پس از گفتوگوی اخیر سیدحسین مرعشی، دبیر کل حزب کارگزاران سازندگی ایران از دو سویه به این حزب حمله شد؛ اول جریانهایی از اپوزیسیون به خصوص سلطنتطلبان به حزب و روزنامه آن حمله کردند و در درجه دوم اصولگرایانی که این دیدگاه کارگزاران را عدول از اسلامی سیاسی دانستند. آنچه میخوانید پاسخهای محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی و رئیس کمیته سیاسی حزب کارگزاران سازندگی ایران به این ابهامات است.
آقای مرعشی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی ایران در جدیدترین سخنان خود تاکید کرده است که باید ملیگرایی را جایگزین اسلامگرایی افراطی کنیم. پیش از اینکه به موضوع ملیگرایی بپردازیم به این سوال پاسخ دهید چه شد که اسلامگرایی افراطی حاکم شد و توانست مسیر جمهوری اسلامی را منحرف کنند و تاکنون چه تبعاتی داشته است؟
برای پاسخ دقیق به این پرسش باید ابتدا مقصود از «اسلامگرایی افراطی» در گفتمان کارگزاران سازندگی و مرز آن را با انواع دیگر «اسلامخواهی» روشن کنیم تا این سوءتفاهم پیش نیاید که ما اسلامگرایی را در برابر ملیگرایی قرار میدهیم. «اسلامگرایی افراطی» همان بنیادگرایی در ادبیات اندیشه سیاسی است که در مقابل سنتگرایی و تجددخواهی اسلامی قرار میگیرد. در واقع ما در برخورد با دیانت اسلامی با سه صورت مواجه هستیم:
۱- سنتگرایی به معنای مواجه با اسلام به عنوان میراثی تاریخی و فرهنگی بدون تغییر و تحول اساسی نزدیک به همان شکل اولیه خود در صدر اسلام که گاه به صورت جریانی فلسفی و حکمی (سنتگرایی سیدحسین نصر) پدیدار میشود و گاه به صورت جریانی فقهی و شرعی (سنتگرایی نهاد مرجعیت شیعه مانند حضرات آیات بروجردی، خویی و در زمانه ما سیستانی) ظهور میکند. بیرون از دایره مذهب تشیع (که به سبب اصل امامت و اجتهاد اساساً مذهبی سنتی است) اساساً اهل سنت در اصل خود، رویکردی سنتگرایانه دارند. گرچه بعداً گرایشهای دیگر هم در سنیها پدید آمد از درون این جریان محافظهکاری اسلامی به وجود میآیند.
۲- تجددخواهی به معنای به کار بردن قوه اجتهاد در فقه و فلسفه اسلامی برای فهم سنت و کارآمد ساختن آن در عصر جدید به خصوص در دوره مدرنیته که گاه در فروع فقهی و اعتقادی اجتهادی میکنند و گاه در دامنه، اجتهاد را به مبانی نظری و اصولی میرساند و در دنیا شیعه و دنیا سنی طرفدارانی دارد. ظاهراً در ایران سیدجمالالدین اسدآبادی پرچمدار آن است و شاگردانش شیخمحمد عبدی در جهان اهل سنت این طرز تفکر را پایه گذاشته است. متفکرانی مانند مهدی بازرگان، علی شریعتی، عبدالکریم سروش و ... در درون این جریان شناخته میشوند و اصلاحطلبی دینی را پدید آوردهاند.
۳- بنیادگرایی که تلاشی متجددانه و نوآورانه با استفاده از فناوریهای مهندسی و اجتماعی جدید برای بازگشت به سنت صدر اسلام است. در واقع، در ابزار مدرن و در هدف سنتی است. از این جهت تلفیقی از دو جریان پیش گفته است. به نظر میرسد، جنبشهایی مانند اخوانالمسلمین در جهان عرب و نیز فداییان اسلام در ایران از این طرز تفکر حمایت میکنند. این جریان که گاه به نام اصولگرای اسلامی هم شناخته میشود در سالهای اخیر در مقابله با غرب رادیکالیزه شدهاند و به صورت سازمان القاعده، داعش و طالبان درآمدهاند و البته اختصاص به اهل سنت و حتی اسلام ندارند و در جهان مسیحیت اگر کاتولیکها را سنتگرا، محافظهکار و پروتستانها را نوگرا / اصلاحطلب قلمداد کنیم، کالونیسیتها را میتوانیم اصولگرا / بنیادگرا بدانیم. مقصود از اسلامگرایی، دینگرایی افراطی این جریان سوم است. که در برابر نه تنها جریانهای غیردینی و ضددینی قرار دارد که در اساس با جریانهای دینی مقابله میکند و خصم محافظهکاران و اصلاحطلبان مسلمان قرار میگیرد و آنچه در ایران رخ داده است هم دقیقاً همین است.
