محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
شاید باور کردنش دشوار باشد؛ اما ظاهرا نخستین ارجاع به آرای کارل پوپر در زبان فارسی از میان همهی روشنفکران و نویسندگان معاصر ایران از آن یک روحانی؛ مرتضی مطهری است که در دیماه سال ۱۳۴۱ در مقالهی «مشکل اصلی سازمان روحانیت» نوشت: «یکی از دانشمندان در مقام انتقاد نظر افلاطون میگوید: افلاطون با بیان مسالهی شوم چه کسی باید ر جامعه حکومت کند؟ یک اشتباه و خطر پر دوامی از فلسفه سیاسی ایجاد کرده است، مسالهی عاقلانهتر و خلاقتر این است که چگونه میتوانیم سازمانهای اجتماعی را چنان ترتیب دهیم که زعماء بد و ناصالح نتوانند اسباب ضرر و زیان وی شوند.»
مطهری این مقاله را در کتابی به نام «بحثی دربارهی مرجعیت و روحانیت» (شرکت سهامی انتشار) نوشته بود که در آن مجموعه مقالاتی از مجتهدان و نیز روشنفکران مذهبی مانند سیدمحمد حسین طباطبایی، سیدابوالفضل موسویزنجانی، مهدی بازرگان، سیدمحمد بهشتی و سیدمحمود طالقانی منتشر شده بود و موضوع مشترک آن آینده نهاد مرجعیت و روحانیت پس از وفات آیتالله بروجردی به عنوان مرجع عام شیعه بود و در نوع خود کتابی استراتژیک تلقی میشد. مطهری یکی از درخشانترین مقالات آن مجموعه را نوشته بود که نقد حوزه علمیه بود و ارجاع بدون نام به پوپر در آن مقاله از آن رو بود که بگوید «نهاد» از «فرد» مهمتر است و پیشنهادهایی برای تبدیل نظام سنتی حوزه به نظامی مدرن را طرح کرده بود.
نمیدانیم مطهری نظر پوپر را در کجا خوانده بود. تا جایی که در کتابشناسی معاصر میتوان جستوجو کرد نخستین ترجمهها از کتاب «جامعه باز» پوپر (که ارجاع افواهی مطهری به آن محتمل است) در دههی ۶۰ رخ داد که مطهری ترور شده بود و نخستین کتاب مستقل از پوپر که به زبان فارسی ترجمه شده بود «فقر تاریخیگری» با ترجمه احمد آرام بود که انتشارات خوارزمی آبانماه ۱۳۵۰ اولین بار آن را چاپ کرد. هوشنگ وزیری هم در تیرماه ۱۳۵۱ دو گفتوگوی موازی با کارل پوپر و هربرت مارکوزه را با نام «انقلاب یا اصلاح» منتشر کرد که یک دهه پس از مقالهی مطهری چاپ شدهاند. البته منوچهر بزرگمهر – مترجم آثار فلسفی – رسالهای زندگینامهای دربارهی کارل پوپر به قلم برایان مگی را ترجمه کرده بود که ممکن است مطهری به آن کتاب ارجاع داده باشد. مرتضی مطهری همچنین با احمد آرام آشنا بود و جلسات مباحثه و حلقات روشنفکرانه و دانشورانه با هم داشتند. میتوان این احتمال را داد که با توجه به نوع ارجاع مطهری او سخن پوپر را در همین جلسات و حلقات شنیده باشد. اما نکته جالب توجه اینجاست که با وجود اهمیت کارل پوپر دست کم در فلسفه علم و نیز شهرت او در فلسفه سیاسی تا دههی ۶۰ در میان روشنفکران ایران هیچ ارجاعی به او دیده نمیشود و مارکسیسم چنان دلها را ربوده بود که میتوانیم ادعا کنیم روشنفکری ایران او را نمیشناخته است.
انقلاب اسلامی ایران که پیروز شد و مارکسیسم که رقیب اصلی اسلامگرایی شد از ناحیهی عبدالکریم سروش مفاهیمی از کارل پوپر به میان نیروهای مذهبی راه یافت. سروش به سبب علاقه و مطالعهی فلسفه علم از معدود روشنفکرانی بود که کارل پوپر را به خوبی میشناخت و مفاهیم کلیدی او مانند «ابطالپذیری» را در نقد روشنفکری مارکسیستی حتی وارد کتابهای درسی معارف اسلامی در دبیرستانهای ایران کرد. در آن زمان سروش از مولفان یا مشاوران تالیف کتابهای درسی بود و تا سالها بعد از حذف نسبی سروش از حاکمیت ماترک او در کتابهای درسی برجا مانده بود.
