گوشه و کنار خانه پدری را نگاه میکند و به چند نقطه سرک میکشد، گویی هنوز «بابا» در قید حیات است و یک روز جمعه ای است که اهالی خانواده به رسم همیشه بساط گعده خانوادگی را برپا کرده اند. گعده ای که همیشه ردپای سیاست در آن دیده میشد.جای سوزن انداختن نبود؛ جمعیت کیپ تا کیپ ایستاده بودند. همه زار و پریشان با چشمانی بهت زده اطرافشان را نگاه میکردند.به کوچه «حسنی کیا» که میرسیدی دربین آن همه ازدحام جمعیت، دیگر نفس کشیدن هم سخت میشد. حالا چهار سال از آن روز سخت میگذرد، از آن «۱۹دی ماه» تلخ. ۴ سالی که محله جماران «شیخ اکبر» خود را از دست داده است. کوچه حفاظت شده جماران را پشت سر میگذاریم و به حسینیه نرسیده مقابل در بزرگ شیری رنگ متوقف میشویم. درست همان لحظه با صدای بلندی که گفت «سلام» به خودمان میآییم؛ صدای «فائزه» دختر دوم اکبر هاشمی رفسنجانی بود که با سرعت سربالایی را طی میکرد و نزدیک میشد. با فائزه هاشمی رفسنجانی وارد خانه پدری میشویم تا از روزهایی برایمان روایت کند که هنوز «بابا» در قید حیات بود و مهمترین اتفاقات سیاسی حول محور او رقم میخورد. سیاستمداری که «شماره یک» سیاست بود و چرخش روزگار، فراز و نشیب زیادی از تعریف و تمجیدها تا انتقادات و هجمهها برایش به یادگار گذاشت. فائزه هاشمی کلمات را با همان سرعتی که در راه رفتن دارد پشتسر هم و بدون مکث ادا میکند. با اهالی خانه موزه خوش و بشی میکند و گلایههایشان از دیر سر زدن به این خانه با یک ببخشید رفع و رجوع میکند. وارد که میشویم نگاهی به دور تا دور خانه میاندازد و کاپشنش را روی همان کاناپه ورودی میگذارد. انگار همان روزهایی است که هنوز در این خانه برو وو بیایی بوده و خودش را به قرار ظهرهای جمعه رسانده تا ناهار خانوادگی را در این خانه که پاتوق دورهمیهایشان بود درست بر سر همان میز معروف بخورند. عکسهای زیادی از دیدارهای سیاسی داخلی و منطقهای روی دیوار نصب شده بود دیدارهایی که در همان خانه به ثبت رسیده بود. روی همان مبلی که ۲۳ سال پیش هاشمی رفسنجانی و ملک عبدالله نشسته بودند و گف و گو کردند به صحبت نشستیم. هنوز حرفهایمان شروع نشده بود که فائزه هاشمی گلایهاش را از برخی رفتارها در مواجهه با مصاحبهها به زبان آورد. گفت: «قبل از شروع گفتگو میخواهم تمنا و توصیه کنم که مرور حوادث تاریخی نبایستی سبب عصبی شدن برخی گردد، اگر مثلا" منِ نوعی تاریخ را نادرست نقل کرده ام و اگر فکر میکنیم بایستی عکس العملی داشته باشیم آیا بهتر نیست اول مطلب را کامل بخوانیم و سپس به جای حمله به گوینده یا خانواده او یا شخصیت او، مطلب او را نقد کنیم، فکر میکنم اینگونه رفتاری نشانه بلوغ و رشد یافتگی است. هر چه هم تلاش کنیم نمیشود به نکات مطرح در جامعه که توسط خبرنگارها با هر نیتی پرسیده میشود جواب نداد، یا طفره رفت و یا ماستمالی کرد. بالاخره مجبوری حقایق را بگویی.» همین چند جمله شد آغاز بحث و کم کم از هر دری سخن گفتیم؛ صحبتهایمان تنها به روش و منش رئیس جمهور سالهای بعد از جنگ و رئیس مجلس اول و دوم ختم نشد و پای انتقادات هم به میان آمد از موضوع اعدامهای دهه ۶۰ گرفته تا کتاب پر سر و صدای عالیجناب سرخپوش که گفته میشد اکبر گنجی آن را در نقد هاشمی رفسنجانی نوشته است. حرف برای گفتن کم نبود؛ فائزه هاشمی از توصیههای پدرانه هاشمی درباره روزنامه زن و دوران نمایندگیاش گفت. پایه نظراتش درباره حجاب هم جای خود را در بین حرفهایمان باز کرد. و با این سوال گفتوگویمان شروع شد:
