محسن هاشمی، رئیس حزب کارگزاران سازندگی ایران و شورای شهر تهران
در ایام سالگرد دوم خرداد قرار داریم، هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران که با پیروزی غیرمنتظره سیدمحمد خاتمی همراه بود و منجر به تشکیل دولت اصلاحات پس از دولت سازندگی گردید. ماموریت دولت سازندگی، بازسازی ایران پس از جنگ بود و کشوری که در سال ۱۳۶۷، با تخریب گسترده زیرساختها، فقر و محرومیت گسترده، بیکاری و رکود سنگین و دولتی با کسر بودجه سنگین، تورم بالا مواجه بود و در حالی وارد دولت اصلاحات شد که اقتصاد مشکل نخست ایران به شمار نمیآمد و یکی از زمینههای بروز دوم خرداد ظهور کارگزاران سازندگی بهعنوان یک حزب نوی سیاسی در نیمه دهه هفتاد و موفقیت نسبی در انتخابات مجلس پنجم بود که به شکلگیری جریان اصلاحات کمک کرد.
واژه اصلاحات در ادبیات سیاسی ایران، پس از هفتمین دوره انتخابات ریاستجمهوری و پیروزی سیدمحمد خاتمی، ظهور کرد. مبدع این واژه البته تحلیلگرانی بودند که آرایش سیاسی در ایران را با جناحهای سیاسی در کشورهای توسعهیافته که عمدتا به دو بخش محافظهکار یا اصلاحطلب تقسیم میشوند، تطبیق دارند و دولت خاتمی را به دلیل شعارهایش در حوزه فرهنگ و سیاست، یک جریان رفرمیستی به شمار آوردند.
اما واقعیت در ایران، کمی پیچیدهتر بود، دولت اصلاحات از نظر سیاستهای اقتصادی، تداوم دولت سازندگی محسوب میشد و عملا مدیران دولت سازندگی اکثر بخشهای اقتصادی دولت اصلاحات را هدایت میکردند، به لحاظ فرهنگی نیز دولت اصلاحات سیاستهایی مشابه دولت نخست سازندگی که سیدمحمد خاتمی عهدهدار وزارت ارشاد آن بود، را دنبال میکرد که در دولت دوم سازندگی عملا بخش فرهنگ از تولیت دولت خارج و براساس سیاستهای فرادولتی اداره میشد.
پس در دو بخش اقتصاد و فرهنگ، نمیتوان دولت خاتمی را مجزا و متفاوت از دولت سازندگی دانست اما در حوزه سیاست شرایط متفاوت بود و کنشگران سیاسی اصلاحطلب دو هویت متفاوت داشتند، بخشی همان طیف چپ بودند که سیاستهای دهه شصت خود را دنبال میکردند و بخش دیگر، طیف تجدید نظر کرده در سیاستهای رادیکال و گرایش یافته به سمت لیبرالیسم بودند.
عملکرد دولت و بدنه اصلاحات در حوزه سیاست نیز در مجموع به تجدیدنظرطلبی و تغییرات ساختاری بیشتر تمایل داشت، از شعارهای عبور از خاتمی و خروج از حاکمیت در بدنه تا عملکرد مجلس ششم و وزارت کشور در دولت، با رفرمیسم که نوعی ملایمت و تدریج را در درون خود دارد، فاصله گرفت.
حتی واژه اصلاحات و به کار بردن عنوان رهبر اصلاحات برای سیدمحمد خاتمی با وجود عدم تمایل وی، که روحیهای ملایم و مخالف با اقدامات رادیکال داشت، به نوعی این تقابل با نظام را ایجاد کرد و نتیجه دولت اصلاحات با وجود دستاوردهای قابل توجه در حوزه اقتصاد و فرهنگ، در حوزه سیاست پیروزی اصولگرایان در مجلس هفتم و پیروزی محمود احمدینژاد در نهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری بود.
اصلاحطلبان هشت سال بعد مجددا با پیروزی به عرصه سیاست بازگشتند این بار با ائتلافی که با اعتدالگرایان و جریان میانهرو، شکل گرفته بود، اما این فرصت مجدد هشت ساله در دولت و چهارساله در مجلس دهم، قدر دانسته نشد و نتیجه آن نیز به کنارهگیری بخشی و ناکامی بخش دیگر اصلاحطلبان در انتخابات مجلس یازدهم و کاهش شدید محبوبیت دولت و شخصیتهای منتسب به اصلاحات در جامعه و ریزش بدنه اجتماعی آنان منجر شد که یکی از پیامهای اعتراضات دیماه ۹۶ و آبان ۹۸، عبور بخش زیادی از تودههای اجتماعی از اصلاحطلبی و اصولگرایی بود.
