماینده یک حزب...
ما نزدیک 70 یا 80 حزب چپ و راست و به اصطلاح امروز اصلاحطلب و اصولگرا داریم. اگر این احزاب را غربال کنید میبینید که حقیقتاً بیشتر از سه یا چهار جریان کلی از هر دو طیف فکری چپ و راست منطقی و معنادار نیستند. منتها همین احزاب اصولیتر و ریشه دارتر بهدلیل اینکه ربط منطقی با نظام سیاسی ندارند و حقوق قانونی چنان که باید در اختیارشان قرار نمیگیرد طبیعتاً در عرصه سیاست توفیق چندانی ندارند.
وضعیت امروز سیاست ما در ایران اسیر این نوع بازیهاست. بسیاری از چهرههایی که امروز مطرح میشوند مشخص نیست چه گفتمانی را نمایندگی میکنند. در صورتی که به قاعده باید اینگونه باشد که گفتمان پشتیبان فرد و حزب یا جبهه واضع آن گفتمان به افراد این مأموریت را بدهند که بروید خودتان را بهعنوان کاندیدا مطرح کنید. در حالی که بر اساس اخبار منتشر شده تا به امروز نه جریان اصولگرا و نه جریان اصلاحطلب به معنای ساختاری اجتماع پیدا نکردهاند و برنامه تدوین شده و عملیاتی برای محول کردن چنین مأموریتی نداشتهاند. برعکس ما امروز دچار گسست فیمابین گفتمانهای سیاسی چپ و راست با چهرههایی هستیم که خودشان را چپ یا راست معرفی میکنند.
فارغ از این مسئله در گذشته دستهبندی نامزدهای انتخاباتی کار سادهتری بود. چپ و راست، اصلاحطلب و اصولگرا تعابیری بود که به کار میآمد. بعدها با نوعی اغماض جناح میانه و اعتدالی تعریف شد. جامعه در انتخابات 1400 با چه گفتمانهایی روبهرو خواهد بود؟ زمانی مرز گفتمانها در نگاهشان به اولویت دموکراسی و الزامات آن شکل میگرفت. در دورهای نقطه افتراق اصلی موضوع سیاست خارجی و نحوه تعامل با غرب بود. آیا همین مرزبندیها در 1400 هم معتبرند یا مسائل جدیدی مبنای صف آرایی خواهد بود؟
احزاب ما هنوز در دوره کودکی به سر میبرند و به بلوغ کافی نرسیدهاند. بنابراین حتی تعقیب این عناوین بیش از آنکه مبتنی بر یک نظریه عمیق حزبی باشند بیشتر تحت تأثیر فضاهای پیرامونی شکل میگیرند. نظریه تعامل در سیاست خارجی یا مفاهیمی مانند عدالت توسعه محور یا عدالت توزیعی عناوینی هستند که احزاب ما توانایی دفاع از آنها به معنای واقعی کلمه را ندارند. روزگار به ما نشان داده که جریان اصولگرا عمدتاً از درون خود نظریهپردازی نمیکند و نکرده است. آنچه بهعنوان نظریات از زبان این جریان مطرح میشود متأثر از گفتمان جریان حاکم در نظام سیاسی است. بخشهای غیرانتخابی حکومت در ایران نسبت به اداره کشور دیدگاههایی دارند و این دیدگاهها را از طریق رسانهها به اطلاع جامعه میرسانند. معمولاً جریان اصولگرا این نظریات را تکرار و در واقع در حکم آمپلیفایر یا تقویتکننده صدا عمل میکند. این طور نبوده است که بنشینند در درون حزب خودشان به درک واقعبینانهای از موضوع برسند و ببینند آنچه بهعنوان نظریه غالب که در کشور توسط حاکمیت تعقیب میشود آیا با مصالح مردم و مصالح ملی سازگار است یا خیر.
در جریان اصلاحطلب این وضع متفاوت است؟
بله، علت تفاوت هم این است که جریان اصلاحطلب در طول تاریخ 30 ساله از رحلت حضرت امام(ره) تا به امروز همواره در اقلیت حاکمیتی بوده است . بنابراین اصلاحطلبان همواره برای بقا و پایداری و دفاع از نظریات سیاسی خود مجبور بودند استدلال داشته باشند. همین امر سبب شده که آنها تقریباً به نسبت بیشتری به مبانی تحلیلی دست پیدا کنند و بر پایه همان نظریات از خودشان دفاع کنند. در واقع تلاش ما این است که فارغ از وابستگی چپ و راست این انتظار را مطرح کنیم که احزاب چپ و راست که امروز نام اصلاحطلب و اصولگرا دارند به سمت تعمیق مناسبات داخل نهاد حزبی خود حرکت کنند و برای گفتمانی که به آن تعلق خاطر دارند پشتوانه استدلالی ایجاد کنند تا با تکیه بر قدرت تحلیل منطقی و اقناعی بتوانند با جامعه مخاطب خود زبان مفاهمه برقرار کنند و از موضع مصلحت اندیشی با جامعه سخن بگویند. متأسفانه این وضعیت چنان که اشاره کردم دستاورد چندانی نداشته و نوعاً احزاب هم در ایران از موضعی برخورد میکنند که هیچ گاه حائز اثربخشی نیست.