اما شگفتآورتر از ارجاع مطهری به سروش ترجمهای از مقالهی کارل پوپر به زبان فارسی در کتاب «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» اثر عبدالکریم سروش بود. این کتاب یکی از نخستین رسالههای سروش برای نسل جوان اسلامگرایان بود که در آن درسگفتارهایی از معرفتشناسی جدید آموخته میشد. کتاب به جز متن اصلی و فارسی چند ضمیمه از جمله یک مقاله از وایتهد و دو مقاله از کارل پوپر داشت: «هدف علم» و «کشکول و فانوس» (دو نظریه پیرامون معرفت) که این مقالهی اخیر «توسط یکی از برادران ترجمه شده و پس از اصلاحات مختصری توسط (سروش) به سبب حسن مناسبت با بحثهای کتاب حاضر بدان افزوده شده بود.» این برادر صادق لاریجانی بود. یکی از بزرگترین منتقدان عبدالکریم سروش در پایان دههی ۶۰ و یکی از رادیکالترین اصولگرایان ایران که در عصر اصلاحات به عنوان منتقد اصلاحطلبی از فقیهان شورای نگهبان و سپس به مدت ۱۰ سال رئیس قوه قضائیه ایران و سرانجام رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام شد.
باری، ر وشنفکران همچنان به پوپر بیاعتنا بودند و جز معدودی از مترجمان مانند احمد آرام و هوشنگ وزیری، منوچهر بزرگمهر و نیز نجف دریابندری (که علیرغم ذائقه تودهای در محافل خصوصی به روایت عزتالله فولادوند علاقهمند به کارل پوپر بود) او را جدی نمیگرفتند. در شرایطی که نویسندگان و متفکران و روشنفکران درجه دوم مانند رژی دبره در میان چریکهای چپ چون پیامبران دروغین ستایش میشدند و سیاستمداران و مستبدان و دیکتاتورهایی مانند مائوتسه تونگ منبع الهام مسلمان و مارکسیست بودند و در حالی که روشنفکرانی مانند ژان پل سارتر و میشل فوکو مد فکری روزگار بودند و کمی عمیقتر هربرت مارکوزه مبشر نئومارکسیسم بود جایی برای کارل پوپر این یهودیزاده آلمانیتبار و انگلیسیمآب ستایشگر ایالات متحده آمریکا و نظریهپرداز نئولیبرالیسم نبود.
در دیماه ۱۳۶۴ دکتر رضا داوری استاد فلسفه دانشگاه تهران در فصل نقد و معرفی کتاب ماهنامه کیهان فرهنگی به نقد و ملاحظاتی چند پیرامون جامعه باز و دشمنانش پرداخت. مهمترین اثر پوپر در فلسفه سیاسی که ابتدا در سال ۱۳۶۳ در آمریکا و سپس در ایران از سوی دو مترجم به صورت جداگانه؛ علیاصغر مهاجر و نیز عزتالله فولادوند به زبان فارسی ترجمه شده بود. داوری نقد خود را اینگونه شروع میکند که «ظاهرا مترجم نسخه منتشره در آمریکا اشاره کرده بود که ابراز امیدواری کرده بود جلد دوم را در تهران منتشر کند: «شاید آن روز... همه دست در دست یکدیگر به میهن بازگردند و آن را به چاپ دوم ملحق کنند» چراکه نشر این قبیل کتب منشأ آثار سیاسی بزرگ و موجب نهضت عقلی و عتای ادب نظام مردمسالاری (دموکراسی) میشود.» اما در ایران مترجمی بزرگ و فلسفهدان و زبانآور کار را تمام کرده بود: عزتالله فولادوند با دقت و امانت اثر بزرگ کارل پوپر در نقد افلاطون، هگل و مارکس به عنوان پدران استبداد را به فارسی برگردانده بود و در اوج رقابت چپگرایی و اسلامگرایی (که آن هم در رقابت با حریف، چپ کرده بود) یکی از بزرگترین اسناد آزادیخواهی و لیبرالیسم را به زبان فارسی درآورد. اهمیت و عظمت کار عزتالله فولادوند به حدی بود که وقتی ۷ سال بعد روز جمعه دوم مردادماه ۱۳۷۱ حسین کمالی یکی دیگر از مترجمان آثار کارل پوپر (منطق اکتشاف علمی) به دیدارش در لندن رفت و گفتوگویی برای ماهنامه کیان گرفت و به او گزارشی از ترجمه آثارش در ایران را داد پوپر با تعجب گفت: «از شنیدن این مطلب خوشحالم اما مگر چاپ چنان کتابی در کشور شما با ممانعت یا حتی آثار سیاسی برای مترجم و ناشر روبهرو نمیشود؟» البته به پوپر توضیح دادند که «هیچ ممانعت رسمی برای انتشار آن کتاب در کار نبوده و هیچ کس هم برای ترجمه و نشر آن کتاب مزاحم مترجم یا ناشر نشده است.» اما در همان زمان رضا داوری از موضع دانشآموخته فلسفه و مسالهآموز افلاطون و هگل و مارکس (و البته هایدگر) نوشته بود: «نوشتهی او صرفا یکی از تبلیغاتی است که وابستگان به غرب و غربزدگان از خواندن آن قدری تسلی مییابند و در غفلت خود احساس آرامش میکنند و شاید بیخبران از فلسفه هم در برابر فضل و بلاغت او مرعوب شوند.»
داوری تندتر هم رفته بود: «نوشتهای که در آن به نحوی خوانندگان نوازش میشوند معمولا سطحی و مایه غفلت است نه منشأ نهضت. پس کسانی که صرفا به نتایج سیاسی اثر پوپر نظر داشتهاند بدانند که با خیال و رویای جامعه باز با انقلاب مقابله و معارفه نمیتوان کرد.» داوری معتقد بود: «پوپر اسب وقاحت در میدان فصاحت دوانیده و بر فلسفه تاخته است.» و میکوشد پوپر را «ضد انقلاب» (نه فقط به معنای درست فلسفی که به معنای روزمره سیاسی) نشان دهد.
در شمارهی بعد کیهان فرهنگی غلامعباس توسلی و نیز ناشر (انتشارات خوارزمی) پاسخ میدهند. توسلی با یادآوری ارجاع مرحوم مطهری به کارل پوپر تا حدودی منبع مطهری را معرفی میکند: کتابی که برایان مگی دربارهی پوپر نوشته است و به یاری مدافعان اثر میآید: «درباره مخالفت پوپر با انقلاب.... باید یادآور شویم که دفاع دشمنان باز از انقلاب و بحثی که پوپر در این زمینه کرده به انقلاب به طور مطلق یا انقلاب نظیر آنچه در جامعهی اسلامی امروز ما مطرح میشود هیچ ربطی ندارد... فصل انقلاب اجتماعی کتاب او یکی از فصول نقد مارکسیسم است و نه چیز دیگر.» داوری برای نقد پوپر به زبان روز، افلاطون را مدافع ولایت خوانده بود و توسلی در جوابش نوشته: «جمهوری افلاطونی جمهوری فلاسفه است و ولایت از آن فلاسفه است ولی هیچ کجا دیده نشده است که افلاطون با مزاج نژادپرستی که دارد از مستضعفان دفاع کرده باشد.»
غلامعباس توسلی عضو قدیمی نهضت آزادی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران و از مشاوران شرکت سهامی انتشار بود که یکی از ناشران ترجمه فارسی کتاب پوپر بود. این نشر همان موسسهای بود که کتاب «بحثی درباره مرجعیت و روحانیت» را منتشر کرده بود و روشنفکرانی چون مهدی بازرگان، یدالله سحابی و عزتالله سحابی از موسسان و مدیران آن بودند و در توضیحی در جواب نقد رضا داوری نوشتند: «قرنهای متمادی است که فضای فرهنگی و فلسفی و حتی دینی ما تحت سیطره مکاتب افلاطون و ارسطو و منطق و متدولوژی آنها بوده و در هفتاد سال اخیر هم نفوذ و سیطره بلامنازع افکار و مکتب هگل و مارکس و فیشته بر افکار و اندیشههای روشنفکران ما، مسلمان یا غیرمسلمان به شدت احساس میشود. کتابی که به طور بنیادی به این پنج شخصیت بزرگ فکر و فلسفه میپردازد همین کتاب است.»