انقلاب ایران در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ نهضتی ملی و فراگیر بود که طیف گستردهای از سیاسیون و روشنفکران از (چپ و راست) و (مذهبی و غیرمذهبی) را در برمیگرفت که رهبری امام خمینی را پذیرفته بودند. در این جنبش احزابی مانند نهضت آزادی، حزب توده، هیات موتلفه اسلامی، جبهه ملی و... همه حضور داشتند و در کنار جامعه روحانیت مبارز، روشنفکران دینی و روشنفکران لائیک یا سلطنت پهلوی مبارزه میکردند. اداره حاکمیت در دو رکن دولت موقت (به مسئولیت نهضت آزادی) و شورای انقلاب (به هژمونی حزب جمهوری اسلامی) نشاندهنده این فراگیری انقلاب اسلامی ایران بود.
در طول ۴۰ سال بعد از پیروزی هم این تنوع با وجود همه اختلافها و ایرادها در نهادهایی چون دولت، مجلس، شوراها و شهرداریها برپا بود. اما در سالهای اخیر با حذف تدریجی محافظهکاران و اصلاحطلبان به تدریج جریان بنیادگرایی درون ایران در قالبهایی مانند جبهه پایداری پدیدار شدهاند که مصداق اسلامگرایی افراطیاند و تحت نفوذ شیخ محمدتقی مصباحیزدی و جریانهایی مانند آکادمی علوم اسلامی به رهبری سیدمهدی میرباقری در حال فتح حکومت هستند. در واقع، صورتبندی سیاسی این جریانهای فکری در ایران امروز همه به این شرح است:
۱- محافظهکاران مذهبی مانند ناطق نوری و علی لاریجانی ۲- اصلاحطلبان مذهبی مانند هاشمیرفسنجانی و سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی که از حکومت حذف شدهاند و ۳- بنیادگرایان مذهبی، یعنی شاگردان مصباحیزدی که در حال فتح حکومتاند و افرادی مانند سعید جلیلی نماد آن هستند. بدیهی است در این جریانشناسی سیاسی جبههها، حزبها و چهرههای دیگری مانند پوپولیستها، لیبرالها و تکنوکراتها هم باید لحاظ شوند که فعلا از موضوع بحث ما خارج است.
کارگزاران سازندگی ایران بنابر مشی و روش سیاسی، یک حزب لیبرال است. حزبی که به آزادیخواهی و دینداری توامان اعتقاد دارد اما بیش از آنکه به آزادیهای فردی و توسعه سیاسی اهمیت دهد به توسعه اقتصادی و آزادیهای عمومی توجه میکند. با این حال سوال این است که چرا این حزب وقتی مدعای لیبرالیسم دارد به وجود مختلف آن بیتوجه بود؟
باید میان «قضاوت» و «برنامه» یک حزب فاصله گذاشت. گرچه آقای مرعشی قبل از اینکه دبیرکل کارگزاران شوند در مصاحبهای این حرف را زد که کارگزاران، حزبی لیبرال دموکرات است اما این ادعا برآمده از فضای جامعه به خصوص روشنفکران درباره تشکیلاتی بود که: ۱- از دل طبقه متوسط برآمده بود ۲- مدافع توسعه کشور بود ۳- از اقتصاد آزاد و بخش خصوصی دفاع میکرد ۴- به مبارزه پارلمانی باور داشت ۵- مدافع تساهل و تسامح بود ۶- مدافع حقوق زنان بود و ... همه این مختصات که در عملکرد چهرههای کارگزاران مانند هاشمیرفسنجانی، حسن حبیبی، غلامحسین کرباسچی، محسن نوربخش، فائزه هاشمی، عطاالله مهاجرانی و... نمود داشت، سبب شد جامعه این حزب را لیبرال دموکرات و تکنوکرات بداند. این قضاوتی اجتماعی بود و نه تحلیلی حکومتی که به فرموده باشد و در واقع برآمده از نظم خودجوش جامعه و بازار بود. اما «برنامه» کارگزاران در طول زمان تکامل یافته است و همانطور که من در کتاب «مصائب لیبرالیسم اسلامی» به آن