علی قدیری- علیرضا سیاسی راد در این گفت و گو، از دغدغه های سیاسی خود در شرایط کنونی کشور و چرایی ورودش به حزب کارگزاران و دشواری های اصلاح طلبی در کشور سخن گفته است.
آقای سیاسی راد، حرکت از شورای ادوار تحکیم وحدت به حزب کارگزاران مسیر شایان توجهی است. چه شد که از تحکیم به فعالیت حزبی روی آوردید؟ از این نظر که بسیاری از اعضای تحکیم، یا مهاجرت کردند، یا انزوا گزیدند یا اکنون به صورت فردی تحلیل یا کنش سیاسی دارند.
از اواخر دوران فعالیت دانشجویی به این جمع بندی رسیده بودیم که فعالیت حرفه ای سازمان یافته و جدی سیاسی در ایران به نهاد نیاز دارد. اما به سبب نهادینه نشدن احزاب همیشه با مشکلات مختلف و با نوعی انقطاع مواجه بوده ایم. فعالیت های سیاسی در ایران عمدتا منقطع بوده است؛ مثل دوره های انقلاب، اصلاحات و تحولات مختلف سیاسی و اجتماعی. در نتیجه از گذشته تحلیل هایی نسبت به فعالیت سیاسی وجود داشت و جمع بندی این بود که باید مبتنی بر شرایط واقعی حرکتی انجام داد و راهی جز اصلاحات وجود ندارد. اما در مسیر اصلاحات با مسیر سختی روبه رو هستیم. اگر راه های دیگر را برگزینیم، قطعا با ابهامات و پیچیدگی های مسیر اصلاح طلبی مواجه نیستیم. با این حال تغییر و بهبود اوضاع، چیزی است که باید به سرانجام برسد و این مسیر بدون کار جمعیِ سیاسیِ جدی و سازمان یافته اساسا امکان پذیر نیست. حقیقت این است که واقعیت های سیاسی و اجتماعی، موضوعات پیچیده و سختی است و بدون کار با حوصله و سازمان یافته اما جدی، نمی توان به نتیجه مطلوب رسید. یکی از انتقادات وارد به اصلاح طلبان در شرایط امروز، جدی نبودن آنان در مقایسه با زمان شروع فعالیت این جریان است. در واقع نقد این است که اصلاح طلبی به یک بازی سیاسیِ بوروکراتیک و آمدورفت برخی چهره ها تقلیل یافته است. با این حال من و برخی از دوستانم که در ایران ماندیم، بابت این است که فکر می کنیم همین مسیر اصلاح طلبی مسیر درست و بهداشتی است و می توان از این طریق به بهبود اوضاع کمک کرد. ضمن اینکه باید به این هم اشاره کنم که عملا پس از مسائل سال ۸۸ در سازمان هایی هم که ما در آن حضور داشتیم، دیگر امکان ادامه فعالیت نبود؛ چون آن فعالیت ها متوقف شده بود و من آدمی نبودم که بتوانم به مدت مدیدی بی تفاوت باشم. برای من رویکرد اقتصادی حزب بسیار اهمیت داشت. من در بخش خصوصی با نوعی درک تجربی فراتر از جنبه های تئوریک، متوجه شدم که نقش دولت در نابسامانی محیط کسب و کار بسیار جدی است. منظورم از دولت ساختار، مقررات و قوانین و نظام قضایی است. این مسئله در حزب کارگزاران تأکید شده است و ما معتقدیم توسعه بدون بخش خصوصی قدرتمند امکان پذیر نیست. دولت واقعا بنگاه دار بدی است و اساسا سرشت و فلسفه بنگاه داری با مأموریت دولت و سازمان های دولتی ناسازگاری دارد. موفقیت بنگاه های اقتصادی در گرو نوعی سازمان دهی و تصمیم گیری مبتنی بر چابکی در محیط های رقابتی ا ست که نمی توان با مدیریت دولتی به چنین مهمی رسید و بنگاه موفقی ایجاد کرد. کارگزاران به لحاظ اقتصادی، حرکت به سمت کاهش مداخله دولت در بنگاه داری را ترویج کرده است. البته لازم است در اینجا به این نکته اشاره کنم که وقتی از ارتباط دولت با اقتصاد به صورت کلی صحبت می شود، باید نوع آن و میزان آن مشخص شود؛ مثلا زمانی که از عدم مداخله دولت صحبت کنیم، منظور این است که دولت تنظیم گری، سیاست گذاری و تضمین حقوق مالکیت نکند، یا منظور عدم مداخله در بازار، قیمت گذاری و عدم حضور در عرصه اقتصادی به عنوان یک رقیب است. معمولا این دو بحث خلط می شود. من فکر می کنم هیچ اقتصاددان نهادگرا یا چپی هم در دنیا موافق حضور دولت در عرصه اقتصاد به عنوان بنگاه دار نباشد. با این حال کارگزاران در این سال ها سهم عمده ای در مباحث مربوط به توسعه و تغییر مدیریت اقتصادی دولت داشته است.
