هستي قاسمي: سرمايه اجتماعي در هر کشور و نظامي همواره نه تنها براي حاکميت، بلکه براي جريانهاي سياسي از اهميت وافري برخوردار بوده چراکه اين سرمايه اجتماعي است كه از يک جريان در اجراي تصميمات، ادامه راه و... حمايت ميكند. اما در آستانه انتخابات اهميت سرمايههاي اجتماعي براي گروههاي سياسي دوچندان ميشود. آنچه اکنون به نظر ميرسد، اين است كه امروز هيچيک از جريانهاي سياسي شاخص کشور بهويژه اصلاحطلبان نميتوانند اميد چنداني نسبت به حمايت سرمايههاي اجتماعي خود داشته باشند زيرا اعتماد افکار عمومي نسبت به هر يک از دو جريان به دليل عملکرد نه چندان مطلوب دولتهاي متبوعشان در سالهاي اخير کاسته شده است. بنابراين پرسش اينجاست كه با توجه به اينکه اعتماد افکار عمومي بهويژه طبقه متوسط به عنوان موتور محرکه جريان اصلاحات در انتخابات مخدوش شده است، آيا در آينده اميدي به ترميم اعتماد آنها وجود دارد؟ اساسا راهحل بازگرداندن اعتماد جامعه چيست و اصلاحطلبان بايد براي تحقق اين مهم چه گامهايي بردارند؟ بر اين اساس، سيدحسين مرعشي معتقد است: «اصلاحطلبان بايد با صداي بلند و با صدور بيانيههاي روشن براي مردم تبيين کنند که مسيرشان از نيروهاي تندرو و نيز سياستهاي اشتباه دولت جداست. اين جريان بايد توضيح دهد که ايران راهي جز اصلاحات در جمهوري اسلامي ندارد و ساير راهها به سياهچالههاي خطرناک منتهي ميشود». بر اين اساس، درباره راهکار بازگرداندن سرمايههاي اجتماعي و برخي از گمانهزنيهاي انتخاباتي با اين فعال سياسي اصلاحطلب و سخنگوي حزب کارگزاران سازندگي به گفتوگو پرداختيم که آن را در ادامه ميخوانيد.
سرمايه اجتماعي همواره موتور محرکه جريان اصلاحات بوده است. امروز بهصورت دامنهداري اين سرمايه دچار آسیب شده است، اين وضعيت ناشي از چيست؟
تنزل سرمايه اجتماعي اصلاحطلبان ناشي از چند مسئله است، مسائلي که در يکديگر ترکيب و تنيده شدهاند. نخست؛ ايران به عنوان جزئي از جهان امروز تحت تأثير تغيير مدل اطلاعرساني و گشايش در فضاي مبادله اطلاعات و انتشار آگاهي اعم از صحيح يا نادرست و جعلي قرار گرفته است. اقشار مختلف جامعه به عنوان سرمايه و صاحبان نظام سياسي نسبت به مديران و سياستمداران کشور دچار نوعي آشفتگي ذهني شدند. امروز در سراسر جهان بياعتمادي نسبت به دولتمردان و سياستمداران چپ و راست به وجود آمده است. نتيجه چنين تغييري در جغرافياي سياسي جوامع امروز گاه غالبشدن راستگرايان افراطي و گاه در مواردي به حاکميت چپگرايان افراطي منجر شده است و ايران نيز از اين قاعده کلي مستثنا نيست. در يک دوره طولاني جامعه بخشي از اطلاعات مربوط به واقعيتهاي حاکميتها را دريافت ميکرد. به عبارتي آن بخش از اطلاعات را که حاکميت