اخبار

محمد عطریانفر: اندیشه‌های آیت‌الله منتظری با عملکرد مهدی هاشمی نسبتی نداشت

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

سمیرا دردشتی

6 مهر 1366 سیدمهدی هاشمی اعدام شد. زمانی‏که به بازخوانی شخصیت و اقدامات او می‏پردازیم با چهره‏ای مواجه می‏شویم که اگرچه در مجموع در کنش‏های خود وحدت رویه داشته، اما این کنش‏ها با دو رویکرد تعبیر شده است. جایی مبارزی تندخو و رادیکال است که می‏کوشد اهداف انقلاب را به پیش راند و در این مسیر هرجا که لازم باشد از دست زدن به خشونت نیز دریغ نمی‏کند. خشونتی که طبیعتاً در فضای انقلابی که خود نوعی کنش رادیکال برای رهایی از وضع موجود بود، چندان به چشم نمی‏آمد. اما این شخصیت با همان نوع کنش‏ها زمانی‏که به فضای پساانقلابی منتقل شد، دردسرهای بسیاری را برای نظام در حال شکل‏گیری که نیازمند تنش‏زدایی و گریز از تندروی برای استقرار نظم جدید بود، ایجاد کرد. مهدی هاشمی شخصیتی جنجالی و غیرقابل کنترل درون ساختار بود که می‏کوشید نفوذ خود را افزایش دهد. کنش‏های تند او که در مقاطعی با چشم‏پوشی و گاه حمایت آیت‏الله منتظری همراه بود، درنهایت سرنوشت قائم مقام رهبری در ایران را نیز تحت تأثیر قرار داد. به گونه‏ای که به مرور دوگانه‏ای شکل گرفت که در یک سر آن امام(ره) قرار داشت و در سوی دیگر آن آیت‏الله منتظری بود. بسیاری از کسانی‏که در این زمان به مرکز قدرت نزدیک بودند، شکل‏گیری این دوگانه میان امام و یکی از وفادارترین نزدیکان ایشان را محصول کنش‏های مهدی هاشمی می‏دانستند. محمد عطریانفر در سال‏های پیش از انقلاب فعالیت داشته است. وی پس از پیروزی انقلاب مسئولیت‏هایی را در آن شهر و بعدها در تهران به عنوان معاونت سیاسی وزارت کشور بر عهده داشت. به عقیده او مهدی هاشمی نمونه بارزی از یک انقلابی پر شور  بود اما عقلانیت سیاسی را از دایره کنش‏های خود دور کرده بود. گفتگوی حاضر تلاشی است برای واکاوی ابعاد مکتوم مانده پرونده مهدی هاشمی و پاسخ به این پرسش اساسی که آیا اعدام سرنوشت ناگزیر انقلابی‌ای بود که نمی‏توانست در نظم جدید خود را بازتعریف کند؟ یا این امر محصول زیاده‌خواهی یک شخصیت نه چندان شناخته شده و موجه از سفره انقلاب بود؟ پاسخ به این پرسش‏ها با توجه به تأثیری که این شخصیت بر سرنوشت انقلاب ایران و تحولات آتی مربوط به عزل قائم مقام رهبری داشته، ضروری می‏نماید.

 

نخستین نکته‏ای که پیرامون مهدی هاشمی جالب توجه است، شخصیت جنجالی اوست که موجب شده بیش از آن‏که او را در متن حوادث سیاسی بتوانیم دنبال کنیم، در حواشی سیاسی قبل و بعد از انقلاب حضور داشته باشد، این وضعیت را محصول چه شرایطی باید دانست؟