انتخاب کارگزاران تصمیم شخصی جناب عالی بود یا جمع بندی مجموعه ادوار تحکیم وحدت؟
نه، این تصمیم کاملا شخصی بود و مبتنی بر شناختی که از سال ها پیش از حزب کارگزاران داشتم و خب بعد از مذاکراتی به حزب پیوستم.
اشاره کردید که راهی جز اصلاحات نداریم اما اصلاح طلبان امروز شاید بیش از هر زمان دیگری توسط گروه های مختلف نقد می شوند و البته درون این جریان هم با تکثر چشمگیری مواجهیم. از جمله بحث های بسیاری در باره شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان درگرفته است. ازآنجاکه شما در شورای عالی حضور داشته اید، چه نگرشی به این شورا دارید؟ آیا حضور آن در شرایط کنونی ضرورت دارد یا اینکه فعالیت درقالب احزاب اصلاح طلب موجود ضرورت لزوم چنین شورایی را از بین می برد؟
یکی از دلایلی که اصلاحات از دهه ۷۰ تداوم پیدا کرده و نیروی مؤثری در عرصه سیاسی و همچنان موضوع گفت وگوی جمع های سیاسی و مسئله حوزه عمومی است، قابلیت خودانتقادی آن است. اما یکی از چالش هایی هم که ما با برخی از احزاب یا دوستان اصلاح طلب داریم، برداشت نادرست آن ها از اصلاحات است. آنان اصلاحات را همچون یک ایدئولوژی مد نظر دارند که من با آن چندان موافق نیستم. از همان دهه ۷۰ اعتقاد من این بود که باید به صورت مداوم در حوزه عمومی شفاف و آزاد درخصوص فرایند اصلاحات گفت وگو کرد. اصلاحات نیز خود اساسا محصول گفت وگو در حوزه عمومی است و درنتیجه متوقف کردن این گفت وگو به معنی از بین بردن روند اصلاحات مسالمت آمیز در ایران است. بنابراین مقابله با این فرایند هم ضدملی و هم خلاف مصالح مردم است. اصلاح طلبان مبتنی بر روش برگزیده علی القاعده باید شفافیت دائمی داشته باشند و حتی اگر در جایی اشتباه کردند، دلیلی ندارد که از گفتن آن ترسی داشته باشند. تقلیل اصلاح طلبی به یک جریان سیاسی محض که تنها مأموریت آن تسخیر «آپاراتوس» یا دستگاه سیاسی دولت است، یک خطای استراتژیک است که باید از آن پرهیز شود. درجریان اصلاحات، تکثر همیشه وجود داشته است و از این تکثر اتفاقا استفاده کردیم، نه آنکه آسیب ببینیم. در نقد وضع موجود و نقد اصلاحات نیز اختلاف نظرهایی وجود دارد. اساسا اصلاحات نمی تواند یک ساختار سانترالیستی پیدا کند. تجربه زیست تاریخی ما هم این را نشان می دهد. اواخر دهه۷۰ بحث عبور از رئیس دولت اصلاحات مطرح بود؛ بحث آقای حجاریان که می گفت «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات» مطرح بوده و بارها و بارها خطاهای رویکردی و استراتژیک در مجموعه اصلاحات آشکار و علنی مورد گفت وگو قرار گرفته است. انتقادات وارد به رئیس دولت اصلاحات در اواخر دولت دوم ایشان بسیار جدی و بدون پرده پوشی بود. درنتیجه بخش عمده ای از حیات جریان اصلاحات را باید در همین روند خوداصلاحی آن بررسی کرد و این را نباید از اصلاحات به بهانه نیاز به اجماع گرفت. زمانی که به بهانه سوءاستفاده رقبا با این روند مخالفت می شود به تدریج ما هم تبدیل می شویم به جریانی که مسئله آن فقط پیروزی در یک انتخابات است. درحالی که باید تلاش شود تا همچنان نظر جامعه و افکار عمومی به مجموعه اصلاحات، تلاش برای بهبود وضعیت عمومی کشور در حوزه های حتی غیرسیاسی نظیر اخلاق، فرهنگ، دین شناسی و... باشد. بنابراین درخصوص تکثر در جریان اصلاحات نباید نگرانی وجود داشته باشد. نقش شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان درنتیجه همین چیزی است که اشاره کردم؛ یعنی یک «کوردیناتور» در مواقعی که ما نیاز واقعی و عملی به هماهنگی و همکاری مشترک داریم؛ مثلا زمانی که در انتخابات تصمیم داریم یک لیست مشترک دهیم، نیاز به سازمانی است تا تضادها بین گروه های سیاسی را مدیریت کنند. بار گذاشتن بیش از این بر شورای عالی آن را از بین می برد و دیگر همین نقش مکانیزم حداقلی هماهنگی را هم نمی تواند ایفا کند.