خانم هاشمی! با دیدن این خانه اولین تصویری که در ذهن شما شکل میگیرد و خاطرهای که بیشتر از همه برایتان تداعی میشود چیست؟ اصلا چطور شد که همسایه حسینیه جماران شدید؟
قبل از شروع گفتوگو میخواهم تمنا و توصیه کنم که مرور حوادث تاریخی نباید سبب عصبی شدن برخی گردد، اگر مثلا" منِ نوعی، تاریخ را نادرست نقل کردهام و اگر فکر میکنیم بایستی عکس العملی داشته باشیم آیا بهتر نیست اول مطلب را کامل بخوانیم و سپس به جای حمله به گوینده یا خانواده او یا شخصیت او، مطلب او را نقد کنیم، فکر میکنم اینگونه رفتاری نشانه بلوغ و رشدیافتگی است. هر چه هم تلاش کنیم نمیشود به نکات مطرح در جامعه که توسط خبرنگارها با هر نیتی پرسیده میشود جواب نداد، یا طفره رفت و یا ماسمالی کرد. بالاخره مجبوری حقایق را بگویی.
برگردیم به سئوال شما، قبل از انقلاب منزل بابا در دزاشیب بود، یک باغ. بعد از ترور آقای مطهری محافظت از شخصیتها شروع شد. بعد از ترور بابا به این نتیجه رسیدند که امکان محافظت از بابا در این منزل وجود ندارد. پیشنهاد شد که بابا نقل مکان کند. ابتدا موقتی به قلهک، خیابان سراب به خانهای اجاره میروند، آقای خمینی اصرار دارد بابا نزدیک ایشان باشد و نگران امنیت ایشان است، صاحب این خانه که همسایه حسینیه جماران و منزل آقای خمینی است میخواست منزلش را بفروشد، اینجا جزو اموال مصادرهای نیست، خریداری میشود و بابا بیش از ۳۰ سال تا فوت در این خانه بود.
جای جای اینجا پر از خاطره است، هر آخر هفته و گاهی بین هفته نیز اینجا بودیم، برای ناهار روز جمعه دور آن میز مینشستیم، گاهی قرار میشد کسی حرف سیاسی نزند، اما بعد از چند دقیقه همه حرفها میشد سیاسی.
این اتاق، کتابخانه و بالا اتاق کامپیوتر بابا بود که هربار میخواستیم صحبت کنیم یا مشورت بگیریم در این اتاقها با او مینشستیم. یا زمانی که بابا میهمان داشت، گوش میکردیم یا بعد که میرفتند میپرسیدیم، بابا گاهی میگفت، گاهی هم نه، و گاهی هم مختصر میگفت.
چه کسی بیشتر کنجکاو بود از جزئیات مباحث که با میهمانها مطرح میشد خبردار شود؟
بستگی داشت که چه کسی در منزل بابا باشد، همگی باهم یا دائما اینجا نبودیم. البته بسته به میهمان بود و شرایط روز. مامان نفر اول بود و جدی دنبال میکرد.
یکی از نقاط مثبتی که در دوران آیتالله هاشمی رفسنجانی رقم خورد رابطه نزدیک ایران و عربستان و رابطهای ویژه ایشان با ملک عبدالله بود. در تصاویر دیدم که یک دیداری در همین خانه صورت گرفته چقدر آن رفت و آمدها را به خاطر دارید؟
این رابطه ویژه و خاص بود چه در دوران ریاست جمهوری که خودش این رابطه را شکل داد و به نقطه خوبی رسید و چه بعد از آن. ملک عبدالله همچنان نفر اول سیاست ایران را بابا میدانست و با آمدن و رفتن روسای جمهور دیگر ارادتش به بابا کم نشد و بالعکس. در این تصویر ملک عبدالله برای اجلاس سران کشورهای اسلامی به ایران آمده بود و اصرار به آمدن به منزل برای دیدار بابا داشت. شروع احیای رابطه ایران و عربستان از روابط خانوادگی و با سفر مامان به عربستان شروع شد. یعنی آقای نوری شاهرودی که آن زمان سفیر ما در عربستان بود به سمت دیپلماسی خانواده رفت که سیاست موفقی بود و جواب داد.