مهدی هاشمی به لحاظ خانوادگی تربیت شده خانواده‌ای روحانی و در یک محیط بسته روستایی به نام «قهدریجان» است. این خانواده و تقریبا منطقه قهدریجان اصفهان تحت تأثیر فرایند و فضاهای مبارزاتی روحانیت قرار داشتند که نوعی مبارزه‏طلبی و مخالفت علیه رژیم سلطنتی پهلوی را دنبال می‏کردند. مهدی هاشمی به اعتبار قرابت جغرافیایی که با «نجف‏آباد» اصفهان داشت و هم قرابت سببی که به واسطه برادرش با خانواده آقای منتظری داشت، به طور طبیعی تحت تأثیر مکتبی قرار گرفت که آقای منتظری از شخصیت‏های برجسته آن محسوب می‏شد. مرحوم آقای منتظری چهره‌ای بود که فارغ از شأن و منزلت والای فقهی تقریبا برجسته‏ترین شخصیت حوزوی محسوب می‏شد که گام به گام همراه با نظریات مبارزاتی حضرت امام (ره) در عرصه مقاومت‏های سیاسی حضور جدی داشت. مهدی هاشمی به اعتبار این وابستگی، تحت تأثیر فضای ذهنی و انقلابی مرحوم آقای منتظری بود. نکته دیگر که مزید بر این وابستگی است، هم‌سن بودن و صمیمیت بین مهدی هاشمی و شهید محمد منتظری بود. این دو به همین اعتبار با یکدیگر پیوندهای روحی داشتند اما تاریخ و نقش اراده‌ها لاجرم مسیر آن‏ها را از یکدیگر جدا کرد.

 

نکته جالب توجه در مورد شخصیت مهدی هاشمی تناقضی است که در چهره پیشاانقلابی و پساانقلابی او وجود دارد. این چهره به لحاظ شخصیتی در وجودش وحدت دارد یعنی شخصی ناآرام و مبارزه‏جو اما خوانشی که در دو سوی انقلاب از این شخصیت صورت گرفت متفاوت است،چرا؟

هر شخصیت مبارز انقلابی نقشی فراتر از نقش فردی خود در درون خانواده انقلاب ایفا می‌کند و برای خود منزلت اجتماعی قائل است و قصد دارد در جامعه منشاء اثر باشد، باید همواره در هر ظرفیت زمانی افق پیش خود را به تناسب موقعیتی که در آن قرار ‏می‌گیرد، بازسازی و نوسازی کند. این یک امر عقلی است. برای تحقق هر پدیده‏ای باید بر دو جنبه تأکید کرد: نخست جنبه فاعلی و دیگر نقش قابلیت و امکان تحقق آن است. به این ترتیب هر سوژه‏ای که قرار باشد محقق شود، یک نقش کنشگر بر آن حاکم است. بسیاری در مقام فاعلیت و کنشگری قهرمان و فعال‌اند اما بستری برای این کنش فراهم نیست لذا امکان وقوع فعل حاصل نمی‌شود.  در مواردی نیز بستری فراهم هست و شرایط مطلوب است اما کنشگر و فاعلی وجود ندارد. در هر دو این احتمال شاهد وقوع «فعل» نخواهیم بود. انقلابیون و اقدامات آنان نیز خارج از دایره فهم منطقی این ملاک در حوزه عقلانی نیستند. آنها باید در عرصه مبارزات زمان شناس باشند، تاریخ را بدانند و شرایط پیرامون را درک کنند. امام با همان اندیشه و رویکرد سال 57 در سال 1342 توفیقی پیدا نکردند چرا که بستری فراهم نبود. مهدی هاشمی تا سال 54 سمبل یک چهره انقلابی و دست آموز عرصه مبارزه جامعه روحانیت بود که آبشخور نخستین او معقول اما در روند حرکت انقلابی خود دچار خطاهای غیر قابل جبرانی شد که عمده‏ترین آن ناشی از «نتیجه‏گرایی» صرف او در مبارزه بود. در عرصه مبارزات نه می‏توان به معنای صرف تئوریک «نتیجه‏گرا» و نه به طور کامل می‏توان «تکلیف‏گرا» بود. باید همیشه بین این دو عرصه، بهترین راه را انتخاب کرد. مهدی هاشمی اگرچه در گام نخست منطق مبارزات خود را از مکتب امام فراگرفته بود و در بستر فعالیت‏های روحانیت رشد کرده بود و پیشاروی خود شخصیتی مانند امام را به عنوان پیشوا و رهبر داشت و چهره شاخصی مانند آقای منتظری را نیز در دسترس خود می‏دید اما دچار نوعی توهم و ایده‏آل‌گرایی من‌درآوردی شد. این وضعیت برای هرکسی رخ نمی‏دهد بلکه کسانی را اسیر می‏کند که دچار خودبزرگ‏بینی هستند. از همین جنس آدم‏ها یکی هم «مسعود رجوی» بود که اسیر توهمی بسیار وحشتناک‌تر شد که او را به قعر جهنم و تروریسم کور و نابخردانه کشاند.