اشاره کردهام در طول زمان از تکنوکراسی به دموکراسی رسیده و از محفل به حزب نزدیکتر شده است و متوجه شده که رشد اقتصادی در نهایت باید به رشد سیاسی منجر شود و بدون دموکراسی نمیتوان از تداوم تکنوکراسی حرف زد. هیچ کس از شکم مادر لیبرال یا محافظهکار یا بنیادگرا زاده نمیشود، زمان و تجربه نیاز است که ما را لیبرال یا ... میسازد. این همان اولویت لیبرالیزاسیون به لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی است. سران کارگزاران هم تصمیم نگرفتند، لیبرال شوند بلکه براساس مختصات علوم اجتماعی لیبرالیزه شدند: در بعد اقتصادی محسن نوربخش، در بعد اجتماعی غلامحسین کرباسچی، در بعد فرهنگی سیدعطاالله مهاجرانی و در بعد جنسیتی فائزه هاشمی این مختصات را ترسیم کردند و اینکه سیدحسین مرعشی پس از اعلام لیبرال بودن کارگزاران در بعد سیاسی، گام دوم را در تکمیل و تداوم آن برداشته است. بدون آنکه بخواهم تعصب تشکیلاتی داشته باشم باید بگویم این تجربه منحصر به فردی است که پس از سالیان دراز در جمهوری اسلامی یک حزب سیاسی به خود آگاهی تشکیلاتی برسد. من شما را به کتابچه «منشور سازندگی» ارجاع میدهم که مانیفست حزبی لیبرال در درون اندیشه اسلامی است و در زمرہ معدود مواضع احزاب جدید ایران ردهبندی میشود. اتفاقاً کارگزاران در یک دهه اخیر احیای حزب، پیش از همه به حقوق و آزادیهای فردی و سیاسی توجه کرده که در بیانیهها و روزنامه حزب روشن است.
با توجه به سخنان اخیر سیدحسین مرعشی، دبیرکل حزب مبنی بر تقویت ملیگرایی آیا کارگزاران سازندگی از مدعای قبلی که خود را یک حزب لیبرال میدانست، تغییر مسیر داده و اینک میخواهد ناسیونالیسم ایرانی را تقویت کند؟
این تغییر مسیر نیست، تداوم و تکامل آن است. به یاد بیاورید که کارگزاران اولین حزبی بود که پس از انقلاب اسلامی به نام «ایران» در عنوان خود که تنها تاکید کرد بلکه آن را کافی دانست چون به تعبیر مرحوم مهندس مهدی بازرگان، اسلام را برای ایران میخواست و نه برعکس. کارگزاران سازندگی ایران اولین حزب غیر ایدئولوژیک و تماماً استراتژیک ایران است که ایران را میهن و اسلام را دین و نه ایدئولوژی میخواند و در عین حال که بنیادگرا نیست، لائیک هم نیست. چون از رابطه سازنده دین و دولت به صورت دین مدنی دفاع میکند و این را به صورت گفتار دوم منشور سازندگی به عنوان حزب آزادیخواه متدین در برابر حزب اسلامگرا ترسیم و تصویب کرده است. من تاکید میکنم که در جلسات کمیته سیاسی کارگزاران درباره این اصطلاح مدتها بحث شد که ما متدین و مسلمان هستیم و به دینگرا یا اسلامگرا که اصطلاحات جدیدی هستند و در فرهنگ و شریعت و دیانت ما سابقهای ندارند و اکنون لازم است با احترام به دبیرکل محترم تاکید کنم که ما طرفدار ایدئولوژی ملیگرایی و جایگزینی آن با ایدئولوژی اسلامگرایی نیستیم بلکه مدافع ملیت و روشنتر از آن ایرانیت هستیم که ایدئولوژی نیست؛ یعنی ایرانی بودن سبب برتری نیست بلکه ایرانی بودن به معنای قرار گرفتن مفهوم ایران در کانون مصالح و منافع و ارزشهای حاکمیتی است. در اینجاست که مفهوم مصلحت ملی و منفعت ملی متولد میشود و این حتی با مفهوم ناسیونالیسم متفاوت است. ما ناسیونالیست