اشاره کردید که نباید جریان اصلاحات را به یک جریان سیاسی صرف تقلیل داد. مشابه چنین نقدهایی را دکتر محمدرضا تاجیک نیز مطرح کرده اند که پس از خرداد 76، گفتمان اصلاح طلبی به یک جریان سیاسی تقلیل یافت و به نوعی ذبح عقلی شد و بسیاری از امور فکری و فرهنگی کنار گذاشته شد. این تقلیل یابی تبعات مختلفی دارد که امروزه تنها یکی از آن ها انحصارگرایی درون جریان سیاسی اصلاح طلب است. چگونه می توان اصلاحات را از انحصار اشخاص و گروه های خاص رها کرد و بار دیگر به حوزه عمومی و جریان فکری و فرهنگی که حتی سابقه آن به پیش از انقلاب مشروطه می رسد، بازگرداند؟
فکر می کنم در ابتدا باید نوعی تفکیک انجام داد. یک جریان همان جریان نوگرایی یا تجدد دولت و جامعه است که پیش از انقلاب مشروطه شکل گرفت و در ادامه بخش هایی از آن در جامعه و بخش هایی از آن در دولت همچنان ادامه دارد و مسیر خود را طی می کند؛ به این هم که احزاب سیاسی چه کاری انجام می دهند وابسته نیست. نمی خواهم مبتنی بر نوعی جبرگرایی صحبت کنم اما به نظر می رسد که تمایل به تغییر در جامعه ایران، جدی تر از آن است که اگر یک حزب اصلاح طلب در انتخابات شکست خورد یا چند کرسی را در انتخابات از دست دادیم، مصیبتی رخ داده است! در جریان دیگر، برخی اصلاح طلبان فعلی، تبارشناسی خود را به این تاریخ پیوند می زنند و خود را در امتداد آن معرفی می کنند و البته برخی دیگر آن جریان یا نیروهای تغییر سیاسی اند که به دنبال بازسازی سیاست ایران به نفع توسعه پایدار و حاکمیت قانون است. باید جریان دوم را به نوعی آسیب شناسی کرد؛ یکی از علل کُندی روند تغییرات در ایران و نوسازی سیاسی و اقتصادی، مسئله استقرار دولت است. نگرانی از بی ثباتی و فروپاشی یا تغییرات بزرگ سیاسی، حکومت های ایران را وادار می کند تا محدودیت های مداومی به فرایند توسعه در ایران وارد کنند. تا زمانی که مسئله ثبات و امنیت پایدار به سرانجامی نرسد و خیال حکومت ها از استقراری دائمی راحت نشود، احتمالا سایر پروژه های توسعه در ایران به این ملاحظات امنیتی و نظامی محدود می شود، چون امنیت به طور مداوم در کانون توجه است و الزامات خود را به حوزه های مختلف اعمال می کند. از این منظر همین که امنیت داریم خوب است. در منطقه ناامن خاورمیانه در واقع صرف خود امنیت یک ارزش است. این مسئله باید حل شود اما راه حل هایی از جنس سیاست گذاری عمومی و اینکه چگونه باید حکومت کند، ندارد؛ بلکه به این بازمی گردد که مناقشه بر سر اینکه چه کسی باید حکومت کند، باید راه حل پایداری پیدا کند؛ اینکه چگونه اقدام کنیم که فروپاشی رخ ندهد. این پروژه اصلی و دیگر پروژه ها، خرده پروژه های ذیل آن است. زمانی که پروژه اصلی به حاشیه رانده و خرده پروژه ها برجسته شود، اساسا با وضعیت پیچیده ای مواجه می شویم؛ مثلا ممکن است با گذراندن قانونی در مجلس، سیاست های مالیاتی را اصلاح و شفاف کنیم. مردم استقبال خواهند کرد اما قطعا آنان خواهند گفت که ما مشکل اساسی تری داریم و می خواهیم برای آن اقدامی جدی انجام دهید. درنتیجه اصلاحات سیاسی در ایران تلاشی است تا مسائل اصلی سیاست در ایران را حل کند و راهی است که از تجربه مخاطرات بزرگ پرهیز کنیم و در یک فضای توافقی با حکومت و تصمیم گیران اصلی به سیستمی برسیم که به وضعیت باثبات و پایدار برسد. اما رسیدن به چنین وضعیتی نیاز به تغییرات جدی دارد.