 

یکی از موضوعاتی که مهدی هاشمی را در جریان مبارزاتی بیشتر مطرح کرد، ماجرای انتشار کتاب «شهید جاوید» و متعاقب آن اقدام او به قتل آیت‏الله شمس‏آبادی بود. اهداف و انگیزه‏های این قتل چه بود؟

موضوع شهید جاوید و موافقت و مخالفت با آن نسبتی و ارتباطی با سیدمهدی هاشمی ندارد. تنها نکته قابل توجه در این موضوع تقریظ مرحوم آقای منتظری و مرحوم آقای مشکینی بر آن کتاب بود. اما در خصوص قتل مظلومانه آیت‌الله شمس‌آبادی عرض کنم امام همواره می‏گفتند باید دامن حوزه‏های علمیه را از چهره‏های وابسته پاک کنیم. ایشان تأکید می‏کردند بستر مبارزه باید بستری خالص باشد. در این فرایند سرفصلی رقم زده شد بدین‌مضمون که آخوندهای درباری مزاحمین سر راه انقلاب هستند و مبارزین خطر این افراد را از رژیم بیشتر می‏دانستند که البته تطبیق مصادیق بر مفاهیم کار ساده‏ای نبود. ممکن است نظریه‏ای به درستی مطرح شود اما زمانی‏که قرار است مصداق یابی کنیم و در عرصه اجتماعی به دنبال نمادهای آن باشیم، به سادگی نمی‏توان دست روی هر فردی گذاشت. مهدی هاشمی به اعتقاد من دچار دو خطای تاریخی در آن مقطع شد. نخست اِعراض از تصور جهانشمولی که از اسلام در ذهنش شکل‏گرفته بود باوری که می‏توان با نظریات انقلابی، ایران و در مرحله بعد کشورهای مسلمان عربی را تحت تأثیر نظریه انقلابی قرار داد. علی‏رغم چنین تصور وسیعی از اسلام و انقلاب اسیر حقارت فکر روستایی بسته شد کسانی‏که نظریاتی این‏چنین دارند باید فراتر از محدودیت‏های جغرافیایی بیندیشند و عمل کنند. مهدی هاشمی از یک سو اسیر محدوده بسته جغرافیایی خود بود و از طرف دیگر در نتیجه همان نگاه تقلیل‏گرایانه به فرایند انقلاب مظاهر ارتجاع را، بر خلاف واقع،کسانی مانند آیت‏الله شمس‏آبادی قرار داد در حالی که  آنها روحانیون محترمی بودند ولو با حرکت انقلابی امام(ره) زاویه داشتند. امام(ره) شخصیت‏هایی را که با ایشان همراه نبودند، هیچگاه دفع نکردند و همواره پیام‌شان این بود که باید این افراد در زمان مناسب توجیه شوند. همان کاری که در سال 1357 رخ داد و همه مساجد کشور پشتیبان آرمان‏ها و رفتارهای انقلابی امام شدند.

نکته دیگری که در مورد انحراف این نوع انقلابیون قابل توجه است آن است که این اشخاص ساختار را با فرایند خلط می‏کنند. سال 1357 ساختار حاکمیت رژیم پهلوی شکسته شد اما به صرف چنین فروپاشی‌ای، انقلاب به معنای وسیع کلمه محقق نشد ساختار کهن فرو ریخته و ساختار دیگری باید جایگزین می‏شد که این امر نیازمند زمان نسبتا طولانی‌ای بود. باید مناسبات آمرانه جای خود را به رفتارهای دموکراتیک و مردمسالارانه بدهد. مهدی هاشمی دچار چنین کژتابی در فهم مبارزه بود. در نتیجه این نوع تفکر، شخصی مانند مرحوم «شمس‏آبادی» برای او متاسفانه سمبل تزویر شده بود و او را روحانی وابسته می‏دانست که برخلاف انقلاب امام حرکت می‏کند. یا شخصی به نام «عباسقلی حشمت» سمبل انسان منحرف و زورمند تلقی می‏شد. به این ترتیب اقدام به قتل او می‏کند. حتی در روند حذف برای آن‏که فرزندان حشمت دردسری از جهت افشای ترور نداشته باشند، به راحتی با استدلال اینکه هدف وسیله را توجیه می‏کند، دو فرزند حشمت نیز به سرنوشت پدر گرفتار می‏شوند. این امر نشان دهنده نوعی انحطاط فکری عنصری است که خود را انقلابی تلقی می‏کند. اما اسیر انحراف و از دست رفتن مبانی انقلاب می‌شود.  به هیچ انقلابی در هیچ مکتبی اجازه داده نمی‏شود که برای تحقق منویات شخصی و بی‌مبنا هر کاری انجام دهد. باید رفتار انقلابی دستاوردی معطوف به هدف مبارزه داشته باشد که به لحاظ عقلی و اخلاقی قابل توجیه باشد.  انحراف مهدی هاشمی در واقع نوعی واگرایی و عزیمت از روندی بود که ادعای آن را در آغاز داشت اما در ادامه راه تبدیل به «منیّت» و خودخواهی‌  شد.