خانواده ملک عبدالله هم اینجا آمدند؟
به نظرم نیامدند، به دلیل زیارت مکه ما میرفتیم این ارتباط خانوادگی برای آنها هم مهم بود. مثلا من هم به دعوت خود ملک عبدالله به عربستان رفتم. البته آن زمان نماینده مجلس بودم.
زبان عربیتان باید خوب باشد؟
نه، خوب نیست.
چقدر از میانجیگری آیتالله هاشمی رفسنجانی در سالهای بعد از ریاست جمهوری استفاده شد؟
متأسفانه در کشور خودمان به این ظرفیت توجه نشد. یعنی حتی در دوران ریاست جمهوری آقای روحانی که به دلیل حمله به سفارت عربستان رابطه دو کشور قطع شده بود نیز از این ظرفیت برای برگشت روابط استفاده نشد. انگار مسایل دیگری جای منافع ملی را گرفته است. به دولت توصیه شد آقای نوری شاهرودی، سفیر عربستان در دوره سازندگی به عنوان سفیر فعلی عربستان انتخاب شود، ایشان را به سفارت عمان فرستادند. جایی که دوست ما بود و هیچ مشکلی وجود نداشت. یعنی فرصت سوزی. نه تنها از ظرفیت بابا استفاده نشد، از افراد توانمند از جمله آقای نوری شاهرودی و خیلیهای دیگر هم در جای مناسب استفاده نشد. نمیدانم به عمد بود یا از غفلت، به هر حال فرصتی بود که از دست رفت.
یادم میآید در یک مصاحبهای خانم مرعشی گفته بودند من باعث شدم رابطه ایران و عربستان بهتر شود؟
بله کاملا درست است، برمیگردد به همان دیپلماسی خانواده که گفتم. شما همین اخبار اخیر را بالا و پایین کنید این خلا را میبینید. مثلا دیدیم عمان، قطر، عراق و چند کشور دیگر رای ممتنع به بازگشت تحریمهای سازمان ملل بر ایران دادند، باید دید چه اتفاقی افتاده است که دوستان ما مانند قطر و عراق و عمان رای ممتنع میدهند؟ ما باید یک تلنگر به خودمان بزنیم که چرا همسایگان دوست ما علیه ما رای بدهند؟ تحلیلهایی که رسانهها ارائه میدادند و میگفتند از ترس آمریکا و روابط کشورشان با آمریکا این رایها داده شد به نظرم تحلیل کامل و درستی نیست؛ ما باید ببینیم در این سالها چه کردهایم که کشورهای دوست حاضر به حمایت از ما نیستند. به فرض اگر این تحلیل درست باشد بایستی از خودمان بپرسیم که چرا سیاستی داشته ایم که کشورها بویژه دوستان را وادار به انتخاب بین ما و آمریکا و یا سایر کشورها بکند؟ عدم استفاده از مدیران خلاق و توانمند و خالی شدن از تدبیر و عقلانیت است که چنین شرایطی را رقم میزند.
در دورانی که آیتالله هاشمی رئیس مجلس بودند و چه بعد از آن که رئیس جمهور و رئیس مجمع تشخیص شدند چقدر شما و خانواده ایشان را نقد میکردید؟
هم تعریف و تمجیدها بود و هم انتقادات بدون سانسور گفته میشد. این صحبتها به ویژه از سوی مامان خیلی مطرح میشد چون ارتباطات بیرونی زیادی هم داشت، بارها به بابا میگفت «قرار نبود انقلاب شود که این کارها را بکنید.»
مشخصترین نقدی که خانم مرعشی بیان میکرد چه چیزی بود؟
مثلا یکی بدون دلیل دستگیر یا اموال یک فرد مصادره میشد. یا مثلا وقتی مامان میرفت برای خرید یا جاهای عمومی دیگر، حرفهایی را که از مغازهدار و سایرین میشنید در خانه بازگو میکرد.
بستن روزنامهها، برخورد با منتقدین، گرانی ها، مسایل اجتماعی، حوزه زنان و ..... را میگفتیم و درباره آنها بحث میکردیم؛ گاهی ما قانع میشدیم و گاهی هم او میپذیرفت. گاهی هم بیان نمیکرد که اشتباه بوده، احتمالا" میخواست رویم زیاد نشود (خنده) اما بعد متوجه میشدیم که دنبال کرده و بی خیال رها نکرده، گاهی اوقات حسابی در جزئیات وارد میشد برای رسیدن به واقعیت مطلب.