جامعه ایران در طول تاریخ همواره با دوگانه امنیت و آزادی مواجه بوده و در شرایط خاص و تعارض، امنیت را برگزیده است. این مسئله هم بارها تکرار شده و مادامی که دولت از جانب شهروندانش احساس امنیت نکند، به آنان آزادی نمی دهد. اما مشکل آنجاست که وضعیت امنیتی یا استثنایی به تعبیر «آگامبن» خود به پارادایم دولتی بدل شود و دولت ها با تمدید این وضعیت، از ارائه برخی حقوق به شهروندان خودداری می کنند. چگونه می توان از این شرایط عبور کرد؟ آیا دستیابی به آزادی خود مستلزم آن نیست که برخی آزادی ها برای شهروندان به رسمیت شناخته شود؟
حرف اصلاح طلبان همین بوده است که نمی توان استقرار پایدار داشت، مگر اینکه مبتنی بر سطح قابل قبولی از حکمرانی خوب باشد. البته رضایت عمومی خود مسئله ای پیچیده و چندبعدی است. مثلا صرفا نمی توان مبتنی بر برخی شاخص های اقتصادی محدود و کوتاه مدت، مدعی رضایت عمومی شد. حجم پول پاشی در دولت احمدی نژاد با هدف خرید رضایت عمومی بود تا نوعی سیستم حامی-پیرو در سطح ملی ایجاد کنند اما نشد و این کار جواب نداد. مردم به سادگی از حکومت نمی پذیرند که به شیوه کشورهای عربستان یا کویت صرفا زندگی معیشتی خود را داشته باشند و عده ای بر آن ها حکومت کنند و زندگی مبتنی بر مبنای همین تقسیم بندی در جریان باشد. سطح تقاضا برای مشارکت در سبک زندگی و تعیین سرنوشت در ایران به شدت بالاست و با سرکوب و زور نمی توان این مسئله را حل کرد؛ بلکه باید با آن به توافق رسید. از سوی دیگر جامعه نیز به این درک رسیده است که نیل به خواسته های خود نظیر مشارکت سیاسی و آزادی، با فروریختن ساخت دولت در شرایطی آنومیک و غیرقابل پیش بینی اتفاق نخواهد افتاد. بنابراین به نظر می رسد که به تدریج از این دوگانه به سوی مفهوم جدیدی که آن را «توسعه پایدار» می نامیم، حرکت می کنیم. این مسئله مهمی است چراکه در دوگانه آزادی و امنیت تنها با چرخه هرج ومرج و استبداد مواجهیم. باید با یک نیرو یا الگوی جدید، از این دینامیسم استبداد و هرج ومرج خارج شویم. به تعبیر «میگدال» چهار وضعیت میان دولت و جامعه ممکن است: دولت ضعیف و جامعه ضعیف، دولت قوی و جامعه ضعیف، دولت ضعیف و جامعه قوی، دولت قوی و جامعه قوی. تقریبا در چرخه استبداد و هرج ومرج یا دولت بسیار قوی و جامعه ضعیف است که نتیجه آن تمرکزگرایی و استبداد است، چون قدرت اجرا وجود دارد اما تصمیمات دموکراتیک نیست و جامعه ای وجود ندارد که خطاهای دولت را اصلاح کند و نتیجه این روند فروپاشی دفعی است، چون یک سیستم «چک اند بالانس» وجود ندارد؛ یا جامعه قوی و دولت ضعیف است که اگرچه در این الگو تصمیمات دموکراتیک است اما امکان اجرای این تصمیمات وجود ندارد و در اثر آن دولت مضمحل می شود و ناپایدار است. الگوی