آنچه شما میفرمایید مبتنی بر امر مطلوب است تا امر واقع. امر واقع این است که دستکم در انتخابات پیش رو نه با احزاب بلکه با گعدههایی مواجهیم که در بهترین شرایط برنامه یا استراتژی مبارزات انتخاباتی معطوف به پیروزی را تدوین میکنند. براساس همین واقعیت مردم در انتخابات 1400 در برابر کدام گفتمانها قرار میگیرند؟
بله، من در مقدمه بر امر مطلوب تأکید کردم و اینکه اگر بخواهیم آینده سیاسی ایران را تضمین کنیم باید در جریان رقابتهای حزبی حیات مردم را به سمت بهبود حرکت بدهیم. لاجرم نیازمند این هستیم که نهادهای واسطی به معنای واقعی کلمه شکل بگیرند و ایفای نقش کنند. من این را رد نمیکنم که حرف زدن از حزب حرف زدن درباره امر ایدهآل است. اما راستش اگر شما هر از چندی به دنیای پیرامونتان این تذکر را ندهید که امر مطلوب چیست هیچ گاه از امر واقع به سمت امر مطلوب حرکت نخواهید کرد. این جزء مخاطرات فعالیتهای سیاسی است. ما هر از چندی باید قله را نشان بدهیم و بگوییم منطق چیست و باید چگونه حرکت کنیم. اما در پاسخ به پرسش شما براساس امر واقع باید گفت که امروز همچنان دو نظریه چپ و راست اصلاحطلب و اصولگرا جریانهای اصلی مطرح هستند. آنچه بهعنوان گفتمان اصلاحطلبی ارائه میشود مبتنی بر جهان عاری از خشونت و تعامل و گفتوگو با جهان پیرامون است. تأکید بر این است که حتی با دشمنان هم باید زبان گفتوگو داشته باشیم و منافع خودمان را پیگیری کنیم. اصلاحطلبان معتقدند که اگر چه نظام جمهوری اسلامی نظامی مبتنی بر ارزشهای ایدئولوژیک است اما باید بتواند حداقل نیازهای مردم را تأمین کند و تنها بعد از آن از مردم انتظار داشته باشد که به ارزشهای عرفی، اعتقادی، مکتبی و مذهبی خود پایبند باشند. مشکلی که وجود دارد این است که بهدلیل برخی سیاستها در برابر جهان پیرامونی، بخش بزرگی از زندگی متعارف مردم تحتالشعاع قرارگرفته است. جامعه ایرانی امروز نسبت به تأمین معیشت خود و تضمین آینده نسلهای بعد بیمناک است. بنابراین نکته مهم این است که اگرچه باید از اصول دفاع کنیم اما باید ببینیم که این اصول تا کجا منطقی و ممکن الوقوع اند. به نظر من تا آنجا که بدنه اجتماعی مخاطب شما اعتماد خودش را از دست ندهد.
با این حساب معتقدید که مباحث مربوط به دموکراتیزاسیون نظام سیاسی در برابر امر چگونگی تأمین معیشت مردم به محاق رفته؟
در بحث حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی بارها این نکته مطرح شده که اگرچه گفته میشود حاکمان جمهوری اسلامی مشروعیتشان را از مردم نمیگیرند اما مردم پایه مشروعیت آنها هستند. مشروعیت مردمی هم زمانی حاصل میشود که مردم نسبت به عملکرد حاکمان رضایت مندی متوسطی داشته باشند.اگر استدلال ما این است که سیاستهای مقابله جویانه در برابر قدرتهای جهانی حق ماست و آنها حقی از ما ضایع کرده اند، باید بدانیم که در قبال این حرکت طولانی تاریخی به بدنه جامعه ایرانی و زندگی متعارف شهروندان آسیب رسیده است. با آگاهی به چنین حقیقتی قطعاً و مسلماً باید در این سیاستها تجدیدنظر کنیم. این یکی از آن خط افتراقهایی است که بین نظریه اصلاحطلبی با گفتمانهای رقیبش کشیده شده است.
در بحث هستهای بارها و بارها اشاره شده به تندرویهایی که در گذشته انجام میشد و جریان اصلاحطلب در برابرش ایستادگی میکرد. سخن این است که ما زمانی میتوانیم در خانواده هستهای جهانی حضور پیدا کنیم که از پادمانها و مقررات پروتکلهای هستهای در جهان پیروی کنیم زیرا امر مخاطرهآمیزی که به مثابه شمشیر دو سر هم کاربرد صلحآمیز دارد و هم ممکن است به یک سلاح کشتار جمعی تبدیل شود نمیتواند از نظارت جهانی خارج باشد. دیدگاه اصلاحطلبی بر این تأکید داشت که ما الا و لابد باید در مباحث هستهای با نهادهای بینالملل اعتمادسازی کنیم. نمیتوانیم براساس اینکه کشور مستقلی هستیم هر کاری را که درست تشخیص میدهیم در این رابطه انجام دهیم. چنین رویکردی در گذشته و در زمان دولت آقای احمدینژاد مقاومتهای سنگینی ایجاد کرد، سبب سوءتفاهمهای بزرگی شد و آسیبهای سنگینی برای کشور ایجاد کرد. ما در دوره آقای خاتمی با کشورهای اروپایی وارد مذاکره شدیم و به نقاط درخشانی از توافق رسیدیم. توافقهای سعدآباد، پاریس و آلماتی روندی بود که میتوانست در آن سالها ما را از بحران هستهای خارج کند و اجازه بدهد که ما در خانواده جهانی بخوبی حرکت کنیم. منتها تحریمهای سازمان ملل و دوجانبهای که مشخصاً امریکا بر اساس سیاستهای غلط دولت آقای احمدینژاد بر ما تحمیل کرد به آقای روحانی ارث رسید. پس از آن اگرچه آقای روحانی این مسیر را برگرداند و توانست ما را به توافق جامع الاطرافی بهنام برجام هدایت کند لیکن واقعیت این است که خسارات گذشته و هزینه سنگینی که دیدگاههای رادیکال از ناحیه اصولگرایان بر کشور حاکم کردند، پاسخگویی نداشت. از این حیث این مرزبندیها الان بر این مبناست که اگر شهروند ایرانی بخواهد در یک شرایط متوسط طبیعی زندگی کند و بپذیریم که حاکمان رأی به مسئولیت خودشان را از اعتماد مردم به دست میآورند باید در اتخاذ تدابیر و سیاست هایمان توجه بکنیم که تا کجا توانستهایم ازاعتماد ملی حفاظت و صیانت کنیم. اگر چنانچه این اعتماد خدشه دار شود ممکن است مردم در فرصتهای آتی خدای ناخواسته اصلاً اعتقادشان را از جمهوری اسلامی بردارند.