مصلحت ميدانست، منتشر ميكرد و در اختيار مردم قرار ميداد و بخش ناپيدا و پنهان سياست براي مردم آشکار نبود. اما امروز هر شهروندي با دراختيارداشتن يک تلفن همراه به رسانهاي تکسرنشين تبديل شده است به همين دليل مخاطبان يا مردم مسائلي را از زواياي مختلف ميبينند و آن را با يکديگر به اشتراک ميگذارند. البته اين فضاي جديد دوران بلوغي دارد، پس کمي دچار افول ميشود و سپس شرايط عادي و نرمال به جامعه باز ميگردد. به هر روي، تغيير مدل اطلاعرساني در ايران در سالهاي اخير روي شرايط سياسي نيز تأثيرگذار بوده که به آن انقلاب اطلاعرساني ميگويند زيرا جامعه بسياري از مسائلي را که نميدانست، اکنون با ديدن پشت پرده و نيمه پنهان حوادث ميبيند؛ در نتيجه اين وضعيت مردم را دچار سرخوردگي و شورشهاي فکري و ذهني ميکند. مسئله ديگري که در ايران اتفاق افتاده، تشديد مشکلات اقتصادي است چراکه جامعه از منظر کار و معيشت تحت فشار است و از سويي نسبت به اوضاع فرهنگي و اجتماعي هم به دليل طولانيشدن دوران دخالت مسئولان در مسائل شخصي، فرهنگي و نوع کنشهاي فردی، پوشش و روابط خانوادگي و اجتماعي و اعمال نوعي نگاه خاص به اين موارد هم احساس رضايت ندارد. ناکارآمدي مزمني که در نهادهاي اداري ايران در حوزههاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي وجود دارد، معيشت را براي جامعه دشوار و تحريمهاي حداکثري آمريکا نيز فشارها را دوچندان کرده است در نتيجه مسائل فوق تعادل زندگي جامعه را بههم زده است. جامعه علاوه بر اينکه به دليل تحريمها و ناکارآمديهاي مديريتي در معيشت خود دچار مشکل شده، شاهد دخالتها در زندگي خانوادگي و روابط دوستي خود است. از سويي ناکارآمديها به فساد دامن زده است؛ مردم با شنيدن افشاگریهاي مربوط به آن دچار آشفتگي ميشوند.
موارد فوق علاوه بر اينکه پايگاه اجتماعي نظام سياسي را نيز با چالش روبهرو کرده، نفوذ اجتماعي و سياسي گروههاي مرجع اعم از اصلاحطلبان و اصولگرايان را دچار تنزل کرده است. به طور خاص به تعبير برخي همانطور که احمدينژاد با بستن بمب به خود در اردوگاه اصولگرايي، اين جريان را متلاشي کرد، روحاني نيز با بستن بمب به خود اردوگاه اصلاحطلبي را منفجر کرد. بههرروي تصورم این است که ممکن است در مقطعي اصلاحطلبان با مشکلاتي مواجه شوند؛ اما اصلاحطلبان يک استراتژي دارند که آن استراتژي ميتواند با همراهي طبقه متوسط مورد پيگيري و اجرا قرار بگيرد. اگرچه طبقه متوسط امروز به دليل مسائل معيشتي با ضعف روبهروست و تا حدود بسياري درباره جريان اصلاحات دچار يأس شده است؛ اما بههرروي اصلاحطلبان با استراتژي درست خود ميتوانند باز هم در آينده پايگاه اجتماعيشان را بهويژه در طبقه متوسط بازسازي کنند.