مصداقی دارید که نقدی را گفته باشید و اقای هاشمی آن را پیگیری کرده باشد؟
بله ماجرای مینیبوس ارمنستان. ماجرا مربوط به سال ۷۵ (شاید) و پیش از وقوع قتلهای زنجیرهای بود. در آن مقطع یک مینی بوسی از نویسندگان و روزنامهنگاران عازم ارمنستان بودند که ماجراهایی اتفاق افتاد و تصادفا اتوبوس به دره سقوط نکرد. مسعود بهنود در آن اتوبوس بود. آقای بهنود ماجرا را تعریف کرد و من هم به بابا گفتم. بعدها آقای بهنود جایی گفته بود که بابا با او تماس گرفته بود که فائزه اینطور میگوید، جریان چه بوده است . به هر حال کشور بزرگ بود و اتفاقات زیاد، بابا بعضی چیزها را از ما و دیگران مطلع میشد.
حالا که صحبت به اتفاقات آن سال رسید در آن جریانات همیشه آیتالله هاشمی رفسنجانی به عنوان سیاستمداری که همه اتفاقات به نوعی از زیر دست او رد میشود معرفی شد و حتی کتاب عالیجناب سرخ پوش نوشته اکبر گنجی در آن مقطع منتشر شد. هیچوقت درباره آن کتاب صحبت کردید؟
همه مسایل در خانه بحث میشد، بعدها اکبر گنجی گفت منظورم از عالیجناب سرخ پوش، هاشمی رفسنجانی نبود. شنیدم که در حال نوشتن کتابی در پاسخ به آن کتاب است. واقعیت این است که بابا دم دستترین فرد برای نقد و حمله و تخریب بود؛ چون خوب میدانستند که به دنبال برخورد و تلافی و انتقاد و بگیر و ببند برای مقابله با این اعمال بد و بی اخلاقیها نیست. ضمن اینکه جرأت خطاب قرار دادن دیگران را نداشتند. بابا بایستی تخریب میشد تا بعضی در مقایسه سربلند باشند.
اما بازداشتهای دهه ۷۰ و در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی قابل کتمان نیست و این اتفاقات رخ داد.
تا جایی که به خاطر دارم، عمده بازداشتها همه به دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی بر میگردد که با دستگیری آقای کرباسچی شروع شد، البته میدانیم که آقای خاتمی نیز نقشی در این دستگیریها نداشته است. در سال ۹۰ که در زندان بودم بهائیان و مجاهدین زندانی میگفتند در دوره بابا زندانی نداشته اند و در دوران آقای خاتمی هم این سیاست ادامه پیدا کرده. به جرات میتوانم بگویم حتی یک بازداشت به درخواست یا شکایت او انجام نشد.
اگر اینطور بود چرا اعتراض نکرد به روند بازداشتها؟
سیاست و روش افراد فرق میکند، میدانم در موارد بسیاری اعتراض هم کرده، ولی علنی نکرده. خیلی از مسایل را با لابی دنبال میکرد، اعتقاد داشت خبری و تبلیغاتی شدن موضوعات سبب میشود به نتیجه نرسد و افراد را بیشتر و عریان تر در مقابل هم قرار میدهد. بعضی از این پیگیریها نتیجه داد و برخی نه.
روزنامه من بسته شد آیا دستور بابا بود؟ البته بابا خوشحالترین بود از این توقیف، چراکه همه برای انتقاد از روزنامه زن به سراغ بابا میرفتند و فشار زیادی رویش بود. به نظرم وضعیت دستگیریها و برخوردها و ..... را بهتر از من میدانید. این گونه حرفها کلی گویی است بنظرم برای یک بار هم که شده خوب است آمار دستگیری ها، توقیف روزنامهها و برخوردهای این چنینی در بیاید، بعد معلوم میشود که بیشتر بر خوردها در چه دوره ای بوده. غیر از آقای احمدی نژاد مابقی رؤسای جمهور و از جمله بابا در این مسایل درگیر نبودند و این کارها در جای دیگری تصمیمگیری میشد.