به مفهوم جبهه ملی نیستیم؛ ما میهندوست و ایراندوست هستیم و این یک موضع استراتژیکی و نه ایدئولوژیکی است. در قانون این اندیشه «میهن» به عنوان جمهور قرار دارد که معنایی فراتر از نجات میدهد و در برگیرنده همه شهروندانی است که ایران را به عنوان یک «شهر» در تداول تاریخی آن در زبان فارسی یعنی کشور و میهن پذیرفتهاند و در برابر آن مسئولیتها و نیز حقوقی دارند. شهروند بر خلاف رعیت فقط تکلیف ندارد و حقوق هم دارد و شهروند برخلاف انسان و بشر فقط حقوق ندارد و تکلیف هم دارد. به تعبیر امام علی (ع) هم بر حاکم (حکومتکننده) حقوق و مسئولیتی است هم بر حکومتشونده حقوق و مسئولیتی است. مسئولیت ما تلاش برای توسعه و آبادانی ایران است و این همان نقطه تمایز کارگزاران بر دیگر اصلاحطلبانی است که به نظر ما عین میهندوستی و ملیگرایی است.
اگر پاسخ شما به سوال قبلی منفی است، آیا آزادیخواهی و لیبرالیسم با ملیگرایی قابل جمع شدن است؟
ملیگرایان منافع ملت را بر توجهات بینالمللی ترجیح میدهند و قائل به برتری ذاتی کشور خود هستند اما لیبرالها به همکاری بینالمللی، حقوق بشر، دموکراسی و بازار آزاد احترام میگذارند. این سوال ناشی از تلقی ایدئولوژیک از لیبرالیسم و ناسیونالیسم است و به همین علت ما از تعابیری چون این دو کلمه و ترجمه پرابهام آنها به آزادیگرایی و ملیگرایی پرهیز داریم و در منشور سازندگی از آزادیخواهی و میهندوستی استفاده کردهایم. اما اندیشه سیاسی جدید هم لیبرالیسم و ناسیونالیسم یک روایت ندارد. لیبرال در انگلیس و فرانسه و آمریکا فرق دارد. لیبرال آمریکایی در انگلیس، سوسیال دموکرات است و محافظهکار انگلیسی در فرانسه لیبرال محسوب میشود و لیبرال فرانسوی در آمریکا محافظهکار قلمداد میشود! پس چرا ما فکر میکنیم لیبرالیسم فقط یک معنا دارد؟ حتی میان لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم فلسفی مرز وجود دارد و به همین علت لیبرالیسم ایدئولوژی نیست. از سوی دیگر ناسیونالیسم هم مفهومي واحد ندارد. جبهه ملی فرانسه، حزبی فاشیستی است. اما اتوفون بیسمارک در آلمان یک ناسیونال لیبرال و محافظهکار تلقی میشد. اساساً چیزی مشابه انترناسیونال مارکسیستی میان لیبرالها و نیز به طریق اولی میان ناسیونالیستها وجود ندارد که متنی مصوب داشته باشد و اگر هم باشد (چنان که ظاهراً برخی دنبال انترناسیونالیسم لیبرال هستند) خلاف منطق لیبرالیسم و علوم اجتماعی است که زمان و مکان و فرهنگ و تاریخ را در تنوع تمدنها موثر میداند.
آنچه ما از رابطه ناسیونالیسم و لیبرالیسم میفهمیم و به کار ما هم میآید این نکته است که لیبرالیسم یا آزادی تنها در چارچوب استقرار یک ملت محقق میشود و تنها در صورت وجود یک دولت ادامه مییابد که در اروپای جدید به ساخت ملت-دولت تعبیر میشود. ساختی که در ایران از ۲۵۰۰ سال قبل وجود داشته است و حتی وقتی دولت ایران غایب بود، ملت ایران حیات داشت. نقطه مقابل آزادی، بردگی است و برای رهایی از بردگی یک ملت به دست ملت دیگر وجود دولتی برخاسته از آن ملت ضروری است. بنابراین اگر خواست اساسی لیبرالیسم در همه اشکال آن حکومت قانون باشد تنها در حکومتی ملی است که این آرمان مستقر میشود.