سوم هم که دولت ضعیف و جامعه ضعیف است، همانند بسیاری از کشورهای آفریقایی که نه دولت قادر است کارکردهای خود را انجام دهد و نه جامعه می تواند از خود مراقبت کند؛ در این شرایط تنها مگر نیرویی خارجی وضعیت را تغییر دهد. تنها الگویی که از دل آن امکان توسعه پایدار وجود دارد، دولت قوی و جامعه قوی است. باید دانست چه طرفداران جامعه مدنی که در نقد دولت در جهت فروپاشی و از میان رفتن نظم موجود تلاش می کنند و چه دولتی که نهادهای مدنی را به حاشیه می راند و زیربنای خود را تهی می کند، به یک میزان زمینه ساز هرج ومرج و استبداد می شوند. ایده اصولی اصلاح طلبان این است که ما باید به یک توافق برسیم؛ چراکه به نفع طرفین است؛ چه استقرار سیاسی که با نظارت و کنترل جامعه و ظرفیت های اجتماعی جلو خطاهای استراتژیک آن گرفته شود و چه جامعه که جز با وجود امنیت و نظم اجتماعی نمی تواند دیگر نیازهای خود را تأمین کند. قبلا هم گفته ام تمام کسانی که در ایران، پای اصلاحات اساسی ایستاده اند و هزینه های سنگین داده اند، عوامل اصلی دوام حکومت جمهوری اسلامی بوده اند. اگر جلو روال های غلطی گرفته نمی شد به تدریج به سنت های مخرب بدل می شد. اما متأسفانه همواره منافع عده ای سبب شده است این اصلاح طلبان متحمل هزینه شوند، ترور شوند، به زندان بیفتند و دیگر مصائبی از این دست. من فکر می کنم به تدریج از دور هرج ومرج و استبداد گذر کرده ایم و آرام آرام زمینه گفت وگوی جمعی فراهم می شود.
آقای سیاسی راد، گفت وگو در شرایطی شکل می گیرد و به نتیجه می رسد که طرفین از موضع حداقلیِ برابر برخوردار باشند. زمانی که با جامعه ای نه چندان قدرتمند مواجهیم که نمی تواند حرف خود را به کرسی بنشاند و از سوی دیگر با حاکمیتی روبه رو هستیم که ابزارهای کنترلی قدرتمندی دارد، اساسا امکان گفت وگو وجود ندارد. قدرت برتر اساسا چه نیازی به گفت وگو دارد؟
صحبت در شرایط برابر شرط تعامل و مذاکره است برای امتیاز دادن و امتیاز گرفتن و شکل دادن بازی برد-برد. اما پیش نیاز گفت وگو برابری موضع یا قدرت طرفین آن نیست. البته من با شما موافقم در شرایطی که همه چیز خوب و شرایط مساعد است، حاکمیت هیچ امتیازی به شما نمی دهد تا پروژه مد نظر خود را پیش ببرید اما باید متوجه این نکته بودکه نیروی حاکم در شرایط کنونی علی رغم ادعاهای مطرح شده، چه در داخل و چه در شرایط بین المللی، از وضعیت گل وبلبلی برخوردار نیست. واقعیت این است که بدون حضور اصلاح طلبان، بخش عمده ای از سازمان دهی گروه های اجتماعی در ایران با مشکل مواجه خواهد شد. بسیار تلاش شده است که گروه هایی همانند نیروی سوم ایجاد شوند تا به عنوان جایگزین اصلاح طلبان عمل کنند، اما به دلایل بسیاری، به نتیجه ای نرسیده و امکان پذیر نیست.