آیا آنچه میگویید به معنای آن است که هدف غایی همه تلاشها در ابعاد مختلف سیاست خارجی، تعمیم دموکراسی در سیاست داخلی و بهبود وضع معیشتی مردم و حفظ نظم موجود است؟
توصیه اصلاحطلبی این است که هرگونه تدبیری که در سطوح عالی قدرت صورت میگیرد الا و لابد باید معطوف به بهبودخواهی وضع مردم باشد. این بهبودخواهی هم فیزیک زندگی مردم را شامل میشود و هم ابعاد غیرفیزیک زندگیشان را. مردم باید احساس سعادت و امنیت کنند، باید آینده تضمین شدهای برای نسلهای بعدی خود متصور باشند؛ نمیشود تحمل کرد که یک خانواده متوسط شهری ایرانی تمام دغدغه زندگی روزمرهاش در طول سال این باشد که حدی از بهره اقتصادی را ببرد که این حد اقتصادی اندک پاسخگوی اجاره خانهاش هم نیست. این جزو مخاطرههایی است که بر سر راه حکومت قرار دارد. دیدگاههای اصلاحطلبان و دیدگاههای اصولگرایی روی این خط مرز حرکت میکنند. اینکه ما همواره شعارهای رادیکال بدهیم و ذهنیتمان نسبت به جهان منفی باشد، اینکه همواره با سوءتفاهم به دنیای پیرامونی خودمان نگاه کنیم، اینکه باورمان این باشد که دنیا باید ما را درک کند ولی متقابلاً از خودمان انتظار نداشته باشیم که ما هم باید دنیا را درک کنیم؛ ما را دچار بنبست خواهد کرد. این خط مرزی است که بین دو نظریه سیاسی کشیده شده است. ما باورمان این است که باید با واقع بینی از این وادی عبور کنیم. تأکیدی که در ارتباط با رقابتهای سیاسی داریم این است که احزاب چپ و راست قبل از آنکه در مقام تأمین منافع گروهی و حزبی خودشان باشند بروند به سمت منافع جامعه و مردم. تحت تأثیر تأمین منافع ملی منافع حزبیشان هم تأمین خواهد شد. اگر این مسیر را رفتیم راه به صلاح و فلاح بردهایم. مثال ملموس در این رابطه وجود انسان است که ارگانها و اعضای بدن واجد کارکردهای مختلفی هستند؛ دست، سر و مغز، چشم و قلب هر یک کارکردی دارند اما در عین حال همه در خدمت بقای موجود زندهاند. اگر عارضهای رخ بدهد که حیات را تهدید کند تمامی این مؤلفههای وجودی حاضرند خودشان را قربانی کنند تا حیات زنده بماند.آن حیات در ادبیات سیاسی منافع ملی است و منافع مادون آن یعنی منفعت دست، چشم یا سر منافع حزبی است. ما از چنین موضعی باید فعالیت خودمان را ارتقا بدهیم. باید در مقام این باشیم که ببینیم در چشمانداز پیش رو بعد از یک مجادله تاریخی چند دههای در امر هستهای مردم چه چیزی را مطالبه میکنند. اگر برنامهها و سیاستهای حزبی خودمان را بر پاسخ گفتن به نیاز مردم سامان دهیم اعتماد مردم مجدداً تقویت میشود.
بر مبنای شعارهای مطرح شده در تجمعات سالهای اخیر اما بهنظر میرسد که هر دو جریان سیاسی تا حدود زیادی اعتماد مردم را از دست دادهاند. آیا اصلاحطلبان میتوانند خود را از نقش داشتن در مسائل موجود مبرا بدانند و به اتکای این برائت برای مبارزه انتخاباتی دیگر پیروزی خود را پیشبینی کنند؟
ما قطعه تاریخی بسیار تلخی در حرکت 40 ساله ایران پس از انقلاب داریم؛ بازه زمانی سالهای 84 تا 92. مرور روند تاریخی دولتهای ایران نشان میدهد که دولت در زمان دفاع مقدس به رغم همه مصیبتهایی که جهان پیرامون تدارک دیده بود توانست از مشکلات عبور کند و جامعه روزبه روز شرایط بهتری را تجربه کند. دولت دفاع مقدس بدون اینکه یک وجب از خاک ایران را از دست بدهیم مسائل را پیش برد و حل کرد. پس از آن دولت سازندگی با تمام همت خود زیرساختها را احیا و زیانها را جبران کرد؛ رونق اقتصادی بهوجود آورد، بستر جامعه را امیدوار کرد، سطح مناقشههای جهانی را کاهش داد و موقعیت ایران را در جهان رجحان بخشید. به باور من دولت آقای خاتمی در ادامه همین حرکت بود و بر همین بستر و ریل حرکت کرد. منتها در حوزه سیاست خارجی به دلایل متعددی توانست با قدرت و قوت بیشتری نسبت به دولت سازندگی اعتبار بینالمللی ایجاد کند و از لحاظ اقتصادی هم دستاوردهای بزرگی داشت. این را من از قول خودم نمیگویم بلکه این را مرحوم اسدالله عسگر اولادی که در جبهه سیاسی مخالف آقای خاتمی بود گفته است. ایشان در جواب خبرنگاری که پرسید بهنظر شما بهترین دوره اقتصادی برای بخش خصوصی ایران و اتاقهای بازرگانی چه دورهای بوده است، از دوره آقای خاتمی نام برد. این اعتراف بسیار مهمی است و دلالت بر این دارد که دولت خاتمی پاسخگوی وضعیت اقتصادی بود.