خانم هاشمی! شما از گعدههای خانوادگی روز جمعه گفتید چقدر بعد از فوت آقای هاشمی آن گعدهها ادامه پیدا کرد؟
بعد از فوت بابا هم کم و بیش تا کرونا ادامه داشت. فایده آن دورهمیها غیر از تقویت روابط خانوادگی این بود که هم ما نسبت به مسائل روز آگاه تر میشدیم و هم بابا نسبت به اتفاقاتی که ممکن بود خبردار نشود مطلع میشد. برای بابا خیلی مهم بود که هر هفته بچهها دور هم جمع شوند، یا در سفر بچهها همراه او باشند و این موضوع را در خاطراتش هم میبینید.
یک بار به شوخی جدی گفتید ما خواهر و برادرها با هم یکجا باشیم دعوایمان میشود چقدر اختلاف نظر بین شما وجود دارد؟
این شوخی بود، و باز به شوخی "دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجد"، لذا نیاز نیست اختلاف نظر داشته باشیم. با صحبتهایی که هر کدام در رسانهها داریم میشود تفاوت دیدگاهها را دریابید. مثلا محسن در بین ما از همه محافظه کارتر است یا به قول خودش عاقل تر است. خیلی دلش میخواهد ما را کنترل کند. مامان برایش هنوز عجیب است مثلا" میگوید مگر تو چکاره ای که این حرفها را میزنی؟ یا مثلا" مگر سرت میشود که تو را دعوت کنند؟ به شوخی جواب میدهم مگر نمیدانید که من یک شخصیت بینالمللی هستم شما ما را تحویل نمیگیرید. به هر حال روابط خانوادگی خیلی تفاوت دارد.
به اعتقاد برخیها آیتالله هاشمی رفسنجانی دهه ۶۰ با هاشمی رفسنجانی دهه ۸۰ متفاوت است چقدر شما این تقسیمبندی را قبول دارید و چقدر این تفاوتها در زندگی شخصی و خانوادگی آقای هاشمی هور و بروز داشت.
درست همین است، این یعنی تکامل و بلوغ و رشد. مگر میشود در تمام سالهای زندگی به یک صورت فکر کرد و هیچ تغییری نکرد، آن هم در کشور پر اتفاقی مانند ایران و آن هم درمورد افرادی مانند بابا که همواره در بطن امور بوده، چه در مبارزات و چه بعد از آن. لذا قبول دارم این تفاوتها وجود دارد. با مثالی نظرم را میگویم: بچهای که هنوز به دنیا نیامده و در دوران جنینی است یکسری مراقبتها لازم داد، به دنیا که آمد رفتارها در مقابل آن بایستی جور دیگری بشود، به دوران بلوغ و نوجوانی که رسید نوع برخوردها فرق میکند و تا آخر. گاهی این بچه ناخلف از آب در میآید کلا رفتارهای شما تغییر میکند که هم بچه را داشته باشی و هم از راه خلاف برش گردانی، یعنی نابودش و یا طردش نکنی. یعنی به نظر من اگر تغییری در سیاستهای بابا است بر این اساس است که بابا به نظام مثل فرزندش وفادار بود برخی میگویند که ایشان از دوران آقای احمدینژاد به بعد تغییر کرده، بله، چون از آنجا انحراف جدی در اداره کشور ایجاد و کشور در مسیر زوال قرار گرفت. ۱۰ سال اول بعد از انقلاب و حال و هوای انقلابی و جنگ. در چنین شرایطی انقلابی بودن هم چندان با عقل و منطق همراه نیست و معمولا اشتباهات وجود دارد که تا حدودی بابا را هم شامل میشود. در همان ۱۰ سال هم باز بابا بود که بحرانها را کم و بیش جمع میکرد.
نظر خودشان چه بود آیا در این رابطه از او سوال کردید که چه اتفاقاتی افتاد اگر موافق نبودند چرا در ممانعت با این اقدامات قدمی بر نداشتند؟
واقعا به خاطر نمیآورم که صحبتی داشته ام یا نه. به هر حال حوادث غیر قابل دفاعی است. یکی از انتقادهای جدی آقای منتظری نسبت به این اعدامها بود. بابا با برخوردها با آقای منتظری مخالف بود و تلاش داشت تا این رفتارها و برخوردهای افراطی و غیر معقول با آقای منتظری را خنثی کند. این نشان میدهد بابا با نظر آقای منتظری و از جمله با نظر ایشان درباره اعدامها موافق بود، اگر مخالف بود که از ایشان اینچنین حمایت نمیکرد. قبلا" هم گفتم بابا موافق لابی پشت پرده بود، یعنی معتقد بود اگر موضوعی علنی شود معمولا" به سرانجام نمیرسد.