گرچه نوعی لیبرالیسم جهانوطنانه در عصرها رونق دارد اما میتوان اصطلاحاً مدافع نسخه کلاسیک لیبرالیسم به عنوان ناسیوناللیبرالیسم با آزادیخواهی ملی بود که در آن اصولی مانند استقلال، حاکمیت ملی، حکومت قانون و حقوق اساسی شهروندی رعایت شود. به نظر میرسد، لیبرالیسم جهانوطنانه فقط یک آرزو است و هرگز محقق نشود که اگر هم محقق شود مطلوب نباشد.
پیشنهاد و سازوکار عملی و حتی مصداقی کارگزاران سازندگی برای جایگزین شدن ملیگرایی به جای اسلامگرایی افراطی چیست؟ این اتفاق مشخصا باید در دولت رخ دهد؟ حاکمیت باید تغییر مسیر دهد؟ مجلس باید خانهتکانی شود و نیروهای ملی در آن جای بگیرند؟ چه تحولی باید صورت بگیرد؟
ایران امروز بیش از هر روز نیازمند دولتی ملی است. یعنی دولت فراگیر فراتر از جناحهای سیاسی که از لحاظ حزبی بر افق اصولگرایی - اصلاحطلبی قرار بگیرد و از لحاظ جنسیتی در برگیرنده توامان و عادلانه زن - مرد باشد و از لحاظ نسلی در برگیرنده ترکیب جوان - پیر باشد.
همچنین منافع ملی و مصالح ملی باید اصول این دولت باشد یعنی ایران در کانون آن باشد. در اینجا لازم است که اشاره کنم این ملیگرایی در برابر اسلامخواهی نیست؛ در مقابل امتگرایی است. چه امت سوسیالیستی (میهن سوسیالیستی) چه امت لیبرالی (جهان آزاد بیمرز)، چه امت بنیادگرایانه (ادغام ایران در جهان اسلام). هیچ ایدئولوژی جهانوطنانهای تا به امپراتوری بدل نشده است، موفق نمیشود و ما مخالف امپراتوری و هر نوع امپریالیسم از نوع انگلیس، روس، آمریکا و عرب و ترک به نام اسلام و به کام خلفای عرب و ترک هستیم. خوشبختانه مذهب تشیع به ما این امکان را میدهد که ما از زمان صفویه اولین ملت - دولت درون جهان اسلام باشیم که زیر بار خلافت نمیرود و به اتکای نهاد امامت دارای هویت ملی باشیم. در جنگ با عراق همه جهان عرب و حتی اسلام علیه ایران متحد شدند و اخیراً در نزاع با سعودیها هم توجه شدیم این ایران است که باید کانون حتی اسلام به تعبیر ما ایرانی قرار گیرد. اسلام ایرانی که توسط پوپولیسمهای دولت اسبق مصادره شده بود در اصل فهمی فلسفی از مذهب شیعه درون اسلام است که برخلاف گفتمانهای باستانگرایانه به ایران امکان استقلال در درون اسلام را میدهد.
امروز چنین فهمی از اسلام محور سیاست خارجی ایران باید باشد و چنانکه در طول ۴۰ سال گذشته روشن شد به جای تصور تاسیس پدیدههایی چون انقلاب جهانی اسلام یا اتحاد جماهیر اسلامی باید از انقلاب اسلامی «ایران» و جمهوری اسلامی «ایران» دفاع کرد و حتی در مقام مسلمان، ایران را آباد و آزاد مقتدر ساخت. حتی دفاع ما از ملیتهای دیگر (اگر ملت باشند) مانند مردم عراق، یمن، بحرین، لبنان و آذربایجان (که شیعهاند) و افعانستان و تاجیکستان (که فارسی زبان هستند) و مردم فلسطین و سوریه و ... تنها زمانی امکان دارد که ایران سیاسی کنونی آباد و آزاد و مقتدر باشد و روابطی متوازن با شرق (چین و روسیه) و غرب (اروپا و آمریکا) داشته باشد و مستعمره هیچ کشوری نباشد و بتواند از حاکمیت ملی ایران در خلیج فارس، دریای خزر، آسیای مرکزی و غرب آسیا دفاع کند و موازنه تاریخ صفوی، عثمانی را در روابط با ترکیهای که روزبهروز در حال توسعه است، برقرار کند و این محقق نمیشود تا زمانی که در ایران دولتی منتخب ملت با رای بالا و فراگیر از همه جناحها مستقر شود.