این سیاستها قاعدتاً به رشد طبقه متوسط شهری منتهی میشد که تا حدود زیادی هم شد. چرا این رشد نتوانست بیمه کننده این حرکت سیاسی باشد؟
ما با سه لایه اجتماعی مواجه هستیم براساس گستردگی جمعیتی قاعده هرم متشکل است از تودههای محروم و روستایی، یک بدنه متوسط شهری وجود دارد و یک رأس قدرت. ستون عالی اقتصاد و سیاست ورزی طبقه متوسط است که بله در آن دوران توانمند شده بود؛ اما درست از پایان دولت آقای خاتمی و وقتی کشور اسیر مصیبت دولت آقای احمدینژاد شد، به رغم اتفاق بینظیر تاریخی و افزایش درآمد نفتی به رقمی در حدود 700 میلیارد دلار تمام دستاوردها بر باد رفت و کشور اسیر رفتارهای کودکانه شد. دولت را تضعیف کردند و زیرساختها را از بین بردند. شما ممکن است فکر کنید که بله آقای احمدینژاد هم مثل دیگر دولتها چهار یا هشت سال مسئولیت اش را طی کرده است. اما نگاهی به درآمدهای نفتی در آن دوران و محل هزینه کردشان نشان میدهد که آن دولت ضعف خودش را در مدیریت با توزیع آن درآمدها پوشش میداد و اگر نبود پخش به اصطلاح نوعی رضایت کم عمق دولت در همان سالهای اول و دوم دچار بحران و آسیب میشد و حتماً سقوط میکرد. بعد از آقای احمدینژاد شورای نگهبان کملطفی سنگینی کرد و صلاحیت یکی از بزرگترین چهرههای مؤثر در نظام سیاسی ایران یعنی آقای هاشمی رفسنجانی را بدون حجت موجه شرعی و قانونی رد کرد. اصلاحطلبان بشدت از این اقدام خسارت دیدند ولی دیدیم که بلافاصله رأی خود را در سبد آقای روحانی ریختند. زیرا اگرچه روحانی برخاسته از جریان اصولگرایی بود ولی گفتمان خودش را تصحیح کرد و با حمایت اصلاحطلبان به قدرت رسید. شاهد بودید که در چهار سال اول هم دستاوردهای مؤثری داشت و حتی به لحاظ ایجاد ثبات اقتصادی توفیقاتی بهدست آورد، خسارتهای دولت احمدینژاد را هم تا حدود زیادی جبران کرد و البته در دولت دوم ایشان با تبعات تصمیمات نهادهایی فراتر از خود و با آثار نامطلوب تحولاتی در خارج از مرزها مواجه بود. در مرور این سیر تحول میخواهم این را عرض کنم که فارغ از استدلال و تحلیل سیاسی در تاریخ 40 ساله جمهوری اسلامی ایران نشان داده شده که در مقاطعی که مردم به جریان نماینده نظریه چپ سیاست که در ایران امروز اسمش را گذاشتهایم اصلاحطلب اعتماد کردند افق زندگی، معیشت و امنیت خودشان و پایداری سیاسی کشور در منطقه و جهان منطقیتر و امیدوارکنندهتر بوده است. در مقابل جریان اصولگرایی که نمونه برتر و برجستهاش دولت آقای احمدینژاد بود که خسارتهای سنگینی را بر کشور تحمیل کرد و این را مردم با پوست و گوشت خودشان تشخیص دادهاند. امروز در آستانه انتخابات سال 1400 هم 10 نظریه و گفتمان در برابر هم صف آرایی نخواهند کرد،بلکه تنها دو نظریه سیاسی چپ و راست رو در روی هم خواهند ایستاد. باور من این است که اگر اصلاحطلبان از گلایههای تاریخیشان از حکومت دست بکشند و دلخوری را کنار بگذارند، از انفعال خارج شوند و خودشان را از تفرقه نجات بدهند و به انسجام برسند شرایط به نفعشان تغییر خواهد کرد. این را با وجود آن میگویم که مردم امروز ناراحتیها و دق دلی خودشان را بر سر دولتی خالی میکنند که بههر حال پشتیبانش اصلاحطلبان بودند. اصلاحطلبان هم خودشان را در قبال مردم پاسخگو میدانند ولی علیرغم شرایط نامساعد باز اصلاحطلبان میتوانند در انتخابات با قدرت هرچه تمام تر حضور پیدا کنند و گرد وجود یک شخصیت معتبر و قابل اتکا جمع شوند. میتوانند پیروز شوند و آینده بهتر از گذشته رقم بزنند.
برخلاف عقیده شما، امروز بهنظر میرسد اگر اصلاحطلبان با همان نیروهای فعال در زمان دولت اصلاحات هم بتوانند دولتی تشکیل دهند ساختارهای داخلی و شرایط به نحوی تغییر کرده است که ممکن است به همان نتایج نرسند. اتفاقاً الان اصولگرایان و بویژه بخش تندروشان یکی از بحثهایی که در مجادله با اصلاحطلبان مطرح میکنند این است که میگویند شما در تمام این سالها از کافی نبودن اختیارات ریاست جمهوری گلایه کرده اید و این را مانع به ثمر رسیدن برنامه هایتان دانستهاید پس چرا برای در اختیار داشتن کرسی ریاست جمهوری اصرار دارید؟ این حرفی است که به صراحت در کیهان مطرح شده است...
این دقیقاً تزویری است که کیهاننشینان به کار میبرند. اگرچه من نظریه بعضی دوستان اصلاحطلبی را که میگویند اختیارات ریاست جمهوری اندک است ؛ قبول ندارم. ریاست جمهوری چه از 100 واحد یک واحد اختیار داشته باشد و چه 90 واحد به هر حال براساس قانون اساسی یکی از پازلهای منظومه قدرت سیاسی در ایران است و واجد اختیاراتی است. بله تمام اختیارات متعلق به او نیست. اما هر مقدار اختیار که دارد اختیار قانونی او است. دوستان اصلاحطلب بهتر است بهجای اینکه روی این نکته تأکید کنند تأکیدشان بر این باشد که نظام سیاسی ایران حقوق قانونی ریاست جمهوری را به رسمیت بشناسد و این حق قانونی را تضییع نکنند. این مهم است که نهاد اجرایی کشور که باید پاسخگوی معیشت و امنیت جامعه و آینده مردم باشد بتواند در این راه از اختیاراتش استفاده کند و مواجه با دخالتهای ناصواب نباشد. بله حق دوستان ما است که در این باره تذکر بدهند؛ اما درپاسخ این موضع برخی اصولگرایان که نماد رادیکالیستیشان کیهان است و میگویند اگرمعتقدید اختیارات کم است پس برای چه میآیید؛ باید پرسید به شما چه ربطی دارد؟ کسانی که خودشان باید در چارچوب قواعد فعالیت کنند تا به قدرت برسند حق ندارند با چنین تزویری دیگران را از رقابت باز بدارند. درباره اختیارات رئیس جمهوری هم اگرچه کسانی آن را کم میدانند من کم نمیدانم. بله ممکن است شما بخواهید ریاست جمهوری ایران را با ریاست جمهوری امریکا مقایسه کنید و بگویید رئیسجمهوری امریکا اقتدارش خیلی بیشتر است. خب در قانون آن کشور وزن و اعتبار و حوزه نفوذ و اختیارات رئیس جمهوری با اختیارات رهبری در ایران برابری میکند. نمیتوانیم بگوییم چرا رئیسجمهوری منتخب مردم ایران اختیاراتش با اختیارات ولی فقیه برابری نمیکند. زیرا ما درباره دو ساختار و نظام سیاسی متفاوت صحبت میکنیم. جایگاه ولی فقیه در قانون کاملاً مشخص است. اختیارات نیرومندی هم در کف با کفایت او است. ریاست جمهوری هم براساس رأی مردم انتخاب میشود و چارچوبی از مسئولیتها را دارد. کسانی که دنبال نظریه بیرون کردن اصلاحطلبان از عرصه سیاسی کشور هستند، تصورشان این است که میتوانند با ابزار شورای نگهبان همواره اکثریت مجلس را در اختیار داشته باشند و میخواهند این را به انتخابات ریاست جمهوری نیز تعمیم دهند. اینها میخواهند اینگونه القا کنند که به رهبری قرابت بیشتری دارند و تافتههای جدا بافتهای اند. خودشان را فرزند رهبری و مرید ایشان معرفی میکنند تا امتیازطلبی کنند و تبعیض ناصوابی برای خودشان قائل باشند. این است که با زبان بیزبانی میگویند اصلاحطلبها از این عرصه بیرون بروید و بگذارید ما این را هم در نتیجه یک مشارکت حداقلی بهدست بیاوریم و سرنوشت کشور را با سلیقه خودمان رقم بزنیم؛ اگرچه اشتباه میکنند. زیرا حتی اگر انتخابات ریاست جمهوری را هم به نفع خودشان رقم بزنند باز هم به یکپارچگی نخواهند رسید. جامعه اجازه نمیدهد با یکپارچهسازی بر همه مقدرات مردم حاکم شوید. مگر این روزها با مناظره تلخ مجازی بین حداد عادل و احمدینژاد مواجه نبودید؟ اینها که دیروز رفقای گرمابه و گلستان همدیگر بودند در کنار هم زندگی میکردند و همدیگر را پشتیبانی میکردند ببینید چگونه امروز در برابر هم صف میکشند. این خصلت قدرت سیاسی است که دوگانهگرا است. پس فشاری که میآورند تا به هر قیمتی اصلاحطلبان را از عرصه رقابتها خارج کنند و میدان را برای آنها تنگ کنند مشکلی از آنها را حل نمیکند. باید این دوگانگی را به رسمیت بشناسیم. من اصلاحطلب حقوق قانونی شمای اصولگرا را به رسمیت بشناسم، متقابلاً شما بهعنوان یک اصولگرا حق من بدانید که در رقابت ها مشارکت کنم. همچنین هر دو مشترکاً تلاش کنیم نهادهای مرجع، نهادهایی که باید فراتر از مناسبات خطی باشند مثل شورای نگهبان، تریبونهای نماز جمعه، صداوسیما و... اسیر خط و ربطهای سیاسی نشوند. نیروهای مسلح درگیر بازیهای سیاسی نباشند. آنها مرجعیت داوری خودشان را بدرستی حفظ کنند و در هنگام تصمیم گیریها و انجام مسئولیتهای ملی که برعهدهشان است با رویکرد ملی و جامع تصمیم بگیرند. اگر این اتفاق افتاد مردم انتخابگراند اگر شما را پسندیدند سلمنا، اگر امثال بنده را پسندیدند سلمنا. مهم این است که اگر چنین مدلی طراحی شود و حقوق یکدیگر را به رسمیت بشناسیم همواره جامعه در مقابل یک گزینه خوب و خوب تر قرار میگیرد. من و شما رقابت میکنیم. من مدعیام خوب ترم و شما هم مدعی اید که خوب تر هستید. متقابلاً شما قائل به این هستید که من خوبم و من هم قائل به اینم که شما خوبید. هر اتفاقی بیفتد یا خوب انتخاب شده یا خوبتر. ولی متأسفانه با رفتارهای خشن تند بیمعنای افراطی که در عرصه سیاست وجود دارد و اینکه برخی به قیمت حذف رقیب حرکت میکنند جامعه همواره در مقابل خوب و بد قرار میگیرد. شما که با من رقابت میکنید میگویید من خوبم تو بدی. من هم میگویم تو بدی و من خوبم. آخر این چه جامعهای است که باید بین 100 و صفر انتخاب کند.
و البته شاید به باور جامعه بین صفر و صفر...
تهاش صفر و صفر میشود و خطرناک همین است. من اصلاحطلب واقعاً به عملکرد دولت آقای احمدینژاد نقد دارم و دوره او را از مصیبتهایی میدانم که بر سر جامعه نازل شد. با این حال اگر او یا امثال او بر اساس یک قاعده منطقی با رأی مردم و بدون اعمال نفوذ نیروهای پیرامونی و تبلیغات تریبونهای نماز جمعه و بلندگوی صداوسیما و بدون حمایت بعضی عزیزان در شورای نگهبان انتخاب شوند و به طور طبیعی انتخاب شوند من منتقد حق ندارم مخالفت کنم. مردم انتخاب کردند و من هم باید تمکین کنم. امروز ببینید که با آقای روحانی که قبل از دوران ریاست جمهوری بیشتر یک چهره اصولگرا بوده وچون به باور اصلاحطلبان فهم درستی از جهان پیرامون خودش داشته و گفتمان اش گفتمان بهبود خواهی شده و از سوی آنها حمایت شده چه برخوردی میشود. کسی نیست بپرسد با چه مجوزی شما به خودتان اجازه میدهید که برگزیده مردم را این طور مورد توهین و افترا قرار بدهید. این توهین به ملت است. چرا این کار را میکنید. خب این داستان خوب و بد کردن است. جامعهای که اسیر این بازیهای خوب و بد شود هیچ وقت به صلاح و فلاح نخواهد رسید.