اما اگر اشتباه نکنم اواخر دولت آقای هاشمی بود که آقای منتظری حصر شد و ...
زمانش را نمیدانم، دستور حصر از طرق دیگری انجام شد که همه این را میدانند و چیز مخفی حداقل در این زمان نیست. مثلا در همان سالها بابا مطلع شده بود که آقای خمینی نامهای تند علیه آقای منتظری نوشتهاند که قرار است از رادیو یا تلویزیون پخش شود، بابا نزد ایشان میرود و میخواهد که این نامه منتشر نشود که ایشان قبول نکردند و حتی بابا گریه میکند و با غصه از آنجا بیرون میآید. ایشان شب پیغام میفرستند که آن نامه قرار نیست امشب منتشر شود. خب این اتفاق افتاد اما بابا نیامد رسانهای کند که من چنین و چنان کردم.
اما در نهایت آن نامه منتشر شد.
بله اما با لحن آرامتر و بسیار متفاوت. به نظرم کتابهای خاطرات بابا منبع خوبی است و خیلی مسائل را آشکار کرد و در آینده هم مسائل بیشتری روشن خواهد شد.
دوباره یک فلش بک بزنم به صحبتهای قبلی؛ شما گفتید تفاوت دیدگاه در آیتالله هاشمی رفسنجانی را قبول دارید چقدر این تفاوت دیدگاه در درون خانواده مثل موضوع حجاب و ... وجود داشت؟
ما مسلمانان قبل از انقلاب هستیم و نه مسلمان نمای انقلابی، یکی از ویژگیهای بابا عدم ریاکاری بود. تا جایی که به خاطر دارم به ما گفته نشد که باید به صورت دیگری غیر از این چیزی که هستیم رفتار کنیم.
یعنی درباره نوع پوشش و حتی چادر سر کردن به شما اصرار نشد؟
چادر که داشتیم، چادر یا حجاب ما هم در آن ایام با خیلیهای دیگر تفاوت داشت، حملات زیادی هم داشتیم، مثلا اعتراض به روسری رنگی زیر چادر یا شلوار جین، تا جایی که به خاطر دارم از طرف بابا در این مسایل اعتراضی نداشتم، از این ریاکاریها که رواج داشت و هنوز هم برخی به آن ادامه میدهند ما نداشتیم. چنین ریاکارهایی به دنبال منافع هستند تا نشان دهند که خیلی مومن و انقلابی هستند برای کسب چیزهای دیگر. برای ما شرایط قبل و بعد از انقلابمان یکی بود. البته این ریا کاری شامل همه مؤمنان غلیظ نمیشود.
من همین سوال را میخواهم بپرسم شما میگویید بابا در درون خانواده سختگیری برای پوشش نداشت اما در دوران دولت سازندگی بگیر و ببندهای کمیته که درباره نوع پوشش اتفاق افتاد تقریبا خاطره تلخی در ذهن جوانان آن دوره به جا گذاشت و حتی بحث ممنوعیتهای ویدئو و ...
اینها جزء افکار و سیاستهای بابا نبود، معمولا" با این برخوردها مخالف بود. همه میدانیم که همه امور دست رئیس جمهور نبوده و نیست.
خانم هاشمی! شما در بین بچههای آیت الله، آتش تندتری دارید و فعالیتها و حرفاهایتان هم بیشتر جنجالی میشود...
میخواهی بگویی چموشتر هستم؟(خنده)
فارغ از مزاح و شوخی، چقدر رفتارهای شما با انتقاد آقای هاشمی مواجه میشد به هر حال شما فعالیت زیادی در حوزه زنان داشتید از بحث دوچرخه سواری زنان گرفته تا راه اندازی روزنامه «زن» و خب تفکر و تصوری که در جامعه ما وجود دارد این است که روحانیت خیلی روی خوشی به مباحث فمینیستی یا برابری خواهانه نشان نمیدهد آیا از سوی آقای هاشمی هم مخالفتی با شما در این راستا صورت میگرفت.