معتقديد اصلاحطلبان با استراتژي درست خود ميتوانند پايگاه اجتماعيشان را بازسازي کنند؛ اما اين استراتژي چيست که ميتواند اعتمادهاي ازدسترفته را درباره جريان اصلاحات بازگرداند؟
اين جريان ميان دو تيغه قيچي اصولگرايان تندرو و سپس براندازان قرار دارد. گروه نخست به عبارتي اصولگرايان ارزشي همچنان تصور ميکند که مشکلات ايران ناشي از نداشتن عملکرد انقلابي مسئولان در دهههاي اخير است؛ بههميندليل درصددند که کشور را با سياستهاي موردنظر خود اداره کنند. حال آنکه در جهان اين سياستها به نحوي تجربه شده و نمونه زنده آن کوبا و کرهشمالي است که به فقر، نابرابري و ناکارآمدي در اين دو کشور انجاميد. بااينهمه اصولگرايان درصددند اداره کشور را تمام و کمال در دست بگيرند و با سياستهاي خود آن را اداره کنند. درحاليکه چنين نگاهي از سوي اين افراد، کشور را به سمت سياهچالهاي از فقر سوق ميدهد و ناکارآمدي را تشديد ميکند؛ بنابراين چنين سياستهايي هم کشور را از سردرگمي نجات نميدهد، هم مرحله به مرحله با خود سياستهاي منقبضکننده ديگري را به وجود ميآورد؛ تاجاييکه حاميان چنين سياستهايي را ناگزير به تشديد اعمال آن در جامعه ميکند. لبه ديگر تيغه این قيچي که جامعه را در فشار قرار داده است، افرادي هستند که از سرخوردگي و خستگي مردم از ناکارآمديهاي مديريتي و مشکلات اقتصادي فرصت را براي خوشهگيري مغتنم شمرده و درصددند کشور را به سمت فروپاشي سوق دهند؛ در نتيجه نظام را به يک نظام سکولار تبديل کنند؛ اما چون هيچگونه نيروي اجتماعي مؤثر، هدایت سياسي مشخص و سازمان اجتماعي روشني ندارند، هيچگاه نميتوانند به اهداف خود برسند. از سويي اما هيچگاه هيچ نيرو و جرياني نميتواند نظامي بهتر جايگزين نظام فعلي کند؛ زيرا هرقدر که انتقادي از شرايط داخلي وجود داشته باشد، ايجاد يک نظم جديد به سهولت ممکن نيست؛ زيرا چنين نظمي نياز به يک قدرت، پايگاه و وحدت اجتماعي و پشتيبان سياسي دارد؛بنابراين جامعه ايران سیستمی را نميپذيرد که در آن منافقين و سلطنتطلبان نقش داشته باشند؛ زيرا در صورت پذيرش چنين امري مردم وارد يک سياهچاله ميشوند و کسي نميتواند امنيت ايران را در آن شرايط تأمين کند. هيچ نيرويي نميتواند تماميت ارضي ايران را در آن وضعيت حفظ کند، همانطور که ليبي بعد از معمر قذافي ديگر نتوانست رنگ آرامش و امنيت را به خود ببيند؛ زيرا با همه انتقاداتي که به معمر قذافي وجود داشت، او کشور را اداره ميکرد، امنيت برقرار بود، نفت صادر ميشد، درآمدهاي نفت ميان مردم توزيع ميشد و نظام درماني و آموزشي رايگان وجود داشت؛ اما امروز با نبودن قذافي در ليبي، امنيت و صادرات نفت هيچيک وجود ندارد، تنها امري که در ليبي صورت ميگيرد خريداري اسلحه و بهکارگيري آن از طرف گروهها و نيروها عليه يکديگر است. به همين دليل اين جريان در برابر قيچي دولبه تندروهای داخلی و براندازان که ايران را هدف قرار دادهاند يک استراتژي روشن و جذاب دارد و نيز جمهوري اسلامي متعادل شده است، چراکه اصلاحطلبان به دنبال جمهوري اسلامي متعادلي هستند که هم از منظر سياسي کارآمد باشد و همچنين با جهان تعاملات لازم را داشته باشد تا بتواند رشد اقتصادي هشت درصد را دوباره تجربه کند و نيز مسائل فرهنگي و اقتصادي را سامان دهد و در نهايت مردم نقش اول را در ايجاد نهادهاي حکومتي همچنان ايفا کنند. بدونترديد تحقق امور فوق منجر به تقويت وحدت ملي و بازگشت اعتماد عمومي ميشود. اين استراتژي اصلاحطلبان، به تعبيري جمهوري اسلامي ميانهرو، بدونترديد مورد مقبوليت بالاي 70 درصد مردم ايران قرار ميگيرد.