هر دو جریان سیاسی و فراتر از آن نظام سیاسی از بعد از آنچه در انتخابات اسفند 98 تجربه شد و درقبال شعارهایی که از 96 در تجمعات مردم مطرح شد با مخاطره کاهش مشارکت سیاسی و از دست رفتن سرمایه اجتماعی مواجهند. اصلاحطلبان به نوبه خودشان چگونه میتوانند در این فرصت چند ماهه به مردم و هوادارانشان انگیزه مشارکت بدهند تا رأیشان را در سبد داشته باشند؟
خاطره تلخ انتخابات 98 و مجلسی که تشکیل شد به جریان اصولگرا ثابت کرد که سیاستهای انقباضی و بسته شورای نگهبان که اجازه نمیدهد رقابت منطقی بین نامزدهای انتخابات مجلس رخ بدهد خروجی و نتیجهاش مجلسی میشود که به لحاظ حرفهای در حداقلها قرار دارد. بگونهای که امروز وقتی آقای محمدباقر قالیباف را بهعنوان یک نیروی برجسته در رأس مجلس قرار دادهاند، کسی که سابقه قابل دفاعی هم در جنگ داشته اما نمیتواند چنان که باید از حیثیت پارلمان صیانت و حفاظت کند. زیرا نمیداند پارلمان باید چگونه مدیریت شود. او کسی است که سه دوره اشتیاق به ریاست جمهوری داشته و شکست خورده. امروز با ترفند دور کردن نیروهای رقیب یعنی اصلاحطلبان مجلسی شکل گرفته که اکثریت یکپارچه و یکدست اصولگرایی دارد. قالیباف هم با سختی و با بده بستانهای آنچنانی کرسی ریاست را به دست گرفته. ولی به خاطر ناتوانیها و عملکرد غیر حرفهای ریاست سال دوم اش هم در مخاطره است. ما بیش از آنکه نگران آقای قالیباف باشیم بهعنوان رئیس پارلمان واقعاً باید نگران پارلمان باشیم. این پارلمان چگونه میخواهد منافع جامعه را تأمین کند و در مسئولیت تقنین پشتیبان دولت باشد؟ بر عکس مجلس در رقابت با دولت قرار گرفته و حرکتهایی انجام میدهد که دود آن به چشم مردم میرود و آسیب آن به مردم میرسد. این ناشی از رفتارهای پیشینی و غلطی است که صورت گرفته. به ادبیات یکی از بزرگان شما اگر برای یک کار اشتباه هزار استدلال بیاوری نتیجهاش میشود هزار و یک اشتباه. ما باید مسائل را از سرچشمه حل کنیم. الان در شرایطی قرار گرفتهایم که میخواهیم برویم در عرصه رقابت با کدام گفتمان میتوانیم مردم را قانع کنیم که در عرصه انتخابات حضور پیدا کنند. رهبر انقلاب چند روز پیش در وصف ضرورت مشارکت حداکثری سخن گفتند. فرمودند اهم تکالیف سیاسی سیاستمداران و جامعه این است که به امر مشارکت حداکثری اهتمام بورزند. اما تا قبل از فرمایشات ایشان کسانی که میگفتند ما فرزندان رهبری هستیم و اگر رهبر ی لبتر کند چنین و چنان میکنیم از چه سخن میگفتند؟ از مشارکت حداقلی. کسانی که خودشان را در مسیر آهنگ رهبری میخواهند تنظیم کنند چطوری نفهمیدند که رهبری ایران در طول این سی سال که هدایت جامعه را بر عهده داشته همواره در انتخابات روی حضور حداکثری تأکید داشته و گفته این پشتیبان حفاظت و صیانت از نظام ایران است. چرا نمیفهمند و چرا حاضرند منافع کلی را قربانی منافع فردی کنند؟ چرا از مشارکت حداقلی دفاع میکنند تا حتماً برنده شوند؟ من احساس میکنم که این پیام رهبری پیام کاملاً هوشمندانه و ارزشمندی است که اصلاحطلبها باید بخوبی از آن بهره بگیرند و به آن تمسک کنند.
رقبای شما روی ناکامیهای دولت دوازدهم تأکید دارند. مشکلات اقتصادی موجود یکی از مسائلی است که بر آن تکیه میکنند.
نسبت به آنچه در دولت دوم آقای روحانی رخ داد و مشکلاتی که برای مردم بهوجود آمد حقیقتاً دولت مقصر نبود. البته منکر سهم دولت در ناکامیها و مشکلات نیستیم اما این سهم حداقلی است. بخش بزرگی از این مسائل ناشی از سیاستهایی است که کلانتر و بالاتر از دولت است. مانند آنچه درقبال FATF و فراهم کردن شرایط احیای برجام بهوجود آمده است. در جریان خروج دولت امریکا از برجام شریان نفت قطع شد. دولت که قاعدتاً مانند همه دولتهای دیگر ایران متکی به درآمدهای نفتی بود امروز با بیچیزی هر چه تمامتر دارد کشور را اداره میکند. دولت پاسخگوی گرفتاریهایی است که دیگران بهوجود میآورند. اما مردم وقتی از نظام سیاسی سخن میگویند دولت را نماینده نظام سیاسی میدانند. از دریچه نگاه مردم دولت یعنی همه کشور و همه نظام که میدانید این طور نیست. از این جهت اصلاحطلبان فکر میکنند که در این ناکامیها اگر مردم نقدی نسبت به دولت دارند نباید از کنارش رد شوند. بلکه باید با سینه ستبر و اعتماد به نفس از همین دولتی که حمایتاش کردند دفاع کنند. ناکامیها را مطرح کنند و ریشهیابی دلایلاش را هم با مردم مطرح کنند. این مردم نجیبند و درک درستی دارند وقتی احساس صداقت کنند پاسخ میدهند. میخواهم بگویم که اصلاحطلبان باید از انفعال خارج شوند و در کنار آن باید اجماع داشته باشند، دست از تفرقه بردارند. تجربه 84 تا 92 را به یاد بیاورند. جمع آراء جریان اصلاحطلب در آن مقطع زمانی از آمار اصولگرایان بیشتر بود. جریان اصلاحطلبی در 84 حدود 16 میلیون رأی آورد در مقابل اصولگرایان که 9 و نیم میلیون رأی داشتند. اگر ما متفرق نمیشدیم و سه کاندیدای متمایز از هم نمیداشتیم قطعاً و مسلماً در مرحله اول پیروز بودیم. اما بهدلیل تفرقهای که داشتیم آنها پیروز شدند و تازه آن پیروزیشان با آن همه دوپینگ و حمایتهای ناموجهی که صورت گرفت رقم خورد.