در ادامه این مباحثه علی پایا دیگر دانشآموخته فلسفه وارد مباحثه میشود و مینویسد: «نقادی پوپر از اندیشه سیاسی افلاطون است که به تصریح آقای دکتر داوری در ظل و ذیل نام زئوس و تابع ولایت طاغوت است. نقادی پوپر از هگل و مارکس است به اعتبار اینکه اینان به دروغ دعوت پیامبری و پیشبینی پایان تاریخ را کردهاند و بدینسان آدمیان را گمراه ساختهاند.»
پایا میافزاید: «مخالفت پوپر با نظامهای استبدادی و استعبادی و تشویق او آدمیان را به آزاد و حر زیستن در چارچوب قانون است که نمیتوان او را با تفکر اصیل مخالف دانست.»
در فروردین ماه ۱۳۶۵ داوری خشمگین از نقد نقدش مینویسد: «این پوپر کیست که هم دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از کشور اثر او را وسیله مخالفت کردهاند و هم در داخل جمهوری اسلامی گروهی برایش سر و دست و پا میشکنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات میشمارند... این پوپر مقدس کیست که بعضی اشخاص منسوب به جمهوری اسلامی با تعصب و خشم و کینتوزی بدون اینکه پروای فهم مطالب را داشته باشند در لفاف و لعاب ادب دروغینی که شبیه به ادب رادیو اسرائیل است از او ستایش و دفاع میکنند؟»
رضا داوری مستقیما به عبدالکریم سروش اشاره میکند و هشدار میدهد: «آنچه باید ما را به تامل وادارد این است که جمعی از جوانان مسلمان شخصی را که تفکرش آشکارا تفکر ضددینی است مرجع و مشکلگشای خود در اصول فکری و اعتقادی میدانند و در همه جا به ترویج آثار و آرای او مشغولند من اهمیتی به پوپر و به طرفداری از او نمیدهم و از شرار مرده بولهبی که با چراغ مصطفوی است نمیهراسم اما تعجب میکنم که چگونه پوپر در یک کشور اسلامی ظهیر دین میشود و هیچ کس تعجب و اعتراض نمیکند و فریاد بر نمیآورد که چگونه یک ملحد حامی اسلام شده است؟»
علی پایا (که از علاقهمندان عبدالکریم سروش بود) در شمارهی بعد کیهان فرهنگی به رضا داوری جواب داد و دفاع ایشان را دفاعی بد خواند اما حریف داوری، پایا نبود. ابتدا اکبر گنجی در مقالهای افشاگرایانه با هایدگری خواندن داوری به او اتهاماتی سیاسی زد و سرانجام سروش نیز در نامهای عتابآلود با تحریم همکاری با کیهان فرهنگی به سبب جولان رضا داوری در آن پرونده را میبندد. سروش در آن زمان از نظریهپردازان رسمی جمهوری اسلامی بود و به همین علت قدرت تحریم داوری را داشت و همین قدرت بود که به او اجازه میداد جملات کارل پوپر را تا کتابهای درسی و دبیرستانها ببرد و همین سبب خشم داوری شده بود. (در این باره قبلا گزارش مفصلی نوشتهایم که تکرار نمیکنیم: مهرنامه ۲۷ آذرماه ۱۳۹۱؛ پیغام سروش، داستان داوری)
اما در این نزاع دروندینی میان سروش و داوری و کشیدن دامنهی آن به دیگر روشنفکران مذهبی مانند غلامعباس توسلی، علی پایا و اکبر گنجی یک نام بزرگ غایب بود: عزتالله فولادوند. مترجم فلسفهدان و متفکر زبانپرداز که در زمره هیچیک از حامیان گفتمانهای مارکسیستی و شبهمارکسیستی و نیز اسلامیتی نبود. عزتالله فولادوند از همان سال ۱۳۵۷ همچون یک روشنفکر مستقل در پی فهم و عرضهی متون اصیل آزادیخواهی به زبان فارسی بود و اگر ترجمههای اولیه مرحوم احمد آرام از کارل پوپر (فقر تاریخیگری و حدسها و ابطالها) محدود به فلسفه علم و فلسفه تاریخ بود و از انتقادات ادبی تهی نبود، فولادوند حتی موردتوجه داوری قرار گرفته بود: «ترجمه چاپ آمریکا و شرکت سهامی انتشار روانتر است ولی ترجمه انتشارات خوارزمی دقیقتر به نظر میرسد» اما روشنگری آزادیخواهانه عزتالله فولادوند را باید فراتر از ترجمه آثار کارل پوپر دید. در دی ماه ۱۳۵۹ فولادوند کتابی از هانا آرنت به زبان فارسی ترجمه کرد که «خشونت» نام دارد. در روزگار تقدیس انقلابیگری او رسالهای فراهم آورد و مقدمهای بر آن نوشت که در آن علت وقوع انقلاب را بررسی میکرد: «از کهنترین روزگار هر گاه سیمای گیتی در نظر آدمی به مشاطهگری نیازمند شده و چنین نموده که کار از هر حیلت دیگر درگذشته است فرزندان آدم یا به کارزار روی آوردهاند، یا سر به طغیان برداشتهاند» فولادوند به درستی رشته مشترک میان انقلاب و جنگ را شناخت: «آنچه در همه جنگها و طغیانها وجود داشته است و تاکنون چارهای برای از میان بردن آن یافت نشده، خشونت است... خشونت قدر مشترک جنگ و انقلاب است... بیآنکه تمایزی بین حقانیت مدعیات دو طرف بگذارد».