 

مهدی هاشمی در مقطع پس از انقلاب توانست خود را از آن جغرافیای محدودی که به آن اشاره کردید خارج و در سپاه نقشآفرینی کند. این گذار و رسیدن به مرکز تحولات انقلابی در عملکرد او چه تأثیری داشت؟

مهدی هاشمی که ما امروز در مورد او سخن می‏گوییم اگرچه پیش از انقلاب در قهدریجان و حداکثر در نجف‌آباد اصفهان فعالیت داشت اما چندان در صحنه سیاسی و انقلابی شناخته شده نبود. او مدتی پیش از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد و تا حدود سال 1364 نیز چندان توجهی به عملکرد گذشته او وجود نداشت. چهره‌ای محسوب می‏شد که پیش از انقلاب اتهاماتی متوجه او بود ولی این اتهامات چندان جدی گرفته نشده بود. موضوع قتل‏ها نیز از سوی کسی تعقیب نمی‏شد. این رویداد مربوط به زمان شاه بود و کسی هم قصد نداشت آن را نبش قبر و در رابطه با آن راستی‏آزمایی کند. این وضعیت در شرایط انقلابی طبیعی بود، بویژه آن‏که بلافاصله پس از انقلاب کشور و مسئولان درگیر مجموعه‏ای از گرفتاری‏ها شدند که کسی فرصت نمی‏کرد به این موارد فکر کند. فعالیت گروه‏های مسلح در سراسر ایران، تثبیت نظام سیاسی جدید، قضیه اشغال لانه جاسوسی، حمله آمریکایی‏ها در طبس و در نهایت وقوع جنگ در سال 1359، انقلابیون را مشغول کرده بود و کسی به این موضوع که دست چندم تلقی می‌شد، توجهی نداشت. رفتن مهدی هاشمی به عنوان یک چهره مبارز و انقلابی به نهادی مانند سپاه هم کاملا عادی بود و کسی از این امر تعجب نکرد. به علاوه وی مورد احترام برخی از شخصیت‏های معتبر نظام نیز بود و کسی تصور نمی‏کرد قتل‏های صورت گرفته به مهدی هاشمی مربوط باشد. مهندس «رضا آزمایش» که آخرین شهردار رژیم پهلوی در شهر اصفهان بود، بازداشت و به سه سال زندان محکوم شد. من با او در خلال بازداشت صحبت‏هایی داشتم. این فرد در دادگاه مهدی هاشمی به عنوان شهردار اصفهان (عضو هیئت منصفه) حضور داشته بود.

او صراحتا می‌گفت «حق مهدی هاشمی اعدام بود.» من علت این قطعیت را جویا شدم. آقای آزمایش که شخصیتی رک و صریح‌اللهجه داشت و بعدها نیز از تجربیات او در شهرداری تهران استفاده شد گفت که «قاتل بودن یا نبودن مهدی هاشمی برای من اهمیتی ندارد اما من به رسم چریکی او را محکوم به اعدام می‏کنم. چرا که وقتی چریکی خود را رهبر یک گروه می‌نامد باید بیش از همه مقاومت داشته باشد اما این آدم نه تنها مقاومتی در دوران زندان نکرد بلکه همه نیروهای زیرمجموعه خود را نیز لو داد.» آن زمان من از کنار سخنان او به سادگی عبور کردم. به هر حال در ابتدای انقلاب مهدی هاشمی علی‌القاعده با تأیید برخی از بزرگان مسئول نهضت‌ها و عضو شورای فرماندهی سپاه شد. در این رابطه تنها کسی که هوشمندانه در برابر این انتصاب ایستاد شخص امام(ره) بود. در سال‏های آغازینی که سپاه پاسداران شکل گرفت، اولین جلسه‏ای که شورای فرماندهی سپاه خدمت امام(ره) رسیدند، در پایان ملاقات حضرت امام(ره) از حاج‏احمدآقا می‌پرسد این آقای روحانی معمم که بود؟ و با روشن شدن نام و نشان مهدی هاشمی دستور اخراجش را می‏دهند. به این ترتیب امام(ره) بدون آن‏که در جریان جزئیات عملکرد مهدی هاشمی باشند، حضور او را که متهم به قتل بود به مصلحت یک نهاد انقلابی نمی‏دانستند و به این ترتیب به دستور ایشان از مجموعه فرماندهی سپاه خارج شد.