بنابر این با وجود همه گلایهمندیهایی که مردم دارند با اتکا به این سابقه تاریخی معتقدم که اگر اصلاحطلبان از انفعال خارج شوند و درمقابل جامعه پاسخگو باشند، اشکالات را به جان بخرند و از پاسخگویی فرار نکنند و اگر حول محور یک شخصیت ممتاز و موجه اجتماع کنند به احتمال قریب به یقین پیروز میدان انتخابات خواهند بود. ما باید از این هیاهو و فشار و جنگ روانی که اصولگرایان تندرو علیه اصلاحطلبان و دولت به راه انداختهاند بدون محابا و نگرانی فاصله بگیریم و این پیامی است که در این مقطع باید به عزیزان همنظر و همفکر خودمان منتقل کنیم.
با این وصف آیا اینکه نهاد اجماعساز تنها بتواند بر یک فرد واحد به اجماع برسد بهعنوان کارکرد این نهاد کافی است؟
کافی نیست. اما ما بر سه اصل توافق کردهایم. پیشنیاز همه این مسائل این است که انتخابات را جدی بگیریم و از انفعال خارج شویم. بدانیم که باید فعال عرصه باشیم و حق دادنی نیست گرفتنی است. با سرپنجه توقع چیزی نصیب ما نمیشود بلکه با تلاش تدبیر و فعالیت و هزینه دادن است که میتوانیم مناصب قدرت مشروع را کسب کنیم. با این پیش نیاز وقتی میرویم به سمت گفتمان واحد و ساختار واحد با محوریت هدایتهای کلان، وقتی در این نقطه اجتماع میکنیم در میان تمام نامزدها و گزینههای مطرح باید به سراغ کسی برویم که واجد سه حیثیت قطعی باشد و حداقل سه شاخص را در او به رسمیت بشناسیم. نخست انتخاب آن فرد باید پیام اعتمادآمیزی به جامعه پیرامونی قدرت سیاسی ایران منتقل کند. من در ادبیاتی سادهسازی شده اسمش را میگذارم اعتمادسازی با رهبری. یعنی ما اصلاحطلبان حق نداریم سراغ کسی برویم و گزینهای را انتخاب کنیم که از آن چهره یک احساس عدم اعتماد از ناحیه رهبری استشمام شود. اگر چنین انتخابی را در دستور کار قرار دادیم خارج از پیروزی یا عدم پیروزی در انتخابات، حتی اگر طرف پیروز باشیم شکست میخوریم. اگر فردی که نمیتواند اعتماد رهبری را داشته باشد پیروز شود فردایی که بخواهد مسئولیت اداره کشور را به دوش بکشد به هیچ عنوان نمیتواند در وضعیتی باشد که ارتباطش با رهبری بر پایه سوءتفاهم شکل گرفته است. زیرا رهبری و پشتیبانیهای ایشان برای توفیقات دولت رکن اول است. پس اگر ما چشم به افقها و موفقیتهای دور دست برای دولت داریم باید چهرهای را انتخاب و معرفی کنیم که معتمد رهبری باشد. در گام بعد عنصر مورد انتخاب ما باید برگزیده اجماع شده از میان همه نحلههای فکری جبهه دوم خرداد باشد. در این مفهوم اجماعسازی با نخبگان دوم خردادی تکیه بر این نیست که سی حزب یا سی و پنج حزب اصلاحطلب اجماع کنند. بلکه به باورم اینکه سه یا چهار جریان عمده اصلاحطلب توافق نظر بر یک فرد داشته باشند میتواند مؤثر باشد. اما اگر نظرات این جریانها متفرق شد و چهرههای متکثری را انتخاب کردیم، ولو اینکه شرط اول برای همه این گزینهها مصداق داشته باشد مسلماً بهدلیل تکثر همان بلایی بر سرمان خواهد آمد که در سال 84 آمد و در اثر افتراق و چند دستگی شکست خوردیم. شرط الزامی سوم همراهسازی جامعه است. اینکه مردم با چه کسی همراهی میکنند و به چه کسی بیشتر تمایل دارند مهم است. اینکه قبل از آنکه تبلیغاتی را شروع کنیم و توضیح و تحلیل خودمان را عرضه کنیم باید مردم نسبت به فرد منتخب اصلاحطلبان رأی منفی کمتری داشته باشند و حس همدلی بیشتری با او احساس کنند. آن فرد نباید کسی باشد که در ذائقه مردم مسأله داشته باشد یا تجربه ناموفقی را در گذشته طی کرده باشد.اگر چنین شخصیتی با رعایت این سه ویژگی انتخاب شود و با پشتوانه یکپارچه اصلاحطلبان در عرصه رقابت سیاسی سال 1400 حضور پیدا کند حتماً اکثریت را بهدست میآورد و ان شاءالله در آینده نیز کشور را در مسیری پیش خواهد برد که از گذشته خودش بهتر باشد.
