محمد قوچانی،عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
یک سال قبل در همین روز و در همین ستون و در همین صفحه در نخستین شمارهی «سازندگی آدینه» (ویژهنامهی آخر هفتهی روزنامه سازندگی) رشته سرمقالههای خود را با این پرسش مشترک آغاز کردیم که چرا روشنفکران ایران «داریوش شایگان» (که تازه درگذشته بود) را دوست ندارند و آنگاه به این گزاره پرداختیم که روشنفکری (به صورت تاریخی و نه فلسفی) نهضت و نهادی چپگراست و روشنفکران راستگرا (لیبرال یا محافظهکار) را خوش نمیدارد و آنگاه در طول یک سال در 16 سرمقاله این پرسش را در باب سهراب سپهری، ابوالقاسم فردوسی، عزتالله سحابی، هوشنگ گلشیری، علی حاتمی، احسان نراقی، عبدالکریم سروش، نیما یوشیج، مهدی بازرگان، جورج ارول، علیاکبر دهخدا، محمد مصدق، مارگارت تاچر و شارل دوگل تکرار کردیم و به نارسایی درک روشنفکری ایران از کارل مارکس پرداختیم و به حمید عنایت و قیصر امینپور و مصطفی رحیمی و عباس کیارستمی، باراک اوباما، احمد فردید، مهدی اخوانثالث، محمدرضا شفیعیکدکنی، حسینعلی منتظری، امیرکبیر و امیرهوشنگ ابتهاج هم پرداختیم که برخی با وجود چپگرایی مقبول روشنفکری ایران نیفتادند چون ظاهرا به اندازه واقعی چپگرا نبودند بلکه ملیگرا بودند و از همین جا در گذار از روشنفکری چپ به روشنفکری راست به مفهوم تازهای رسیدیم که فراسوی راست و چپ است و آن روشنفکری ملی است که در برابر روشنفکری جهانوطن قرار میگیرد. روشنفکری که به زبان، فرهنگ و تمدن خویش افتخار میکند و در حسرت فرنگیمآبی شرقی و غربی بهسر نمیبرد چه چون عزتالله سحابی و مصطفی رحیمی چپ باشد و چه چون مهدی بازرگان و احسان نراقی راست قلمداد شود. گرچه «سازندگی آدینه» با سودای انحصارشکنی از روشنفکری ایرانی آغاز کرد و پس از یک سال به نظر میرسید انبان روشنفکری ایرانی در نهضت رهایی از چپگرایی به پایان رسیده باشد اما در پایان سال اول روشن شد که این تازه آغاز راه است و هنوز گلعذاران در رهند و اندکاندک جمع مستان سر میرسند! حال حکایت همان حکایت است و سنت همان سنت و پس از یادی از استاد ایرج افشار در نخستین آدینه 1398 در ادامه همچنان به این داستان میپردازیم: داستان روشنفکران راست که به گمان ما در صدر این تاریخ شیخ مصلحالدین سعدیشیرازی قرار دارد.
یکی از خرافههای روشنفکری عصر ما – که بهخصوص در سالیان اخیر مرسوم شده است – انحصار مفهوم روشنفکری به عصر جدید است که ما نیز در مقاطعی این خرافه را باور کردهایم و در ترویج آن کوشیدهایم. آری؛ روشنفکری پدیدهی عصر روشنگری است که از پس قرون وسطی برآمد و پس از ظهور کانت در عصر جدیدتر در ماجرای اعتراض به کیفر هیوبرت دریفوس با دفاع از حق دگراندیشی و دگرباشی مذهبی (یهودیت) به طبقهی ممتازه تازهای در قاره اروپا بدل شد. بدین معنا روشنفکری مفهومی فرنگی است که دربرگیرنده نویسندگان یا گویندگان خردگرا و انسانگرایی است که از قیمومیت کلیسای کاتولیک در اروپا بیرون آمدهاند و راسیونالیسم و اومانیسم را ترویج میکنند و روشنفکری ایرانی تا زمانی که ذیل تاریخ تجدد اروپا قرار نگیرد و پروتست نکند نمیتواند روشنفکر باشد.