از سوی دیگر همانطور که در قانون اساسی اول جمهوری اسلامی ایران مندرج است ما نیازمند یک مجلس شورای «ملی» هستیم. مجلس شورای اسلامی در ایران در واقع همان شورای نگهبان است که از حقوق شرع دفاع میکند و اعضای آن مجتهد و حقوقدان هستند و باید با ادغام در مجمع تشخیص مصلحت نظام و افزودن رجال سیاسی ملی مانند روسای جمهور سابق، روسای مجلس سابق، فرماندهان نظامی و ... به مجلس سنای اسلامی یا همان مجلس شورای اسلامی بدل و با رای مردم مستقر شود.
اما مجلس شورای اسلامی موجود به علت آنکه از مجتهدان عاری است و فاقد رجال و زنان ملی است؛ بهتر است اصلاحات اساسی به عنوان تاریخی مجلس شورای ملی بازگردد. چون متاسفانه در طول زمان در غیاب احزاب سیاسی فراگیر و ملی فراکسیونهای قومی بر آن چیره شده است و به جای چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا در آن لرها و ترکها با هم رقابت میکنند و این با ماهیت مجلس به عنوان نهادی اصلی بیگانه است. چون طبق قانون اساسی هر نماینده مجلس وکیل کل «ملت» ایران است و نه قومیت خویش. این یک اصلاح اساسی است که با تصویب نظام دو مجلسی (مجلس شورای ملی در کنار مجلس شورای اسلامی) میتواند رخ دهد. مجلس اول، مجلس ملی مرکب از سیاستمداران ملی با فهرستهای حزبی باشد و مجلس دوم، مجلس اسلامی مرکب از حقوقدانان و مجتهدان و سیاسیون کارکشته بازنشسته از مناصب عالی باشد و امور قومی به شورای شهری واگذار شود. بنابراین روشن میشود این تفسیر از ملیگرایی مقابل اسلامگرایی نیست که در تداوم آن قرار میگیرد.
آقای مرعشی با واکنش تندی از سوی دو طیف روبهرو شد. ابتدا سلطنتطلبان بودند که از این پیشنهاد بر آشوب شدند و حتی با فتوشاپ تصویر رضا پهلوی را در صفحه سازندگی گذاشتند و تاکید کردند که ملیگرای واقعی اوست و نه آنان که چنین پیشنهادی دادهاند. پس از آن نیز بر کارگزاران سازندگی خرده گرفتند و انتقاد کردند که چرا این راهبرد را انتخاب کرده است. واکنش دوم از سوی حامیان آقای قالیباف در ایران بود که گفتند راهبرد ملیگرایی در شرایط فعلی یک پروژه ضدامنیتی است. این دو طیف چرا چنین واکنشهایی داشتند و از چه چیز نگران هستند؟
علت واکنش سلطنتطلبان روشن است چون آنان فکر میکنند، ملیگرایی نام مستعار ایشان است و البته ملیگرایی را با باستانگرایی دینگریزی و اسلامهراسی یکی در نظر میگیرند. این جریان البته مدعی ناسیونالیسم است اما از یاد میبرد که بیش از ایرانگرایی عاشق غربگرایی بود و ایران را بیشتر به اروپا و حتی ترکیه آتاتورک شبیه ساخت تا به میراث تاریخی این وطن. این جریان همچنین مهمترین حکومت ملی ایران یعنی دولت دکتر محمد مصدق را با کودتای برآمده از سازمان سیا واژگون کرد و قبل از آن نیز مفهوم حکومت ملی که از مشروطیت برآمده بود را با کودتایی دیگر واژگون کرده بود. اما نگرانی اصلی آنان از کارگزاران از دست دادن پرچم ملیگرایی و ایراندوستی و خالی شدن دست انحلالطلبان و بازگشت اصلاحطلبان است. کارگزاران حزبی است که به اندازه چپهای اسلامی و روشنفکران دینی اسلامگرا نبوده است و این سابقه و راهبرد سلطنتطلبان را نگران میکند.