تا این‏جا هم هنوز مهدی هاشمی سیمای آرامی دارد. ماجراهایی که منجر به جنجال‌برانگیز شدن نام و نشان او شد، چندین سال بعد رخ داد و آن هم عمدتا ناشی از عملکرد پیش از انقلاب او نبود بلکه چند حادثه اتفاق افتاد. یکی آنکه رویکرد مرحوم آیت‏الله منتظری به عنوان قائم مقام رهبری با حضرت امام(ره) زاویه پیدا کرد. این جدایی و تفاوت دیدگاه را کسانی که از بیرون شاهد بودند، متأثر از نقش مستقیم و غیرمستقیم مهدی هاشمی می‏دانستند و معتقد بودند که او مستقیما و یا از طریق برادرش که داماد آیت‏الله منتظری بود، ایشان را تحت تأثیر قرار داده است. به این جهت بارها حضرت امام(ره) و خیرخواهان آیت‏الله منتظری در این رابطه تذکراتی می‏دادند و خواهان قطع رفت و آمد او به بیت ایشان بودند. آیت‏الله منتظری بیان می‏کردند که او حضوری ندارد. البته به لحاظ فیزیکی شاید نبود اما به لحاظ تأثیرگذاری از طریق آقاهادی و برخی از دیگر نزدیکان بر دیدگاه‏های ایشان بی‌تأثیرنبود. نکته دومی که به مطرح شدن نام مهدی هاشمی دامن زد  آن بود که در اوایل انقلاب بسیاری از انقلابیون با حمله به نهادهای نظامی و انتظامی امکاناتی نظیر سلاح، مواد منفجره و دیگر تسلیحات را بردند و برای خود نگه داشتند. این حرکت در راستای خلع سلاح رژیم در ابتدای انقلاب و در فرایند پیروزی منطقی بود اما زمانی‏که پایه‏های نظام جدید ساماندهی شد، منطق حکومت جدید حکم می‏کرد کسانی که به صورت پراکنده و غیر حساب شده تسلیحاتی در اختیار دارد باید خلع سلاح شوند و وجود این سلاح‏ها به طور پراکنده نزد افراد غیر مسئول می‏تواند خطرناک باشد. به این ترتیب فرمانی برای خلع سلاح عمومی صادر شد. به موجب آن کسانی‏که امکاناتی را برده‏ بودند، آن را به مراکز مشخصی که اعلام شده بود، تحویل دادند. با این فرمان بخش بزرگی از این امکانات توسط مردم پس داده شد اما گروه‏هایی بودند که در برابر این فرمان مقاومت کردند. در رأس آن‏ها سازمان مجاهدین خلق (منافقین بعدی) قرار داشت و اسلحه‏هایی که در 30 تیر 1360 و بعد از آن به کار گرفتند همان امکاناتی بود که مصادره کرده بودند و از سوی آن‏ها به طور غیر مجاز نگهداری می‌شد. از جمله گروه‏هایی که این نوع امکانات را در اختیار داشتند، مهدی هاشمی و دوستانش بودند که در پوشش ضرورت فعالیت در واحد نهضت‏ها امکاناتی را نگهداری کرده بودند و بعد از مدتی مشخص شد که این امکانات را خارج از نظارت و دید سپاه، مخفی کرده‏اند. امری که منجر به آغاز بدبینی بزرگ علیه مهدی هاشمی شد. در این رابطه اقداماتی صورت گرفت و افرادی بازداشت شدند. بازداشت مهدی هاشمی در فضایی صورت گرفت که جز اطرافیان بیت آیت‏الله منتظری و تا حدودی شخص ایشان هیچ‏کس در برابر آن مقاومت  و یا مخالفت نکرد و این بازداشت از سوی افکار عمومی امری پذیرفته شده تلقی شد. در ادامه آقای ری‏شهری وزیر اطلاعات که محور برخورد با مهدی هاشمی بود با اتکا به حمایت مستقیم حضرت امام(ره) در این رابطه ایستادگی کرد که البته شاید انتقاداتی نیز به عملکرد او در ارتباط با  ضعف صیانت از حیثیت آیت‏الله منتظری وارد بود.