حتی اگر این نگاه راستگرایانه به روشنفکری را قبول کنیم در گذار از جهانوطنی به عنوان دال مرکزی روشنفکری اروپایی میتوان از تجربهای دیگر در جهان اندیشه سخن گفت که فکر و فرهنگ دیگری داشت و روشنفکری ایرانی اگر میخواهد روشنفکری باشد و بشود باید از ذیل تاریخ اروپا خارج شود و ذیل تاریخ ایران قرار گیرد و پس از روشنفکر ایرانی شدن، روشنفکر جهانی شود: فرض ما این است که صدر تاریخ اروپا ذیل تاریخ ایران است. نه به این معنا که ایران توسعهیافتهتر از اروپاست بلکه در اثبات انحطاط ایران باید یادآوری کنیم که آنچه از قرن پانزدهم میلادی در اروپا رخ داد (نهضت روشنفکری فلسفی و نهضت اصلاح دینی) در قرن چهارم و پنجم هجری در ایران روی داد و اگر در اروپای مدرن ماکیاوللی، کانت، دکارت، روسو، دیدرو، مونتسکیو، هابز، لاک، هگل و مارکس پدید آمد در ایران میانه (نه ایران باستان یا کهن) فارابی، پورسینا، خوارزمی، بیرونی، سهروردی، حافظ، سعدی، مولوی، فردوسی، رودکی، عطار، خواجه نظامالملک توسی، خواجه نصیرالدین توسی، ابوالفضل بیهقی و در سپیدهدم ایران جدید ملاصدرا پدیدار شد. اگر تجدد به معنای عصر تفکر فلسفی مستقل (نه معارض) از تفکر دینی است، اگر تجدد به معنای رشد فکر علمی و تجربی و عقلی است، اگر تجدد به معنای عقل خودبنیاد است، اگر تجدد به معنای نقد عقلی است، اگر تجدد به معنای محوریت انسان در جهان است و اگر روشنفکر پیامبر تجدد است، این تجدد قبل از آن که تجدد نامیده شود و این روشنفکر قبل از آنکه روشنفکر پدیدار شود در فرهنگ اسلامی ایران در فاصله حملهی عرب و هجوم مغول پدید آمده بود و با وجود ویرانگری مغولان و ترکان و تازیان تا ظهور تصوف به عنوان فرقهای سیاسی تداوم داشت و چراغ علم و فلسفه و هنر و ادب را نه برای ایران نه برای اسلام که در کل جهان زنده میداشت. از شیخ مصلحالدین سعدیشیرازی شروع میکنیم: همان روشنفکری که به سبب دستار بستن بر سر و عبا و قبا پوشیدن از سوی نوآمدگان عصر جدید در برخی شبکههای تلویزیونی متجددمآب روزگار ما «آخوند» قلمداد شده و مطرود خوانده شده است. سعدی در تداوم فردوسی نماد روشنفکری ملی و سنتی ایران است: دانشآموختهی دانشگاههای عصر خویش؛ مدارس نظامیه که پایهگذارش وزیر حکیم خواجه نظامالملک توسی است. مردی جهاندیده که برخلاف همشهری شیرازی خویش خواجه حافظ سفر بسیار کرد و برخلاف باور روشنفکر عصر ما شاعر شعر سپید احمد شاملو نه ناظم که شاعر بود و حکیم و سیاستدان، قبل از آنکه علم سیاست جدید ظهور کند. نه به شیوه سنتگرایان باید در قوطی سنت گشت و برای پدیدههای مدرن نمونه ژنریک پیدا کرد و نه به شیوه تجددخواهان باید میان سنت و تجدد انقطاع ایجاد کرد. اما؛
