صمد شفیعی مقدم
عضو حزب کارگزاران سازندگی ایران و
اکتبرِ امسال در حالی صد سال از انقلاب مهمی که می گفتند «برهم زنندۀ تعادل نیروهای جهانی به نفع سرنوشت خلق های اسیر» است گذشت که انکار و تردید درباره منفعت آن برای توده ها و خلق های اسیر و پرولتاریا بیش از گذشته قوت یافته.
یكی از دلایل وقوع انقلاب روسیه در 1917 را تمام كردن كار ناتمام انقلاب كبیر فرانسه و بازگرداندن حق به حقدار عنوان می كردند. در فرانسه فقرا و زحمتكشانی كه غم نان داشتند انقلاب كردند اما بورژواها برصدر نشستند تا فلسفه دان جوانی به نام كارل ماركس از این استثمارِ آشكار به فغان آمده و خواهان خودآگاهی زحمتكشان جهان برای رهایی از یوغ نابرابری شود. راهی كه ماركس نشان داد با دخل و تصرفهایی، راهنمای عمل انقلابیون روسیه شد. لنین در امتداد راه ماركس، خواهان خودآگاهی پرولتاریا شد البته با این تفاوت كه به تزریق خودآگاهی به پرولتاریا از طریق غیرپرولترها و نیز ضرورت تك حزبی شدن آنان تاكید داشت. اجتهادهای او و جانشینش در ماركسیسم، سرانجام ، انقلاب اكتبر روسیه را همانند انقلاب كبیر فرانسه به غیرپرولتاریا سپرد. در واقع پرولتاریا پیاده نظامی شد برای كسب قدرت انتلكتوئلهایی چون او و استالین و .... قدرتی كه نه تنها توده ها سهم چندانی از آن نبردند بلكه میلیونها نفرشان بر سر آن جان باختند. عربده های رهبران كمونیستها مبنی بر پیروزی و حاكمیت پرولتاریا دروغی بود كه از فرط بزرگی در زمان خود توسط جمع كثیری از جهانیان باور شد. جهانیانی كه كمتر پیش آمد از خود بپرسند شباهت رهبران انقلابی روسیه به پرولتاریا چیست؟ و فی المثل كسی چون تروتسكی حتی در ژست ظاهریش چه شباهتی به غیرنخبگان و پرولتاریا دارد؟
با این اوصاف انقلاب اكتبر را نمی شود از دور به تحلیل نشست بلكه باید آن را در ظرف زمانی اش لمس كرد. علت اصلی همۀ انقلابها را فاصله تحمل ناپذیر بین امكانات موجود دولتها و توقعات فزاینده مردم می دانند و روسیه كشوری بود با جمعیتی كه اكثریت قاطعش را روستائیان بی سوادی تشكیل می دادند كه از یكسو جنگ بزرگ (بین الملل اول) جانشان را به لب رسانده بود و از سوی دیگر داستانهای خاندان سلطنتی و راسپوتین روحشان را آزرده بود. شكست از ژاپن، سرشكسته شان كرده بود و فقر فزاینده، عامل عصیانشان شده بود. در این هنگامه، انتلكتوئلهایی چون لنین و تروتسكی هم، درِ باغ سبز نشان می دادند. جمعیت غالب روسها در این زمان به گوسفندانی منفعل شباهت می بردند كه سخت نیازمند شبانی برای راهبری اند. در چنین فضایی بی آنكه توده های مردم نقش چندانی داشته باشند بلشویك ها با یك نیروی سازمان دهندۀ اندك، با كمترین مقاومتی، قدرت سیاسی را در پتروگراد با یاری سربازان و ملوانان به دست گرفتند و به مثابه اقلیتی سازمان یافته بر اكثریتِ بی سامان روسیه غلبه یافتند و مطلق گرایی را جایگزین اعتدال گرایی امثال كرنسكی كردند. روشنفكری نخبه به نام تروتسكی سازمان ده حوادثی شد كه بلشویكها آن را نخست قیام مسلحانه و بعد انقلاب اكتبر نامیدند و منشویكها آن را كودتای نظامی می خواندند. جنگ سرخها(بلشویكها) و سفیدها(ضد كمونیستها) با پیروزی سرخها به رهبری تروتسكی تا پایان سال 1920 به پایان رسید جنگی داخلی كه تاثیر ویرانگری بر نظام سیاسی شوروی گذاشت و ساختار سیاسی جامعه و شكل فرمانروایی حزب كمونیست در آینده را تعیین كرد. سركوب، ترور سیاسی و توتالیتاریسم به اساس حكومت جدید تبدیل شد.