با اين وصف با وجود نگرانيهاي موجود، باز هم ميتوان نسبت به ترميم اعتماد و بازگرداندن اين سرمايه از سوي اصلاحطلبان اميدوار بود؟
استراتژي جمهوري ميانهرو در برابر دو استراتژي بسيار خطرناک توسط نيروهاي تندرو و حاميان فروپاشي و براندازي، آينده ايران را به خوبي رقم ميزند، در نتيجه پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان را تبيين و تقويت ميکند. اما ايرادي که اکنون نسبت به اصلاحطلبان وجود دارد اين است که اين جريان با رسايي و صداي بلند اهداف و دغدغههايش را به اطلاع جامعه نميرساند. اصلاحطلبان با صداي بلند به مردم نميگويند که به دنبال چه هستند و قرار است چگونه مسائل را مورد حلوفصل قرار دهند. اگر اين مسائل به مردم گفته و همهچيز به درستي براي جامعه تبيين شود، در اين صورت چرا نبايد نسبت به بازسازي اعتماد عمومي اميدوار بود.
به نظر اصلاحطلبان براي بازگرداندن اعتماد افکار عمومي مسير طولانياي در پيش دارند، اما اگر قرار باشد در شرايط کنوني و فرصت باقيمانده تا انتخابات گامي در جهت اعتمادسازي مردم بردارند، آن گام بايد چه باشد؟ آيا دلجويي و عذرخواهي فايدهاي دارد؟
اصلاحطلبان بايد با صدور بيانيههاي روشن و با طرح مسائل کاملا واقعي و مهم براي مردم تبيين کنند که مسيرشان از نيروهاي تندرو و نيز سياستهاي اشتباه دولت و ... جداست. اين جريان بايد با صداي بلند جديت خود را نسبت به مبارزه با فساد نشان دهد. همچنين بايد به جامعه توضيح دهد که براندازان به چيزي جز فروپاشي کشور و بردن آن به سوي سياهچال فکر نميکنند. در نهايت آنچه کاملا مسلم است، ايران راهي جز اصلاحات ندارد و ساير راهها به سياهچالههاي خطرناک منتهي ميشود؛ اين مهم مسئلهاي است که بايد براي مردم توضيح داد.
برخي بر اين اعتقادند که اصلاحطلبان مجلس يازدهم را از دست دادهاند، بهنحويکه اصولگرايان پيشاپيش کسب کرسيهاي حداکثري در خانه ملت را جشن گرفتند؛ جنابعالي هم بر اين باوريد که به راستي اصلاحطلبان نبايد هيچ اميدي نسبت به مجلس يازدهم داشته باشند؟
بههيچوجه چنين نيست. تا نتيجه احراز صلاحيتها اعلام نشود، نميتوان گفت که کدام جريان دست بالا را در انتخابات و مجلس پيشرو دارد. به نظر ميرسد بايد قبل از صدور هر رأیی منتظر نتيجه بررسي صلاحيتها از سوي شوراي نگهبان بود.
عدهاي بر اين اعتقادند که رياست مجلس پيشرو در دست قاليباف خواهد بود. اين مسئله را تا چه اندازه محتمل ميدانيد؟
نخست بايد ديد که قاليباف تأييد صلاحيت ميشود يا در ليست اصولگرايان ارزشي قرار ميگيرد، پس از آن بايد به پيشبيني و تحليل درباره رياست احتمالي شهردار اسبق تهران در مجلس پرداخت. قاليباف اکنون در وسط تشک است، به همين دليل بههيچروي مشخص نيست که تکليفش چه خواهد شد. اساسا ممکن است تأييد صلاحيت نشود.
در صورت تأييد صلاحيت قاليباف تکليف برخی مسائل شهرداری دوره او که همچنان در نزد افکار عمومي محلي از ابهام است چه خواهد شد؟
اگر قاليباف تأييد صلاحيت شود، در اين صورت بايد به بسياري از سؤالات بهعنوان نامزد انتخابات مجلس شوراي اسلامي يازدهم پاسخ دهد. به نظر املاک نجومي کوچکترين آن است.
منبع: روزنامه شرق