رسالهی نصیحهالملوک سعدی بر شهریار ماکیاوللی فضل تقدم دارد آنجا که جوهر سیاست را در مصلحت میداند: «جوانمردی پسندیده است تا به حدی نه که دستگاه ضعیف شود و به سختی رسد و نعمت نگاه داشتن مصلحت است نه چندان که لشکر و حاشیه سختی بینند.» یا آنجا که مینویسد: «همه حالی با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند.» و جایی که به پادشاهان وصیت میکند: «که با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحت است و دست ضعیفان بر پیچیدن نه مروت.» سعدی محافظهکاری و سیاستورزی را قبل از آنکه این نامها شناخته شود توصیه میکند و از انقلابیگری و چریکبازی قبل از آنکه باب روز شود پرهیز میکند: «تا دفع مضرت دشمن به نعمت میتوان کرد خصومت روا نباشد که خون از مال شریفتر است و عرب گوید السیف آخر الحیل یعنی مصاف وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. به هزیمت پشت دادن به که با شمشیر مشت زدن.» درک سعدی از سیاست همان معنای علم سیاست جدید برای کسب قدرت است: «مردی نه جهانگیریست بل جهانداریست. دانا جهان بگیرد و بدارد و نادان جهان بگیرد و بردارد.» و بسیاری از توصیههایش رندانه است و به تعبیری! ماکیاوللیست: «دشمنان متفق را متفرق نتوانی گردانیدن مگر بدان که با بعضی از ایشان دوستی به دست آری... دشمن به دشمن برانگیز تا هر طرف غالب شوند فتح از آن تو باشد.» اخلاق سعدی اخلاق سنتی نیست، سیاسی است: «دشمن از خردی مگذار که بزرگ شود و پیادهی شطرنج رها مکن که به سر رود.» و درکش از سیاست دور از آنچه نیست که کارل اشمیت میگوید: «پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگاهی به در آید ناساخته نباشی.»
و این همان سعدی است که نوشته است: «سلطنت مطیع شریعت باشد نه شریعت مطیع سلطنت.» و قبل از حکومت دینی جدید مفهوم دین حکومتی را نقد کرده است. سعدی را به سبب دینداری و شریعتمداریاش سختکیش خواندهاند و به سبب سیاستدانی و سیاستمداریاش عملگرا نامیدهاند و این دو را در تناقض با هم یافتهاند اما این تفکیک میان سیاست و شریعت جوهر علم سیاست جدید است. در روزگاری که سلطنت تنها شکل حکومت بوده است سعدی را به سبب نام بردن از سلطنت، سلطنتطلب نامیدهاند غافل از آنکه او به درستی مرز میان دیانت و سلطنت را روشن میسازد تا در برابر سلطان از میان عالمان دین پناهگاهی برای خلق فراهم آورد: «پادشاهانی که مشفق درویشند نگهبان ملک و دولت خویشند... خشم و صلابت پادشاهان به کار است نه چندان که از خوی بدش نفرت گیرند بازی و ظرافت روا باشد، نه چندان که به خفت عقلش منسوب کنند.» و جمله شاهکار سعدی آنجاست که ربط میان دولت و ملت یا سلطنت و رعیت را در مییابد: «پادشاهان به رعیت پادشاهند پس چون رعیت بیازارند دشمن ملک خویشند.» آری سعدی پادشاهان را «سر» میداند و رعیت را «جسد» و روشنفکران فقط همین را خواندهاند و نخواندهاند که سعدی در ادامه نوشته است: «پس نادان سری باشد که جسد خود را به دندان پاره کند.» جوهر اندیشهی سیاسی سعدی «فضیلت» است. فضیلت عدالت، فضیلت شفقت، فضیلت عقلانیت، فضیلت هنر: «هنرمندان را نکو دارد تا بیهنران راغب شوند و هنر بپرورند و فضل و ادب شایع گردد و مملکت را جمال بیفزاید.» سعدی همچون حکیمان و روشنفکران ملی ایران فضیلت و شایستگی سیاسی را رکن حکمرانی میداند و به پادشاه توصیه میکند: «تفویض کارهای بزرگ به مردم ناآزموده نکند که پشیمانی آرد.»