سخن او البته به معنای تقبیح انقلاب یا جنگ نبود او سعی میکرد به عنوان یک متفکر ریشهی خشونت را نشان دهد و آن را در استبداد میجست: «خشونتگری معلول ناکام مانده قوه عمل در جهان مات و سرطان دیوانسالاری و قدرت بینام دیوانیان و کلانی دستگاههای حکومتی مردم سرگردان و ناکام جوامع جدید را به خشونت میانگیزد و اگر به مردم فرصت عمل و مشارکت در امور عام داده شود بنیان اقتدار دولت سالمتر خواهد ماند و انگیزه خشونتگری کاسته خواهد شد» فولادوند به عنوان «مترجم مؤلف» میان هانا آرنت و کارل پوپر پیوند میزند: «جز با اعتقادی بیچون و چرا به هگل و دیالکتیک تاریخ و پذیرش بیقید و شرط رسالت فرزندان در برابر پدران در واژگون ساختن نظامهای کهن و گام نهادن به فرداهای خونین خوشآغاز و اغلب بدفرجام، از اذعان بدین نکته گریزی نیست که قهر و لطفمند یکدیگرند و آنکه باد بکارد، توفان درو خواهد کرد و از خشونت کینه میروید و از مهر، دوستی».
فولادوند ریشهی «خشونت انقلابی» و رسالت مقدس آن را در این دو بیت زیبای مثنوی مولوی میداند که میفرماید:
نیم جان بستاند و صد جان دهد
آنچه در وهمت نیاید آن دهد
گر ندیدی سود او در قهر او
کی شدی آن لطف مطلق، قهرجو
اما حتی بر مولوی هم حاشیه میزند: «اینجا سخن از حق تعالی است و برای انسان خاکی ممکن نیست مشیت خداوندی را قیاسی از خویش بگیرد» چندی بعد عزتالله فولادوند رسالهی «انقلاب» اثر دیگر هانا آرنت را هم به فارسی بازگرداند که بررسی آن را باید به فصلی دیگر در باب اهمیت هانا آرنت در زبان فارسی واگذار کنیم و در سلسلهی لیبرالها آن را بررسی کنیم که از قضا باز هم نام عزتالله فولادوند در میان است. همچنان که در بررسی و معرفی فریدریش فونهایک نام عزتالله فولادوند در کنار موسی غنینژاد میدرخشد، اما شاهکار فولادوند ترجمه «جامعه باز و دشمنان آن» است. بیگمان شناخت کارل پوپر به زبان فارسی را نباید از احمد آرام آغاز کرد.
با همهی ادب فولادوند او در مقدمهای دیگر در باب پوپر به نقد ادبیات موجود در زبان فارسی از پوپر میپردازد.