مشکل من این است که یاد گرفته ام حقیقت را بی روتوش بگویم و خیلیها خوششان نمیآید، این خیلیها در دو جبهه هستند هم در راست و هم در چپ، یا هم در اصولگرا و هم در اصلاحطلبها. تذکراتی که من از بابا میگرفتم بیشتر شکلی و در روش بود تا محتوایی، مثلا در مورد روزنامه «زن» یادم نمیآید که به من گفته باشد چرا عکس این زن چاپ شده یا چرا فلان موضوع را کار کردی؟ اما بارها تذکر گرفتم که چرا فلان مطلب را به جای اینکه در صفحه ۳ کار کنی تیتر اول کردی؟ اگر در صفحه ۳ کار میکردی هم کار خبری کرده بودی و حرفت را زده بودی و هم این همه جنجال درست نمیشد. به من میگفت چرا هرکجا هستی جنجال درست میشود. من روشم این بود که در مورد سیاستهای کلان نظر بابا را میپرسیدم و بعد کار خودم را میکردم، اینطور نبود که برای هر قدم از بابا اجازه بگیرم.
در دوران نمایندگی هم با آقای هاشمی مشورت میکردید؟
خاطرات خود را که در آن سال مرور میکنم دائما پیش بابا برای مشورت بودم. درباره نمایندگی مجلس هم با موافقت بابا اقدام کردم و خب رای دوم یا به روایتی اول تهران شدم یا مثلا برای تلاش برای پستهای هیات رئیسه و یا ریاست کمیسیون در مجلس گفت این کار را نکن و بیخود حساسیتها درمورد خودت را افزایش نده و من هم نکردم.
شما هم به سبک و سیاق آقای هاشمی روز نوشت دارید؟
ما همگی روز نوشت داریم.
عمدهترین انتقاداتی که از سوی مخالفان دو آتشه آقای هاشمی رفسنجانی مطرح میشود از مواضع او بعد از انتخابات ۸۸ و مناظره محمود احمدینژاد و میرحسین موسوی؛ آن مناظره را آیا همه با هم دیدید؟ اولین واکنش آقای هاشمی به بعد از شنیدن این حرفها چه بود؟
فکر میکنم همینجا بودیم و همه در همین خانه مناظره را دیدیم. بابا نظرش این بود که حتما باید پاسخ به این ادعاهای واهی از صدا و سیما و مراکز دیگر دنبال شود صدا و سیما هم بر خلاف قانون و مثل همیشه اهمیتی به این اعتراضات نداد و راه خطای خودش را رفت. از همان سال ۸۴ که آقای احمدی نژاد آمد بابا هشدارهایی داد و در نامه معروفش به آقای خامنهای نوشت. آن نامه این گونه تمام شد: «سر چشمه شاید گرفتن به بیل ، چو پر شد نشاید گرفتن به پیل» که تاریخ نشان داد که چقدر ایشان تفکر درستی داشته است. حتی در جلساتی که در حضور آقای خامنهای برگزار میشد، بابا از جلسه در زمان گزارش آقای احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور بیرون میآمد، اعتقاد داشت همانقدر که دروغ گفتن گناه دارد دروغ شنیدن هم گناه دارد.
فرزندان هاشمی رفسنجانی (البته به جز آقا محسن) آیا از سیاست فاصله گرفتند آیا فشار سیاسی در این مدت به خانواده تحمیل شد؟
من مثل همیشه حرفم را زده ام، محسن هم که در شورای شهر است و وضعیت مشخصی دارد. فاطی و یاسر را دقیق نمیدانم چون در فضای مجازی هم نیستم که رصد کنم. ما بعد از فوت بابا با دو رفتار مواجه شدیم یکی محبت فوق العاده مردم، این یک امتیاز فوقالعادهای است که به واسطه بابا به ما منتقل شده که وظیفه ما را سنگینتر میکند. دوم فشارهای سیاسی که بیشتر شده، مهدی ما الان در زندان است و خود من چندین حکم و کلی پرونده دارم، تذکرات خیلی بیشتر شده. شاید اگر قبلا به خاطر بابا مراعاتهایی را میکردند بنظرم آن مراعاتها کمتر شده و فشارها بیشتر. برخی میگویند فشارها بر روی ما کمتر شده چون آن زمان با ما به خاطر آزار و فشار بر بابا برخورد میکردند. شاید این حرف درست باشد. به هر حال هم من و هم فاطی از دانشگاه اخراج شدیم، من ممنوعالخروج شدم. داستانهای بیشتری هم برای اعضای خانواده هر کدام از ما نیز رخ داد.