اجازه دهید ناپرهیزی کنم و بیهراس از اتهام به «ناتاریخیگری» از سوی روشنفکران از حقوق انسان نزد سعدی بگویم: آنجا که مینویسد پادشاه باید «گواهی به خیانت کس نشوند مگر آنکه دیانت گوینده معلوم کند و تا به غور گناه نرسد عقوبت روا ندارد.» پرواضح است که «دیانت» در اینجا نه شریعت که حقیقت دیانت یعنی اخلاق و انصاف و عدالت است. آنجا که مینویسد: «انوشیروان عادل را که به کفر منسوب بود به خواب دیدند در جایگاهی خوش و خرم. پرسیدندش که این مقام به چه یافتی؟ گفت بر مجرمان شفقت نبردم و بیگناهان نیازردم.» توصیههای حقوق بشری سعدی کم از سازمان عفو بینالملل نیست!: «در هر دو سه ماه شحنه زندان بفرماید به غوص احوال زندانیان کردن تا بیگناهان را خلاص دهد و گناه کوچک را پس از چند روزی ببخشد و زندان قاضی را همچنین نظر فرماید.»
سعدی در دینداری نیز راستکیش و سختکیش نیست: «زهد و عبادت شایسته است نهچندان که زندگانی بر خود و دیگران تلخ کند، عیش و طرب ناگزیر است نهچندان که وظایف طاعت و مصالح رعیت در آن مستغرق شود.» دعوت سعدی به اعتدال دینی است و آن خلاق تصوف یک دین حداقلی است: «عزت و اوقات نماز را نگاه دارد و به هیچ از ملاهی و منادی در آن وقت مشغول نشود، در نظر علما و صلحا حال ایشان سخن گوید و حرکت کند.» شریعت نزد سعدی بیشباهت به قانون نزد متفکران عصر جدید نیست و از این رو شریعت و سیاست را چون همهی متفکران ایرانشهری دو روی یک سکه میداند و میان دین و سیاست نه همانندی و نه جدایی که همسویی میبیند: «هر آن که نفسش سر طاعت بر فرمان شریعت ننهد فرماندهی را نشاید و دولت بر او نپاید.» جوهر حکومت و شریعت به نظر سعدی یکی است و آن عدالت است و نه عدالت اجتماعی که عدالت سیاسی: «ملوک جهان را نصیحت ربالعالمین بسنده است که در کتاب مجید میفرماید و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل.» حکومت نزد سعدی چون حکیمان ایران از حکمت است و حکمت ضامن عدالت و عدالت نه در ظلم بالسویه (سوسیالیسم) که در عدل بالسویه است: «دزدان دو گروهند چندی به تیر و کمان در صحراها چندی به کیل و ترازو در بازارها. دفع همگان واجب داند.»
سعدی را در زبان فارسی به بوستان و گلستان میشناسند و به غزل که به نوشته استاد ضیاء موحد سعدی با آن در زبان و ادب فارسی انقلاب به پا ساخت و پس از «خدا» در ادب اسلامی و «خدایگان» در ادب فارسی با عبور از مدیحه و مرثیه و قصیده، انسان را در قامت معشوق ستود و انسانگرایی را قبل از اومانیسم وارد داستانسرایی کرد و قبل از «رمان»، «غزل» را به عنوان گونهای ادبی در خدمت انسان ساخت.
اما انحصار سعدی در اینگونه ادبی سبب شد روشنفکران خشکسری چون احمد کسروی که عقلانیت را به شریعت تازهای بدل ساخته بودند سعدیسوزی راه اندازند و مکاتب سنتی ایرانی که قبل از مدارس جدید با سعدی کودکان ایران را میپروراندند به نام بدآموزی اسیر کتابهای دولتی کنند و از فارسینویسی و ایراندوستی دور سازند.