آقای مهندس، بنا به صحبت های اخیر جناب عالی و البته تجربه تاریخی، اصلاح طلبان همواره کوشیده اند تا با گفت وگوی مداوم، نقش میانجی میان حاکمیت و مردم را ایفا کنند اما از یک سو با انباشت خواسته های عمومیِ تحقق نیافته مواجه اند و از سوی دیگر با پاسخ سرد حاکمیت. درنتیجه این نقش میانجی هرچه بیشتر تحت فشار قرار گرفته، تا جایی که گویی کارکرد خود را از دست داده است؛ برخی از اصلاح طلبان به بدنه حاکمیت پیوسته اند و در عمل با آنچه نقادِ آن بودند، دیگر تفاوتی ندارند و اعتبار اجتماعی خود را از دست داده اند و برخی دیگر که همچنان موضع انتقادی خود را حفظ کردند، طرد و حاشیه نشین شدند. اصلاح طلبان چگونه می توانند نقش میانجی را همچنان در شرایط کنونی ایفا کنند؟
آنهایی که می خواهند نقش میانجی را ایفا کنند با شرایط دشواری مواجه اند؛ از یک طرف باید تقاضاهای اجتماعی را منتقل کنند و امتیاز بگیرند و از طرف دیگر این امتیاز را به جامعه منتقل کنند و بازخورد آن را بگیرند و بدین شکل گفت وگو با پایین و بالا را سامان دهند تا بتوانند از آن اعتبار کسب کنند برای ایفای بهتر و جدی تر همین نقش. اگر اصلاح طلبان با انباشت تقاضاها و پاسخ سرد حاکمیت مواجه شوند به تدریج اعتبار خود را از دست می دهند و با بحران مواجه می شوند؛ یا فروپاشی را تجربه می کنند یا انشعاب می کنند. البته باید توجه کرد که مبتنی بر مقاومت رقبا ممکن است اصلاح طلبان نتوانند نقش خود را ایفا کنند؛ مثلا در جایی که آنان دست بالا را دارند و اصلاح طلبان از وضعیت خوبی برخوردار نیستند. اما بحران عدم استقرار سبب می شود حاکمیت نیاز به تعامل مستمر با جامعه داشته باشد و اصلاح طلبان می توانند در اینجا ایفای نقش کنند.
اگر بتوان برای این مسئله پاسخ ها و پیشنهادهای مشخص ارائه کرد، امکان گفت وگو و حل آن وجود دارد؛ تأکید می کنم امکان آن وجود دارد؛ اینکه به نتیجه منتهی شود، نیاز به عوامل مختلفی دارد اما اصلاح طلبان می توانند زمینه مسالمت آمیز برای نیل به بازی برد-برد برای طرفین فراهم کنند. اگر این مدل استخراج و راهی مشخص شود نظیر پیشنهادهایی که اکنون در حال بررسی و گفت وگو است -مثل تغییر قانون اساسی که اخیرا حزب کارگزاران آن را اعلام کرده است- می توان به آن مهم دست یافت. اکنون که با فساد بی سابقه ای مواجهیم، سطح کارآمدی و میزان رضایت عمومی کاهش پیدا کرده است، بیش از هر زمان نیاز به گفت وگو احساس می شود. تصور عمومی این است که اوضاع خوب نیست و این شرایط را پیچیده تر می کند. چرا باید صبر کرد تا به مرحله ای رسید که هرگونه تغییری به امتیاز دادن روزافزون تلقی شود و بعد به مرحله ای برسد که حتی اگر حاکمیت پذیرای تغییراتی باشد، دینامیسم این تغییرات مانع آن شود و در یک وضعیت پیچیده، نه راه پس بماند و نه راه پیش؟ اگر اکنون به صورت پیش دستانه تغییرات لحاظ شود، چرا نتوان زمینه تغییرات مسالمت آمیز با حضور تمامی گروه هایی که از ظرفیت اجتماعی برخوردارند را فراهم کرد؟ اگر اصلاح طلبان بتوانند حتی یک گام در جهت تفاهم عمومی و کمک به مردم بردارند، عملکردشان قابل دفاع خواهد بود. چگونگی رسیدن به این تفاهم به بحث گذاشته شده است تا بتوان بدون آسیب هایی چون فروپاشی و جنگ یا سیستم های بسته تر و متمرکزتر و هزینه های غیرقابل پیش بینی به این مهم دست یافت.
البته که در این شرایط هم باز ابتکار دست حاکمیت است. اصلاحات محدودیت های بسیار زیادی دارد که گریبان گیر دیگر روش های تغییر سیاسی نیست. اصلاحات به میزان آمادگی رقبا و انعطاف پذیری حکومت، بسیار مرتبط است و ابتکار آن به میزان پذیرش حکومت بستگی دارد. در واقع بخش مهمی از نتیجه بخشی اصلاحات به حاکمیت وابسته است و عدم پذیرش و همکاری آن، زمینه ساز عدم توفیق اصلاحات می شود. اما باید به روش مصلحانه تن داد تا حاکمیت و مردم را متقاعد کند که به جای برخورد و هزینه زیاد به سوی گفت وگو و تفاهم و هزینه بسیار کم حرکت کنند. امیدواریم با این میزان از عقلانیت که در طرفین وجود دارد، بتوانیم به یک توافق حداقلی برسیم و به سوی وضعیت های مخاطره آمیزی حرکت نکنیم که کشور را با مشکلات فراوان روبه رو کند.
منبع: روزنامه شهرآرا