الان نزدیک انتخابات هستیم. چقدر این خانه گعدههای انتخاباتی به خود دیده است؛ از رفتوآمدها برای رسیدن به یک تصمیم انتخاباتی و جناحی؟
خیلی زیاد؛ این خانه محلی برای مشورت دادنها و مشورت گرفتنها بود. کار بابا در دفتر تمام نمیشد و خیلی از برنامههای کاری در خانه ادامه پیدا میکرد، چه شبها بعد از کار و چه روزهای تعطیل. در هر دوره چه بابا کاندیدا بود چه نبود، که معمولا" بود، مرجعی برای بحثهای انتخاباتی بود.
در حال حاضر چقدر بحث انتخابات ۱۴۰۰ در همان گعدههای گاه و بیگاه خانوادگی مطرح است مخصوصا بعد از گمانهزنیها درباره احتمال کاندیداتوری آقا محسن.
کم نیست، البته محسن که خودش پاسخ داد و گفت فعلا" تصمیم ندارم بیایم.
از این تصمیم منصرفش نکردید؟
نه، به او گفتم این اشتباه را نکند که کاندیدا شود. کاهش بالای مشارکت در انتخابات ۹۸ بنظر میرسد در انتخابات ۱۴۰۰ هم کم و بیش باشد، البته اگر همین سیاستهای داخلی و خارجی ادامه یابد. این کاهش آرا در رأی اصولگرایان نیست و به جبهه مقابل تعلق میگیرد. بنابراین بی گدار به آب نزند.
این عکس شما با این لباس فارغ التحصیلی بیشتر از همه جلب توجه میکند آیا خاطرهای در این رابطه دارید؟
بعد از آنکه در مجلس ششم رای نیاوردم به انگلستان رفتم تا ادامه تحصیل بدهم و دلیل عمده هم تقویت زبانم بود. چون کارم در فدراسیون اسلامی ورزش زنان بیشتر بین المللی بود و از مترجم استفاده میکردم و کلاسهای زبان هم در داخل خیلی موثر نبود. برای مجلس ششم رای که نیاورده بودم، روزنامهام را هم که بسته بودند، دیگر کاری آنچنانی جز اداره فدراسیون را نداشتم، البته کمی هم از اینکه رای نیاورده بودم آزردگی داشتم. من اینجا فوق لیسانس حقوق بینالملل را داشتم و در دانشگاه شهر بیرمنگام فوق لیسانس حقوق بشر گرفتم، به دکترای حقوق بشر هم وارد شدم. استادم تصمیم داشت به هلند برود و من باید استاد دیگری مییافتم و از سوی دیگر پسرم هم میخواست به لندن برای شروع دانشگاه برود، زبانم راه افتاده بود، تجربه لازم را از زیست در کشور دیگری کسب کرده بودم، دیگر انگیزه ای برای ماندن بیشتر نداشتم. ادامه تحصیل را به ایران منتقل کردم و اینجا دکترایم را گرفتم.
برای انگلستان رفتن هم با آقای هاشمی مشورت کردید؟
بله، خیلی اعتقاد دارم که هر کسی در صورت امکان باید دورهای از زندگیش را در یک کشور دیگر بخصوص کشوری توسعه یافته بگذراند، از لحاظ تجربی خیلی آموزنده است و نگاه به دنیا و زندگی را تغییر میدهد. دنیا دیدگی بابا در تفکراتش و اعمالش بنظرم خیلی اثر داشته است.
البته با این وضع دلار و ارز تبدیل به یک رویای دست نیافتنی شده ...
بله، کار سخت تری است ولی غیر ممکن نیست، راههای خودش را دارد.
درباره مشورت با پدر درباره سفر به انگلستان میگفتید...
وقتی برای بابا دلایل رسیدن به این تصمیم را گفتم، موافقت کرد. اما بعد از انجام و آماده شدن همه مقدمات و زمان رفتن دچار تردید شد.
دلیل تردیدشان چه بود؟
دلیل نداشت، شاید فکر میکرد حضورم در آنجا هم جنجال به پا کند، به هر حال رفتم و جنجال هم نشد.
منبع: خبرآنلاین