 

شما اشاره کردید که انتقادات زیادی در مورد رفت و آمد مهدی هاشمی به بیت‏ آیت‏الله منتظری صورت می‏گرفت و ایشان را متأثر از رویکرد مهدی هاشمی می‏دانستند، آیا نمی‏توان این موضوع را از زاویه دیگری واکاوی کرد و آن را محصول نوعی توطئه از سوی مخالفان آیت‏الله منتظری به منظور عزل ایشان از رهبری دانست؟

این گفته حتما سخن نادرستی است با این تفصیل که نخست چرا و به چه منظوری چنین توطئه‏ای باید صورت بگیرد؟ دوم آنکه چه کسانی توطئه‏ کرده‏اند؟ شما با این اتهام احتمالا کسانی را هدف قرار می‏دهید که مؤید و حامی آیت‏الله منتظری بودند و از طرفداران شخص امام(ره) محسوب می‏شدند. در این رابطه توجه به این نکته ضروری است، کسانی‏که بعدها به حذف آیت‏الله منتظری متهم شدند همان اشخاصی بودند که در ترویج و اعتباربخشی به موقعیت ایشان در کنار امام(ره) نقش اساسی داشتند. شخص آیت‏الله هاشمی‌رفسنجانی، مرحوم حاج احمدآقا خمینی، حضرت آیت‏الله سید علی خامنه‏ای و بسیاری از انقلابیونی که احیانا به آنها تهمت زده می‌شود، خودشان از حامیان و پشتیبانان آیت‏الله منتظری بودند. حتی در برخورد نامه تند 6/1/68 همین دوستان آیت‏الله منتظری بودند که امام را قانع کردند پخش نشود. اشخاصی همچون آقای عبدالله نوری و دوستان او که حتی نوعی نگاه حمایتی نیز داشتند. این نسبت نا روا به هیچ عنوان پذیرفته شده نیست حضرت امام(ره) رادیکال‏ترین شخصی بودند که در برخورد با مهدی هاشمی به صحنه آمدند و شخص ایشان در کنار گذاشتن آقای منتظری از جایگاه قائم مقامی رأسا اقدام کردند. اطرافیان امام نسبت به آیت‏الله منتظری عاطفه عمیقی داشتند و نزد امام همواره سفارش می‏کردند. آیت‏الله منتظری از برجسته‏ترین شخصیت‏های صادق در عرصه انقلاب بود اما همان جمله حضرت امام(ره) در این رابطه روشنگرتر از همه بود. ایشان فرمودند که من با چشم گریان ثمره زندگی خود و ثمره این انقلاب را به خاطر مصلحتی بزرگ‌تر قربانی کردم. به نظر می‏رسد کسانی این نسبت ناروا را دامن می‌زنند که قصد بهم زدن تعادل سیاسی میان دوستان امام(ره) و آیت‏الله منتظری را دارند. آنها نه طرفدار امام(ره)هستند و نه طرفدار آیت‏الله منتظری.

 

تا اینجا در بررسی شخصیت مهدی هاشمی اگرچه خطاهایی را شاهد هستیم اما به نظر می‏رسد این شخص رفتاری را به عنوان یک انقلابی دنبال کرد که پیش از انقلاب در ساختار فعالیت‏های انقلابی پذیرفته شده بود اما پس از آن همان رفتار طرفداری نداشت. زمانی که به زندان افتاد لیست بزرگی از اتهامات علیه او مطرح شد. مسائلی نظیر ساواکی بودن و جعل اسناد که به نظر می‏رسید پیش از آن نادیده گرفته شده بود. به علاوه ماجرای افشای «مک‏فارلین» نقطه عطفی در پرونده او بود که وی را در مسیر اعدام پیش برد. این اراده ناگهانی برای اعدام مهدی هاشمی عجیب نبود؟

بله این سخن که ورق بر علیه مهدی هاشمی به طور ناگهانی برگشت درست است. ممکن است کسی در دوران فعالیت انقلابی خود خطاهایی کرده باشد. آقای مهدی هاشمی  هم رأسا اقدام به قتل کسی نکرده بود اما کسانی را حمایت کرده و به آنان فرمان قتل داده بود.