«بدبختانه بسیاری از این کتابها به ترجمه مجدد نیاز دارد. به صحت و امانت فعلاً کاری نداریم ولی نمونه ذوق سلیم یکی از مترجمان این آثار اصطلاح تاریخیگری برای historicism و از آن بهتر نامعینیگری در برابر indeterminism است که حتی خواندنش هم خالی از اشکال نیست و ارباب اطلاع البته از همین دو فقره هنرنمایی خود حدیث مفصل خواهند خواند. فولادوند با چنین دقتی «جامعه باز» را به زبان فارسی بازگرداند و در مقدمهاش historicism را به اصالت تاریخی و توتالیتاریسم را به تمامیتطلبی و utopia را برخلاف داریوش آشوری به ناکجاآباد (به اقتضای شهابالدین سهروردی) ترجمه کرده است که یکی از خدمات عزتالله فولادوند در انتقال درست مفاهیم لیبرال به زبان فارسی است. فولادوند در مقدمهاش از دوستش نجف دریابندری یاد میکند که «که به پوپر علاقه دارد» علاقهای که همانطور که گفتیم در روشنفکران ایران نایاب بود. اما ترجمه «جامعه باز» راهی که گشوده شده بود را توسعه داد و به شاهراه بدل کرد. در واقع اهمیت عزتالله فولادوند در دههی ۶۰ آنجاست که در اوج بدگمانی به لیبرالیسم و درغلطیدن آن به تسویهحسابهای سیاسی آن را از مغاک سیاست روزمره نجات داد و به افلاک فلسفه و اندیشه بازگرداند. در آن زمان لیبرالیسم به هر آن چیزی اطلاق میشد که انقلابی نبود. متون لیبرال در زبان فارسی به شدت نایاب و کمیاب بود. از نسل اول لیبرالها؛ جان لاک، جان استوارت میل، شارل مونتسکیو و نیز متفکران و روشنفکرانی مانند الکسی دوتوکویل آثاری پراکنده در دست بود. رسالههای لاک به فارسی ترجمه شده بود و بهجز کتاب محمود صناعی در ترجمه سه فقره نوشته از «هابز / لاک/ میل» و ترجمهای از روحالقوانین و کتاب «دموکراسی در آمریکا» (توکویل) کار کلاسیک مهمی ترجمه نشده بود.
نهتنها متفکران لیبرال که مترجمان آنان نیز در معرض اتهام بودند. «دموکراسی در آمریکا»را رحمتالله مقدممراغهای ترجمه کرده بود که پس از عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسی و مخالفت با اصل ولایت فقیه از ایران گریخته بود و جز در عهد پیری به وطن بازنگشت که در گمنامی درگذشت. محمود صناعی که آثاری از لاک و هابز و میل را ترجمه کرده بود هرگز در محافل روشنفکری جدی گرفته نمیشد و روحالقوانین هم پس از انقلاب اسلامی با حاشیهنویسیهای محمد مددپور یکی از شاگردان احمد فردید در رد و طرد لیبرالیسم منتشر شد.
در صورتبندی سیاسی وجه محترمانه لیبرالیسم مهدی بازرگان بود که متهم به سازشکاری و محافظهکاری بود و ابراهیم یزدی که با وجود سوابق سوسیالیستی او را به سبب دریافت واقعگرایانه از روابط بینالملل آمریکایی میخواندند. طنزآلوده و دردمندانهتر از همه اتصاف ابوالحسن بنیصدر به لیبرالیسم بود که آرا و آثارش آمیزهای از سوسیالیسم و مائوئیسم با اسلامیسم بود. اما در نزاع سیاسی این لیبرالیسم بود که نه به عنوان یک اندیشه که به صورت یک اتهام مطرح میشد.
ترجمه آرای هانا آرنت، کارل پوپر، فریدریش فونهایک، الکسی دوتوکویل، فریدریش فونمیزس و برایان مگی موج تازهای در روشنفکری ایران به وجود آورد که مترجمان و روشنفکرانی چون عزتالله فولادند و موسی غنینژاد و نیز عبدالکریم سروش در ایجاد آن در دهههای ۶۰ و ۷۰ نقش کلیدی داشتند. این روشنفکران توانستند متفکران لیبرال را چنان وارد حوزه عمومی کنند که امکان حذف آنان از عرصه گفتوگو ناممکن شد. اهمیت عبدالکریم سروش در آنجا بود که کارل پوپر را از عرصهای ظاهراً بیخطر یعنی فلسفه علم و معرفتشناسی وارد حوزه عمومی کرد و به علت نفوذ در نیروهای مذهبی و حتی انقلابی توانست به بهای مصاف با مارکسیسم، راه لیبرالیسم را در جامعه ایران بگشاید و این همانجایی بود که روحانیت ایران هم با لیبرالها همدل و همداستان بود. اگر مارکسیسم را زهر بدانیم لیبرالیسم پادزهری است که از خود آن زهر ساخته میشود و این نکتهای بود که روحانیانی چون مرتضی مطهری فهمیده بودند.