سوءتفاهمی به نام تروتسكی
لنین كه قبلاً ایدئولوژی را توهمات طبقه بورژوا و ... می دانست پس از به قدرت رسیدن جوری دیگر درباره ایدئولوژی نظر داد. او در مقابل مخالفان اندیشه هایش حتی اگر نزدیكترین یارانش می بودند بسیار بی رحم عمل می كرد و مدارا را بورژوایی و احمقانه می دانست و واقع گرایانه معتقد بود در سیاست هیچ اخلاقی وجود ندارد و تنها، مصلحت است كه كاربرد دارد. تمامیت خواهی قاطعانه، وجه مشترك لنین و سایر همرزمانش(تروتسكی و استالین و ...) بود. البته حوادث بعدی ثابت كرد كه در این زمینه خلف واقعی اش، استالین بوده كه راه او درتمامیت خواهی را باقدرت هرچه تمامتر ادامه داده و نه تروتسكی كه ناخودآگاهی فردگرا و نسبی گرا داشته است.
در جامعه روسیه پس از انقلاب، غیریت سازی و طرد، منحصر به توده ها و غیربلشویكها نشد بلكه دامن یكی از بزرگترین بلشویكها یعنی تروتسكی را هم گرفت . مقدمۀ این حذف توسط لنین فراهم شد كه در رقابتهای درون حزبی معمولا تروتسكی را در اقلیت قرار می داد و در این راه از آلت فعلی به نام استالین بهره می برد كه برای زمین زدن تروتسكی انگیزه ها داشت. در این میان، توصیه ی لنین برای انتخاب استالین به دبیركلی حزب ضربۀ مهلكی بر حیات سیاسی تروتسكی و به نوعی آغاز پایان او بود.
مهمترین اشتباه تروتسكی؛ روشها و كارهای نسبی گرایانه اش در یك حكومت مطلق گرا بود. او نه زنگی زنگی بود و نه رومی رومی او به نحو پارادوكسیكالی یك فردگرای حامی جمع گرایی بود كه منفرد و تك افتاده دیده می شد. در هنگامۀ جنگ قدرت با رقبا به سنگر روزنامه نگاری و خواندن رمانهای فرانسوی پناه می برد. علیرغم آنكه نفر دوم انقلاب دیده می شد اما پیشنهاد لنین مبنی بر ریاست دولت را نپذیرفت و در عوض مسئولیت امور خارجی دولت انقلابی را با اكراه بر عهده گرفت و در صدد تبلیغات برای تسری انقلاب به سایر كشورها برآمد. نپذیرفتن جایگاههای پائین تر از رهبری به دلیل تبار یهودی اش به این معنا بود كه خودش هم باور داشت كه رهبر نخواهد شد. او كتاب نویسی را به جنگ قدرت ترجیح داده بود و گویا از روی قله و شاید از فراز ابرها به دشمنان عملگرایش می نگریست. این در حالی بود كه استالین همچون یك اپورتونیست واقعی، از فتح هیچ سنگری ابا نمی كرد و به صورت مطلق با تروتسكی و تروتسكیستها می جنگید. جنگی كه سرانجام پس از مرگ لنین منتهی به اخراج تروتسكی از حزب و دفتر سیاسی و سپس روسیه شد.
به این ترتیب جهان وطن گرایی چون تروتسكی مغلوب استالینی شد كه سیاستش همچون تزارها به صورت رئالیستی، جنبۀ استعمارگری داشت . به عبارت دیگر جهان وطن گرایی ایده آلیستی تروتسكی و حمایت او از تز انقلاب مداوم ،موجب دوری وی از پراگماتیسم و رئالیسمی شده بود كه با گوشت و خون نظام برآمده از انقلاب اكتبر ممزوج بود. پی گیری انقلاب در غرب ، تردیدش در مبارزه بی امان با استالین به امید بهره بردن از اتحاد با وی ، ترجیح كتابخوانی و روزنامه نگاری بر عمل سیاسی و نظامی در رقابتهای درون حزبی، او را واجد رگه هایی از ایده آلیسم ، نسبی گرایی و فردگرایی نشان می داد كه در تضاد آشكار با اركان اساسی انقلاب اكتبر 1917 روسیه قرار می گرفت. این اركان عبارت بودند ازمطلق گرایی، غیریت سازی، واقع گرایی و عمل گرایی كه استالین واجد همۀ آنها بود. با این اوصاف گویا تروتسكی بر اثر یك سوء تفاهم به جمع انقلابیون اكتبر پیوسته بود!