 

به این ترتیب او آمر بوده است نه عامل و براین اساس به صورت قانونی آیا باید اعدام می‏شد؟

او آمر بوده است و با چنین پرونده‏ای اگر قتل عادی بود حداقل باید محکوم به حبس ابد و از حیز اثرگذاری ساقط می‏شد لکن اتهام وی نزد مسئولان قضا محاربه بود مهدی هاشمی با چنین پرونده‏ای نزد هر انسان منصفی  یک انقلابی مردود است، او نباید برای حضور در صحنه‏های دیگر خیز برمی‌داشت. حساسیتی که آن را رعایت نکرد. نکته دوم آن‏که به‏رغم آنکه کسی دنبال افشای فعالیت‏های مهدی هاشمی قبل از انقلاب نبود و حتی برخی از مقامات نیز تمایل داشتند به او مأموریتی را به دور از ایران واگذار کنند، او باید با احتیاط در این رابطه عمل می‏کرد و به جای آنکه خود را به متن می‏کشید باید در حاشیه می‏ماند. به علاوه وقتی کسی چنین وضعیت توأم با سوءظنی دارد، چرا باید امکانات غیر مجازی  را مخفی نگه می‏داشت. نکته دیگر آن‏که با همین وضعیت او و دوستانش نسبت به جعل علیه دیگران اقدام می‏کردند. نمونه این امر جعل علیه آقای «محمدعلی هادی» بود که اتفاقا همشهری آیت‏الله منتظری و طرفدار ایشان بود و حتی با مهدی هاشمی نیز در گذشته رفاقت داشت. اما چون مهدی هاشمی با ایشان زاویه پیدا کرده بود، اقدام به تخریب چهره او کردند و حتی سند‌سازی شد تا نشان دهند او ساواکی بوده است اما این امر افشا شد. یا حتی مهر‌هایی برای پیشبرد اهداف خود می‏ساختند و از آن‏ها استفاده می‏کردند. در مورد قضیه «مک‏فارلین» که امام جلوی مذاکره با او را گرفت و بعد هم آیت‏الله هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول و سخنگو، ماجرای مک‏فارلین را در نماز جمعه تشریح کرد. اما ایشان به چه دلیل و بر مبنای چه اصولی، اطلاعات درون سیستم را که در لایه‏های سری و فوق‏سری بود افشا کرد و به روزنامه «الشراع» داد. از جهتی ایشان می‏توانست بازداشت نشود و آنچه قبل از انقلاب انجام داده بود، مورد عفو قرار گیرد یا آنکه در حد مناسبات فردی از خانواده مقتولان رضایت گرفته می‏شد. این‌کار اتفاق نیافتاد و ماجرای مهدی هاشمی وارد مداری شد که در جریان آن قرار بود آیت‏الله منتظری رهبر آینده ایران باشند و دغدغه‏هایی وجود داشت که رد پای مهدی هاشمی در آن‏ها پررنگ بود. به این ترتیب نظام قضایی هم ماجراهای گذشته را به‌روز کرد و به حسابش گذاشته و به عبارتی مطالبات مظلومان به روز شد و بر مبنای آن متهم اول که مهدی هاشمی بود مورد بازخواست قرار گرفت.