از آنان اما عجیبتر جمهوریخواهانی هستند که به خارج از کشور رفتند و اکنون کارگزاران را مشروطهخواه میخوانند. مشروطهخواهی البته مفهومی مترقی است و ترجمه دقیق آن دفاع از حکومت قانون به عنوان جوهره لیبرالیسم سیاسی است اما این دوستان که سابقه عضویت در انجمنهای «اسلامی» دانشجویان و دفتر تحکیم وحدت را دارند آن را در شرایط کنونی ایران به مفهوم ولایت مشروطه فقیه تلقی میکنند. درباره این موضوع باید جداگانه بحث کنیم اما همین که اصل ولایت فقیه از بیرون قانون اساسی به درون آن آمده ولو آنکه در بازنگری به ولایت مطلقه فقیه بدل شده باشد؛ مشروطه است. چون مشروطه یعنی مقید و مندرج در قانون. کارگزاران سازندگی ایران همانند همه احزاب مدافع قانون به این قانون اساسی التزام حقوقی دارند و نه یک کلمه کم و یا زیاد. ما در عین حال جمهوریخواه هستیم چون قانون اساسی ایران نوع حکومت را جمهوری و محتوای آن را اسلامی میداند و جمهوری اسلامی محدود به یک صورت نیست و حداقل در حال حاضر سه سند جمهوری اسلامی داریم: پیشنویس قانون اساسی، قانون اساسی ۱۳۵۸ و قانون اساسی ۱۳۶۸ و همه این اسناد گویای جمهوری اسلامی هستند.
اشتباه دوستان جمهوریخواه این است که مشروطهخواهی را با سلطنتطلبی یکی میگیرند و آن را در برابر جمهوریخواهی قرار میدهند.
ما هم جمهوریخواه هستیم و هم مشروطهخواه. ما هم با جمهوریهای مطلقه و دودمانی مانند سوریه، مصر، چین و روسیه مخالف هستیم (ولو شکل خود را قانونی جلوه دهند) و همه با پادشاهیها اعم از مطلقه و مشروطه.
اما اصولگرایان هم از ملیگرایی کارگزاران احساس خطر کردهاند. برخی از آنان هنوز معتقدند که ملیگرایی در برابر اسلامخواهی قرار دارد و آنان را باید از این خیال بیرون آورد. ما ملیگرا هستیم به همان معنا که در برابر غربگرایی اپوزیسیون (وابستگی به اروپا و آمریکا) و شرقگرایی حاکمیت ( شیفتگی به روس و چین) به نظریه موازنه قوا باور داریم. ما ملیگرا هستیم به همان معنا که از منافع ملی ایران و مصالح ملی ایران و حاکمیت ملی ایران در این مرز ۱/۶۴۸/۱۹۵ کیلومتر مربع دفاع میکنیم و مذهب شیعه را در غرب ایران و زبان فارسی را در شرق ایران ادامه عمق راهبردی خود میدانیم. بدون اینکه بخواهیم کسی را مسلمان یا شیعه کنیم اما از حقوق فارسی زبان و شیعیان دفاع میکنیم. از این نظر دفاع از مسلمانان فلسطین و شیعیان عراق نباید تفاوتی با فارسی زبانان در افغانستان یا تاجیکستان و حتی مسلمانان چین داشته باشد و بدیهی است که در آن طالبان با صهیونیستها فرقی ندارند. این دوستان اصولگرا نگران هستند که کارگزاران با بیرون آمدن از دایره تنگ دوگانه اصولگرا / اصلاحطلبان، فضای جدیدی در ایران ایجاد کند و آن دوگانه میهندوستی / بیوطنی است که دایره گستردهای از انحلالطلبان تا بنیادگرایان را در بر میگیرد.
با توجه به اینکه امسال انتخابات مجلس در پیش است، آیا اتخاذ راهبرد ملیگرایی بیشتر یک راهبرد سیاسی انتخاباتی در جهت افزایش مشارکت مردم و گرم کردن تنور انتخابات است یا یک راهبرد ملی برای عبور از بحران فزاینده کشور است. زیرا با توجه به مشکلات اقتصادی و ناکارآمدی دولت در تمام سطوح و تشدید مسائل اجتماعی مانند گشت ارشاد و تجدید آزادیهای فردی به نظر میرسد راه ناهمواری برای افزایش مشارکت مردم در انتخابات در پیش است. به همین دلیل کارگزاران سازندگی ایران چگونه هم میخواهد در انتخابات شرکت کند و هم ملیگرایی را به عنوان یک راهبرد کلان پیش ببرد؟
اولا که وسط دعوا نرخ تعیین نکنید! ما درباره انتخابات مجلس آینده هنوز مصوبهای در کمیته سیاسی یا شورای مرکزی نداریم اگر چه همواره علاقه داریم در هر انتخابات باز آزاد به رقابت با اصولگرایان بپردازیم اما هنوز به جمعبندی از اراده حاکمیت و ملت نرسیدهایم. ما البته منفعل نیستیم و تجربه حاکمیت یکدست اصولگرایان را در اداره ایران ناموفق میدانیم و همه تلاش خود را برای عبور از این حاکمیت یکدست به کار خواهیم بست که نهاد انتخابات گرچه مهمترین آن است اما نیازمند مقدماتی است که هنوز فراهم نیست. ثانیا طرح راهبرد ملیگرایی بحثی استراتژیک و گفتمانی است که گرچه میتواند یک شعار انتخاباتی باشد اما باید در طول زمان در گفتوگو با ملت ایران و حاکمیت به اصلاحی اساسی در ملت - دولت ایران منجر شود. اتفاقاً گرچه بسیاری از مشکلات ایران امروز در همین عینیت امر ملی در حاکمیت و اپوزیسیون است. به عنوان نمونه تورم و رکود و فقر و فساد در ایران ریشه در عینیت امر ملی دارد. اگر ما نگران امنیت ملی هستیم و مصلحت ملی, منفعت ملی و حاکمیت ملی برایمان اهمیت داشت امروز با احیای برجام از پرونده ایران امنیتزدایی میکردیم و ثبات را به اقتصاد ایران باز میگرداندیم و با جذب سرمایهگذاری خارجی رونق را به بازار میآوردیم تا کارگر و کارآفرین از این سفره بهرهمند شوند.
در نمونه دیگر طرح جزایر سهگانه به عنوان تهدیدی علیه تمامیت ارضی و وحدت سرزمینی ایران که اپوزیسیون ایران نشان داد نسبت به آن بیعلاقه است و حتی از تاکید بر آن در منشور خود پرهیز دارد یک خطر ملی است که پس از چین، روسیه و ترکیه هم به اعراب خلیج فارس چراغ سبز نشان دادهاند. بهبود روابط با اروپا و آمریکا به توازن قوا در این مساله کمک میکند و مانع از تبدیل این منطقه به اوکراینی دیگر میشود که هر لحظه احتمال تکرار سناریو غرب و شرق در مورد آن وجود دارد و ما میدانیم که جنگ به هر صورت چه دفاع چه تجاوز به ضرر ملتهاست.
در همین مساله حجاب اگر دیدگاه ملی وجود داشته باشد نه اپوزیسیون با دامن زدن به تضادهای اجتماعی به بحران در کشور میپردازد و نه حاکمیت با در افتادن در دام اپوزیسیون مساله اصلی کشور را فراموش میکند و به جای آن تلاش میکند با احیای کارآمدی همان فضایی را ایجاد کند که در دهههای ۵۰ تا ۷۰ با فضای انقلاب با اصلاح سبب دینداری جوانان و دختران ایران شد.
وجود یک مجلس ملی میتواند سبب شود که ملت ایران نمایندگان خود را در حاکمیت ببینند و به جای خیابان از طریق صحن پارلمان به بهبود شرایط کسبوکار، سبک زندگی و حقوق و آزادیهای سیاسی و کرامت زن و مرد بپردازد. بدیهی است که نهاد مجلس ولو ملی نمیتواند همه عناصر حاکمیت ملی را محقق کند و برای این کار در گامهای بعدی باید دولت ملی شود و حکومت قانون به خصوص در قوه قضاییه مستقر گردد. اما همه اینها به قول شما نیازمند راهبرد ملی است که در گفتار کارگزاران سازندگی آن را به احیای ملیگرایی تعبیر کردهایم.
بدین ترتیب اگر سیاستورزی را به سه مساله کار گفتمانی، کار راهبردی و کار تشکیلاتی قبل از کار انتخاباتی موکول بدانیم ما هنوز در اول راه هستیم و آن کار گفتمانی است: تلاش برای احیای ملیگرایی.
منبع: روزنامه سازندگی