اما سروش نمیتوانست این راه را تا انتها طی کند. او همچون مقتدای فکریاش کارل پوپر نه اقتصاد خوانده بود و نه به تاریخ علاقهای داشت. فقر تاریخینگری و فقر اقتصاددانی سبب شده بود که کارل پوپر با وجود اذغان به لیبرالیسم از نوعی سوسیال دموکراسی (به روایت برایان مگی) جانبداری کند و به دخالت دولت در اقتصاد معتقد باشد. این همان نکتهای بود که رضا داوری هم نوشته بود: «وقتی (پوپر) به مارکس میرسد لحن او تغییر میکند [و مینویسد] مارکس از صمیم قلب به جامعه باز و آزاد ایمان داشته است... پوپر با استوارت میل و مارکس بیشتر سنخیت دارد و زبان ایشان را میفهمد».
این سخن را سالها بعد حسین بشیریه هم در کتاب دوجلدی خود؛ تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم تکرار کرد. جلد اول این کتاب به مارکسیسم اختصاص دارد و طرح جلدی از کارل مارکس را بر جبین دارد، اما جلد دوم با طرحی از کارل پوپر منتشر شد که به لیبرالیسم میپردازد. (و این نشانهی دریافتی است که در جامعه ایران از نمادهای دو تفکر وجود دارد)
بشیریه مینویسد: «پوپر در کتاب جامعه باز و دشمنان آن بهطور مبسوط از دموکراسی یا به سخن بهتر از سوسیالدموکراسی دفاع کرده است... از جهت سیاستهای اقتصادی پوپر هوادار نوعی سوسیالدموکراسی است پوپر از دولت رفاهی و ایجاد مؤسساتی برای حمایت از طبقات پایین و مداخله دولت در اقتصاد دفاع میکند. به نظر او دخالت دولت در اقتصاد به هر حال اجتنابناپذیر است».
این تفسیر از پوپر در آرای متفکران دیگر هم آمده است. جرمی شیپرمر مینویسد: «پوپر در بحث از مارکس نشان میدهد که تا حد زیادی با او در این داوری موافق است که لیبرالیسم بینظم و قاعده... زیانبار است. پوپر میگوید باید بخواهیم که نوعی مداخلهگری اقتصادی جانشین سرمایهداری لگامگسیخته شود.» این همان سخنی است که در سروش هم اثر کرده است، اما کارل پوپر در نامهای به فریدریش فونهایک مینویسد از هیچکس به اندازه او نیاموخته است پس چرا حتی کارل پوپر راه لیبرالیسم را تا انتها طی نمیکند؟
جواب را باید در خاطراتش جست: «در سال ۱۹۱۵ هنگامی که ۱۳ ساله بودم مارکسیست شدم و در سال ۱۹۱۹ کمی به هفده سالگیام مانده ضدمارکسیست شدم، اما تا ۳۰ سالگی سوسیالیست ماندم با آنکه بیش از پیش در این نکته تردید میکنم که آزادی و سوسیالیسم با یکدیگر سازگار باشند.»
نسل جدید روشنفکران در ایران فهم خود از لیبرالیسم را مدیون مترجم / متفکرانی چون عزتالله فولادوند هستند که امکان شناخت متون جدید لیبرالیسم را فراهم آورد. درواقع همانگونه که فیلسوفانی چون پوپر و هایک با اثرگذاری مستقیم بر سیاستمدارانی چون تاچر و ریگان در برابر افیون مارکس و کینز لیبرالیسم را احیا کردند روشنفکرانی مانند عزتالله فولادوند و موسی غنینژاد در ایران این کار را برعهده گرفتند بدون آنکه آن سیاستمداران از قفای آنان بیایند. اما با این همه آنچه رخ داده است نه نئولیبرالیسم به عنوان یک ناسزای سیاسی که فهمی تازه از لیبرالیسمی است که پس از ایمانوئل کانت، آدام اسمیت، توماس هابز، جان لاک و شارل مونتسکیو در پایان قرن بیستم در جهان پدیدار شد و در ایران بازتاب یافت.
منبع: روزنامه سازندگی