طیفی از اصلاحطلبان اصرار دارند که این جریان در انتخابات 1400کاندیدای اختصاصی داشته باشد. در بیانیه شکلگیری این نهاد هم روی این مفهوم تأکید شده بود. با توجه به ویژگیهایی که شما مطرح کردید به نظر میرسد که شاید نشود دیگر روی اختصاصی بودن چندان تأکید کرد. آیا این مسئله را قابل حل میدانید؟
وقتی سخن از کاندیدای اختصاصی میکنیم یک وقت میگوییم که کاندیدای اختصاصی حزب، یک وقت میگوییم کاندیدای اختصاصی جبهه. اگر بحث کاندیدای اختصاصی حزب مطرح باشد احزاب کلیدی دوم خردادی همهشان در عرض هم اند. حالا چه کارگزاران شخصیتی را از درون حزب معرفی کند و چه اتحاد ملت یا مجمع روحانیون و... اینها در عرض هم اند. اگر ما به صفت حزبی بخواهیم بگوییم فقط از هم حزبی خودمان حمایت میکنیم پیام قرینهاش این است که حزب دیگر درون جبهه هم حق دارد که از فرد خودش دفاع کند واین میشود دوپارگی و شکست. حرف ما این است که جبهه دوم خرداد باید یک نفر را معرفی کند و تمامی نیروهای این جبهه باید پشت سر یک فرد بایستند و حمایت کنند.این میشود نامزد اختصاصی. خب، اگر این را به رسمیت بشناسیم و قبول کنیم و این ملاک حرکت ما باشد طبیعی است که در گام اول باید به سمت کسی برویم که از میان نیروهای درون جبهه دوم خرداد برآمده است و این سه شاخصه اعتمادسازی با رهبری، اجماعسازی با نخبگان سیاسی و همراهسازی مردم را دارد. هر کس با داشتن این سه شاخصه رأی بالاتری بیاورد مورد حمایت جبهه دوم خرداد خواهد بود. اما اگر اصلاحطلبان در درون خود به گزینهای نرسیدند که واجد این سه حیثیت باشد، چه کار باید بکنیم؟ یا اینکه اگرجبهه دوم خرداد به گزینهای رسید که واجد این سه حیثیت بود ولی شورای نگهبان رسم مروت را به جا نیاورد و رد صلاحیت کرد اصلاحطلبان باید چه کنند؟ در اینجا دو نظریه وجود دارد. برخی بر این باورند که خب در آن صورت حجت برایمان تمام است و هیچ دلیلی ندارد که فعال باشیم. زیرا پیام از قبل روشن است که انتخابات هدایت شده است و رقیب ما بدون رقابت منطقی و در یک رقابت یک نفره پیروز میشود. انتخابات در آن صورت مانند مسابقه دویی که یک نفر شرکتکننده داشته باشد و این دونده با هر شرایطی برود و با هر تأخیری هم به خط پایان برسد پیروز است. برخی میگویند در آن صورت باید به جامعه پیام بدهیم که ما از مشارکت فعال باز ماندیم و اختیار به عهده خود شماست.
اما نظریه واقعبینانهتری هم وجود دارد؛ نظریهای که میگوید به رغم چنین وضعیتی ضمن اینکه ما گلایهمندیم و خسارتباری رفتار شورای نگهبان قابل دفاع نیست اما اگر کنار بنشینیم مشخص نیست تبعاتش چه خواهد بود. این عده معتقدند که چه بسا در اینجا میتوانیم نسبت به نیروهای رقیب که احتمالاً در آن شرایط دیگر یک نفر نیست بین بد و بدتر انتخاب کنیم یا بین نیروهای رقیب کسی را انتخاب کنیم که شاید مختصری به ما نزدیکتر باشد یا از جریانات رادیکال و افراطی دورتر باشد. توصیه این طیف این است که برویم به سمت او و او را حمایت و به جامعه مخاطب معرفی کنیم. تصمیمگیری درباره این وضعیت البته موضوع امروز ما نیست. اما دوگانگی است که باید درباره آن فکر شود. ما هر دو وضعیت را در گذشته تجربه کردهایم. مقطعی بوده که انفعال پیدا کردیم. به جامعه پیام دادیم که ما نمیتوانیم در انتخاباتی شرکت کنیم که نامزدمان حضور نداشته باشد. نتیجهاش هم مشخص شد که چه بود. در چند دوره از انتخابات مجلس از جمله در انتخابات مجلس فعلی و انتخابات دور سوم شورای شهر این تصمیم را گرفتیم و صددرصد قدرت را واگذار کردیم. اما در مقطع انتخابات مجلس دهم بهصورت گزینشی عمل کردیم. به رغم اینکه صلاحیت بسیاری از اصلاحطلبان را رد کردند اما آمدیم و انتخاب کردیم. در نتیجه ظرفیتی ایجاد شد که کارآمد بود. داستان ریاست جمهوری سال 92 هم از همین جنس بود. وقتی آقای هاشمی رفسنجانی صلاحیت اش مورد تردید قرار گرفت اصلاحطلبان نرفتند در خانه بنشینند. بلکه بنا به توصیه شخص آقایان هاشمی و خاتمی روی شخصیتی متمرکز شدند که اصولگرا بود ولی از دیگران موجهتر بود. به پیروزی هم رسیدند و در پناه همین دولت به هر حال حضورشان را حفظ کردند.علاوه بر این، این نکته را فراموش نکنیم که جامعه مخاطب با قهر و انفعال حس خوبی برقرار نمیکند. شهروندان، سیاستمدارانی را میپسندند که در صحنه مبارزه کنند ولو شکست بخورند. خود این شکست پایه پیروزیهای بعدی میشود. بگذارید به یک نمونه اخیر اشاره کنیم. میدانیم که در انتخابات ریاست جمهوری امریکا نوعاً رؤسای جمهوری برای دو دوره انتخاب میشوند، مگر اینکه اتفاق خاصی رخ داده باشد، مانند آنچه در مورد دور دوم آقای کارتر رخ داد و بهدلیل حل نشده باقی ماندن مسأله گروگانهای امریکایی در ایران، او انتخابات را به رقیب جمهوریخواهش ریگان واگذار کرد. در انتخابات این دوره ریاست جمهوری امریکا اکثریت قریب به اتفاق تحلیلگران سیاسی استدلالشان این بود که آقای ترامپ در دور دوم هم پیروز میشود. میگفتند او دولت و ابزار تبلیغات را در دست دارد، در درون اقتصاد امریکا گامهایی را به نفع شهروندان امریکایی برداشته و... پس تصویر عمومی این بود که پیروزی آقای ترامپ قطعی است. اما آیا رقبای دموکرات او در خانه نشستند و تماشا کردند؟ خیر با احتمال بالای 70 درصد شکست در رقابت حضور پیدا کردند و بر نقطه ضعفهای ترامپ و نقاط قوت خودشان تأکید کردند. آنها با این کارشان هم سطح مشارکت را به نحو بیسابقهای افزایش دادند و هم در کمال ناباوری پیروز شدند. در واقع باید شعار «پایان شب سیه سپید است» را در سیاست به کار ببریم و به دوستان اصلاحطلب خودمان پیام بدهیم که به رغم سختی ها و گلایههای موجود دغدغههای بحق مردم اگر همت و باورمندانه حرکت کنیم قطعاً و مسلماً از پیروزی فاصله چندانی نخواهیم داشت.
منبع: روزنامه ایران