 

در همین رابطه موضوع دیگری مطرح شد که عجیب بود، اعتراف به قتل «محمدمهدی ربانی املشی» که در روزهای پایانی عمر و زمانی‏که حکم اعدام هاشمی صادر شده بود، صورت گرفت. چرا یک محکوم به اعدام باید پرونده خود را سنگین‏تر می‏کرد؟

این اعترافی بود که خود ایشان کرد. مهدی هاشمی به لحاظ روانی همان شگرد و رفتاری که در زمان پیش از انقلاب با بازجویان خود داشت با نیروهای اطلاعاتی بعد از انقلاب نیز همان شگرد و برخورد را کرد. در آن دوره وی قدرت مقاومت نداشت و حتی نیروهای تحت امر خود را در اعترافاتی تسلیم آن‏ها کرد. این همان قرینه‌ای  است که او را به همکاری با ساواک نسبت می‌دهند. مهدی هاشمی قدرت مقاومت نداشت. بعد از انقلاب نیز همان رویکرد را در زندان ادامه داد. زمانی‏که حکم اعدامش قطعی شد برای آن‏که حکم اعدام را به تعویق اندازد‌ و شاید فرجی حاصل شود. اتهام واهی قتل آقای ربانی املشی را به خودش نسبت داد تا به اصطلاح فرصت گیرد. در بررسی‏های قضایی به سرعت مشخص شد که این یک بازی برای خریدن زمان بیشتر است تا شاید در ادامه بتواند نجات پیدا کند. به این ترتیب منشأ اتهام قتل واهی آقای ربانی املشی خود آقای مهدی هاشمی بود و هیچ‏کس تا آن لحظه چنین اتهامی را مطرح نکرده بود.

مهدی هاشمی به بیت آیت‏الله منتظری نزدیک بود و همزمان یک سلسله اقدامات خرابکارانه را در دستور کار داشت، چرا آیت‏الله منتظری که در این مقطع از افراد بسیار نزدیک به امام هم بودند، از این اقدامات جلوگیری نکردند؟

مرحوم آیت‏الله منتظری به هیچ عنوان با رویکردهای خشن و خرابکارانه و تروریستی مهدی هاشمی همراهی نداشت. ایرادی که دوستان به ایشان وارد می‌کنند این است که در سال 1365-1366 که جهت‏گیری‏های اصلاحی نظام در حق مهدی هاشمی آغاز می‌شود و در تدارک حذف او هستند، نزد آیت‌الله منتظری به تمامه پذیرفته شده نیست، مرحوم آیت‏الله منتظری در مقاطعی از مهدی هاشمی دفاع کردند که این دفاع در شأن و منزلت آیت‏الله منتظری نبود. توجه به این نکته ضروری است که عملکرد گذشته مهدی هاشمی نسبتی با آیت‏الله منتظری ندارد. دوم اینکه آن‏چه مهدی هاشمی پیش از پیروزی انقلاب انجام داده است، چند حذف فیزیکی بود که اقدامات وی در سال‏هایی روی داد که آیت‏الله منتظری در زندان بودند و مهدی هاشمی ارتباط با آیت‏الله منتظری نداشت. اگر آیت‏الله منتظری بیرون از زندان بودند و مهدی هاشمی در مورد اقداماتش با ایشان مشورت می‏کرد، حتما او را از این اقدامات منع می‏کردند. حرکت‏ مهدی هاشمی خودسر بود. به این اعتبار در واکنش به بسیاری از اخبار این رویداد گفته می‏شد که ساواک برای بدنام کردن انقلابیون قتل‌هایی را انجام می‏دهد و به انقلابیون نسبت می‏دهد تا آنان را نزد مردم بی‏اعتبار کند. قتل‏هایی که با برنامه مهدی هاشمی صورت گرفت، در مقطعی بود که سیاست بسته و پلیسی رژیم پهلوی در جریان بود و تأثیری معکوس نزد مردم و جامعه مسلمان داشت. اگرچه مهدی هاشمی و چند تن از دوستانش در همان سال‏های پیش از انقلاب دستگیر می‏شوند و تا سال 1357 هم در زندان باقی می‏ماند اما تصویری که در ذهن انقلابیون و  طرفداران مکتب مبارزاتی امام از این افراد وجود داشت، آن بود که اینان گرفتار نسبت ناروایی شده‏اند و حذف فیزیکی هم کار خود ساواک بوده است تا این افراد را نزد مسلمانان سنتی بدنام کنند. به علاوه کسی از سوی ساواک دستگیر می‏شد جنبه‏های مظلومیت او به لحاظ روانی روی مردم تأثیر گذار بود. به این ترتیب می‏توان دریافت که اندیشه انقلابی و آرمانی آیت‏الله منتظری با عملکرد مهدی هاشمی در مقطع پیش از انقلاب و حتی پس از انقلاب نیز تناسبی نداشت.

منبع: روزنامه سازندگی

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی