غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی ایران
با هر منطقی که نظام سیاسی موجود کشور را مشروع بدانیم مقوله «کارآمدی» اصلیترین خصیصه تداوم این مشروعیت است. اگر نظام سیاسی - الهی برآمده از ایدئولوژی اسلامی ـ شیعی و معتقدات دینی اکثریت ملت باشد بر هیچچیز در حکومت اسلامی به اندازه «رضایت مردم» تأکید نشده است. رضایتی که منشأ اصلی آن «مقبولیت» است. مقبولیتی که عین «مشروعیت» حاکمیت است. نیازی به ذکر شواهد تاریخی نیست که ترجیعبند همه داستانهای تاریخی و فرازهای درخشان بهیادماندنی مکتب چیزی غیر از این نیست.
اگر با منطقی عرفی هم به «مشروعیت» نظام سیاسی فکر کنیم هر نظام مستقری صرفنظر از اینکه با انقلاب یا رأی مردم یا هر مکانیسم دیگری حاکم شده باشد بدونشک پس از دورهای از تثبیت و فروخفتن گردوغبار این تغییر و تحول باید با سنجه برآورده شدن مطالبات مردم و نیازها و خواستهای عمومی ارزیابی شود. این دقیقاً همان مفهوم معیاری «کارآمدی» است که تنها با عینیت یافتن عملکردهای ملموس سروکار دارد. «کارآمدی» را حتی کسانیکه منشأ مشروعیت حکومت را به معیارهایی غیر از مفاهیم عرفی مرتبط میدانند و به ملاکهای شرعی و حاکمیت انتصابی متصل میکنند به عنوان «مشروعیت ثانویه نظام» توصیف میکنند و به خوبی توجه دارند که حتماً هیچ ملاک شرعی برای تحمیل مدیریتی ناتوان و غیرکارآمد که در طول یک دوره متعارف نتواند اهداف و نیازهای جوامع را برآورده کند وجود ندارد.
با چنین پیشفرضی خوب است توجه کنیم که مجموعه ارکان نظام اجرایی کشور در این چهل سال بهرغم هدفگذاری و برنامههای اقتصادی ـ سیاسی – فرهنگی و اجتماعی اعلام شده کارنامه رضایتبخشی که هم مقبولیت عمومی را در پی داشته باشد و هم در ارزیابی منصفانه «کارآمد» تلقی شود نداشته است. نیازی به برشمردن موارد نیست که تقریباً گلایه مشترک هر روزه همه اظهارات تریبونهای مذهبی و سیاسی و قانونگذاری و اجرایی از سطح کلان نرخ تورم و بیکاری تا عدم مطلوبیت رشد اقتصادی و صنعتی است و شکوه از عدالت قضایی و عدم کاهش آسیبهای فرهنگی و نارساییهای اجتماعی تا مواردی که در آمار رسمی اعلام میشود از وجود 20 میلیون نفر حاشیهنشین یا صاحبان سرپناه نامناسب، 30 میلیون نفر زیر خط فقر، 12 میلیون نفر تحت پوشش کمیته امداد و بهزیستی، حداقل 3 میلیون نفر، بیکار 15 میلیون پرونده قضایی و اینکه ایران با همه امکانات و منابع طبیعی و انسانی در رتبه 69 در شاخص توسعه انسانی و رتبه 118 در رفاه و رتبه 105 در شاخص شادکامی قرار گرفته است. همه اینها ورد زبان نمایندگان مجلس در تذکر و سخنرانی و استدلال تقنینی است و نقل کلام هر سخنرانی در دانشگاه و نماز جمعه و مراسم سیاسی یا مذهبی. بگذریم از بیماری فلجکننده بوروکراسی که هر مراجعهکنندهای را خسته و تحقیر میکند و حتی با پذیرش فسادهای طاقتفرسا و تن دادن به هر فلاکتی باز هم جز نارضایتی از این رفتوآمد و مراجعه حاصلی ندارد. مواجهه همهگان با این بحران کارآمدی هر روزه فرآوردهای جز آسیب به اعتماد به سیستم اداری و حتی ضربه به باورهای ملی و دینی ندارد. به خصوص که با وعدههای هرازچندسالی در دورههای انتخابات حل تمامی این مشکلات را به خلقالله وعده دادهاند و بهشت موعودی از آینده نهچندان دور ساختهاند ولی پس از دوره رأیگیری گویا همهچیز به حالت عادی اولیه برگشته و در عمل جز ناامیدی و یأس و افسردگی و هراس از آینده برای جامعه به خصوص نسل جوان باقی نمانده است. بر اساس اعلام رسمی وزارت ارشاد که در نظرسنجی عمومی مطرح کرده است، از دیدگاه 70 تا 75 درصد سؤالشوندگان دستگاهها ناکارآمد هستند و در آینده هم با وضعیت بهتری مواجه نمیشوند؛ لذا باید همه توان مسئولان و مدیران و دلسوزان نظام بر بالا بردن کارآمدی و تأمین خواستهها و نیازهای عمومی متمرکز شود. واضح است که در نیازهای عاجل و ضروری عمومی امروزه دیگر نمیتوان فقط به تأمین هزینه همان حداقلهای 1500 تا 2500 کالری در روز برای هر نفر بسنده کنیم. براساس پیشنهادهای موجه دنیای مدرن تأمین نیازهای آموزشی (نه فقط خواندن و نوشتن که تا حد اخذ تحصیلات عالیه) و فرهنگی و بهداشتی (حتی دسترسی به امکانات بهداشتی و درمانی پیشگیرانه) را باید حکومتها مدنظر قرار دهند یا آنچه که حتی برخی آن را جزو نیازهای اساسی مردم میدانند مثل دسترسی آسان به اطلاعات و اینترنت و تأمین حقوق شهروندی و حفظ کرامت انسانی و... که دیگر همه جزو مطالبات معمول پذیرفته شده جهانی است و به نوعی از نظر عموم مردم ما هم تامین آنها لازم است. به نظر میرسد این مجموعه نیروهایی که در این سی چهل سال مسئولیتهای اساسی را به عهده گرفتهاند و به خصوص در مدیریتهای اصلی و میانی قوای سهگانه جا خوش کردهاند با توجه به سن و سال و شاکلهای که در شخصیت آنها تثبیت شده امید چندانی به تغییر ماهوی آنها نیست. حال که به حمدالله در پیامهای مقامهای عالی نظام و عنایت مجلسیان و توصیه مسئولین قوا تأکید وافر بر جوانگرایی و استفاده از نیروهای تازهنفس و درانداختن طرحهای نو شده است، بهترین فرصت است که با یک خانهتکانی جدی در نیروهای فرسوده همه دستگاههای نظام به نوسازی مدیریتی و گماشتن نیروهای جوان و تحصیلکرده و باسواد و با انگیزه به ارتقاء توانمندی و افزایش کارآیی و کارآمدی در همه سطوح بپردازیم. به این نیروهای شایسته و توانمند باید درعینحال قدرت تصمیمگیری و بازنگری بنیادین در ساختارهای مختلف بدهیم که در کنار شایستهسالاری و تغییر بدنه مدیریتی همه دستگاههای نظام به تحول در نظام ارزیابی و تشخیص صلاحیتهای سیستمهای بسته اداری بپردازند تا سازوکارهای متصلب را درهم بپاشند و بر مبنای افزایش کارآمدی و بالا بردن مقبولیت اجتماعی و پاسخگویی به نیازها و خواستههای مردم طرحی واقعاً نو دراندازند.
وقتی گفته میشود در فلان گمرک ده هزار کانتینر و در دیگری سه هزار دیگر لوازم مورد نیاز واحدهای تولیدی و صنعتی ماههاست معطل تصمیم یک معاون وزیر یا هماهنگی فلان مدیر مانده یا قطعات هفتاد واگن متروی تهران که مورد نیاز روزمره ده میلیون جمعیت تهران است آنقدر در گمرک مانده که دارد متروکه میشود و کسی نیست که ورود به مساله کند و با یک تصمیم مدیریتی مشکل را حل کند اینها یعنی اینکه مدیران حتی ارشد کشور هم جسارت و جرات تصمیمگیری و حل مسائل مردم را ندارند. یا محافظهکار و جسارتا ترسو هستند یا احساس مسئولیت و دلسوزی جدی ندارند. یا از همه تأسفبارتر دچار پیرسالاری شدهایم و آقایان حال و رمق کار ندارند و توان جسمی و مغزیشان محدود شده! باید بپذیریم مشکل اساسی بسیاری از نابسامانیها ضعف قدرت تصمیمگیری در اداره امور کشور است که جز با جسارت و از خود گذشتگی چاره نمیشود. ازخودگذشتگی و فداکاری دوران جوانی همین مدیران و نیروهای سالمند امروز در اوایل انقلاب کشور، را از دریای مشکلات لاینحل عبور داد ولی امروز صادقانه باید گفت دیگر نمیتوانند. باید نسلی نو از جنس همان مدیران جوان و فداکار و دلسوز و درعینحال خوشفکر و آگاه رشته امور را در دست بگیرند و امور کشور را اداره کنند. ما هم به این بهانه که تجربه ندارند حق نداریم آنها را منزوی و مسلوبالاختیار کنیم. اذعان کنیم تنها ما نبودهایم که ایرانی و دلسوز و توانمند و دانا خدمت کردهایم. بدنیست سخن را با فرازی از کتاب «انسان خداگونه» پایان دهم که در تشریح مشکلات ناشی از تلاشهای علمی برای بالابردن طول عمر انسان ضمن یادآوری اینکه: اگر اشخاص در شصتوپنجسالگی بازنشسته نشوند جا برای نسلی جدید با افکار و آرزوهای تازه باز نخواهد شد، نقلقولی را از ماکس پلانک فیزیکدان نامی آورده بود که: «علم [تدفین به تدفین] جلو میرود» و اضافه کرده بود: منظور او این بود که فقط وقتی نسلی از بین میرود نظریههای جدید فرصت مییابند قدیمیها را ریشهکن کنند. این قضیه تنها درمورد علم صادق نیست. لحظهای محل کار خود را در نظر بگیرید فارغ از اینکه پژوهشگر باشید یا روزنامهنگار یا آشپز یا بازیکن فوتبال، چه احساسی به شما دست میدهد اگر مدیرتان ١٢٠ساله باشد و افکار و اندیشههایش در زمان ملکه ویکتوریا شکل گرفته باشد و احتمالاً قرار باشد چند دهه دیگر نیز همچنان مدیرتان باشد.
منبع: روزنامه سازندگی