سیداحمد کسروی – که برخلاف باور مرسوم بنیادگرایی افراطی و دشمن تشیع مذهب ملی ایران و مدافع اتحاد اسلام و منکر معاریف ادب فارسی بود – سنگبنای سعدیستیزی را گذاشت و علیرغم کوششهای روشنفکران آزاداندیش و سیاستمداران میهندوستی چون محمدعلی فروغی که سعدی را احیا کرده بودند در فضای روشنفکری ایران سعدی را بدنام ساخت. سعدی البته به کار پیکار نمیآمد و از این رو روشنفکران تودهای هم او را راندند و سعدی را محافظهکار بلکه مرتجع خواندند که توصیه به سازشکاری میکند. از سعدی انقلاب بر نمیآمد حتی اگر او را رهبر انقلاب غزل بدانیم. سعدی خردگرا اما عاشقپیشه، متشرع اما عارفمسلک، آرمانخواه اما واقعگرا و در یک کلام معتدل بود قبل از آنکه اعتدال به ادبیات سیاسی جهان راه یابد. سعدی فیلسوف نبود اما حکیم بود و حکمت بالاتر از فلسفه است که سیاست از حکمت میآید و سیاست همان حکمت عملی است. سعدی به عنوان روشنفکری سنتی پیش از همهی روشنفکران ایرانی به زبان فارسی سلطه داشت بلکه زبان فارسی را میتوان زبان سعدی خواند. زبان نزد سعدی چون موم نرم بود و دایره واژگان فارسی را پس از فردوسی (که آن را احیا کرد) این سعدی بود که جاودانه ساخت. ما، همه ما حتی احمد شاملو و نیز احمد کسروی به زبان سعدی سخن میگوییم. سعدی نه آریاگرا بود و نه یونانیمآب نه عربزده و نه غربزده. سعدی فرنگیمآب هم نبود با وجود آنکه فرنگ را میشناخت و این بهترین ترجمه برای مفهوم غرب را نخستینبار سعدی (ظاهرا در وصف روم باستان پدر تمدن غرب) به کار برد. سعدی را میتوان راستترین روشنفکر ایران خواند. راست به معنای هر آنچه چپ نیست و از جهانوطنی، مساواتگرایی، ناکجاآبادگرایی و باطنیگری به دور است و راست به معنای توطن در زبان فارسی و تاکید بر عدالت سیاسی و واقعیتگرایی و حکم به ظاهر به جای کاوش در باطن و به رسمیت شناختن همه غرایز انسان از عشق و لذت و ترس و نیرنگ عقل و... که اومانیسم سعدی را در تداوم الهیات او بنا میسازد. تکرار گاهی ملالآور نیست درسآموز است آنجا که برای هزارمین بار باید بپرسیم آیا همه ادبیات معاصر ایران را نمیتوان با یک سخن سعدی معاوضه کرد، آنجا که میگوید:
بنیآدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
توکز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
«آدمیت» به عنوان یک مکتب فلسفی بر اومانیسم فضل تقدم تاریخی دارد و سعدی نظریهپرداز فضیلت آدمیت به عنوان جوهر اندیشه حقوق بشر است. در زمانهای که هنوز از تفاوت حقوق سیاه و سفید، زن و مرد، مومن و ملحد، بورژوا و پرولتاریا و... سخن میرود سعدی هنوز روشنفکری پیشرو، مترقی و حتی مدرنتر از مدرنیته است. جلوتر است، چون لغو بردهداری در ایالات متحده آمریکا قرنها بعد از سعدی رخ داد. جلوتر است چون لیبرالیسم و حقوق طبیعی قرنها بعد از سعدی پدیدار شد. مدرنتر است چون ماکیاوللی قرنها بعد از سعدی شهریار را نوشت و روشنفکری ایرانی اگر میخواهد روشنفکر ایرانی باشد و نه روشنفکر اروپایی دست دوم و دست سوم، باید به سعدی بازگردد. باید باز هم سعدی بخواند. باید در مدرسه گلستان و بوستان را تدریس کند و در دانشگاه نصیحهالملوک را شرح و تفسیر کند. سعدی هنوز زنده است. کافی است به حرفهای یکدیگر گوش کنیم، این سعدی است که از حنجره ما سخن میگوید.
منبع: روزنامه سازندگی