البته نمیتوان نقش رقیب و ابزارهای نظارتی و حذفی را در ناکامی اصلاحطلبان نادیده گرفت اما پرسش اینجاست که با توجه به همین شرایط و ساختار نظام، آیا این جریان آینده روشنی در عرصه مدیریت کشور دارد؟
اگر فرض کنیم که در آینده نیز، تقدیر به پیروزی اصلاحطلبان حکم کرد، آیا به مانند دوبار گذشته، اصلاحطلبان در عرصه عمومی باز با ناکامی مواجه خواهند شد؟
برای پاسخ به این پرسش بایست به نکات ذیل توجه داشت:
۱ نخست آنکه اکثریت قریب به اتفاق جامعه که بالغ بر دوسوم شهروندان را شامل میشود، فارغ از موضعگیری و وابستگی مشخص سیاسی هستند و حمایت ورای آنها به یک چهره یا جریان سیاسی، متاثر از انتظارات و ارزیابیهای آنان از این طیف، برای حل مشکلات و تحقق مطالبات آنهاست.
در دوم خرداد ۷۶، جوهره اصلی مطالبات عمومی، فرهنگی و سیاسی بود و دوره سازندگی توانسته بود، اقتصاد را از اولویت نخست مردم خارج کند، اصلاحات با شعارهای سیاسی به پیروزی رسید اما ناکامی در دستاوردهای مرتبط با این شعارها به از دست دادن شورای شهر، مجلس و دولت توسط اصلاحطلبان منجر شد.
۲ در سال ۱۳۹۲، اقتصاد و ثبات اقتصادی و امنیت برابر تهدیدات و تحریمات خارجی، مسئله نخست مردم بود و دولت تدبیر و امید با شعار و وعده حل مسئله اقتصاد و سیاست خارجی توانست به پیروزی برسد و با برجام در سال ۱۳۹۶، این پیروزی را تکرار کرد، اما خروج ترامپ از برجام و بیثباتی اقتصادی موجب سرخوردگی بدنه اجتماعی اصلاحات از دولت و مجلس شد.
اکنون در سال پایانی این دولت، همچنان اقتصاد مسئله نخست کشور است و به همین علت، شهروندان از اینکه اصلاحطلبان بتوانند مسائل جامعه را حل کنند، دچار یاس نسبی شدهاند.
۳ نخبگان سیاسی اصلاحطلب در حالی صریحترین انتقاد را به دولت به دلیل کندی و رخوتش وارد میکنند که دستاورد قابل قبولی برای حوزههای تحت تصدی خود به ویژه مدیریت شهری کلانشهرها از جمله تهران ارائه نمیدهند.
عملگرایی و حل مشکلات روزمره و معیشت مختل شده مردم، حلقه مفقوده در راهبردها و رویکردهای انتزاعی اصلاحطلبان به قدرت است و از همین جا، برخی از فرارسیدن پایان دوران اصلاحطلبی خبر میدهند.
۴ اگر اصلاحطلبی را ایجاد تغییر فرض کنیم، اصلاحطلبان در تغییر رفتار نظام سیاسی به بنبست خوردهاند و راهکاری نیز برای عبور از آن ندارند به همین علت بخشی از بدنه اجتماعی آنان در اعتراضات اخیر به سوی تجدیدنظرطلبی ریزش داشت.
اما آیا این پایان راه است؟ خیر! مروری بر سخنان اخیر سیدمحمد خاتمی نشان میدهد وی در آسیبشناسی عملکرد اصلاحطلبان، به خوبی متوجه شکاف میان اصلاحطلبی و وضعیت موجود شده است و از همین رو از اصلاحطلبان میخواهد بهجای پرداختن به شعارهای سیاسی غیرقابل تحقق، به مشکلات مردم و وضعیت اجتماعی بپردازند.
۵ شاید بهتر باشد در این مسیر از تغییر ادبیات نیز بهره ببریم، عنوان میانهروی، که مفاهیمی نظیر تمایل، پرهیز از رادیکالیسم و افراط و تفریط، مرزبندی با تجدیدنظرطلبان و عملگرایی و واقعگرایی را در بطن خود دارد، تنها مسیری است که پیش روی ما برای حضور موثر در جامعه با حفظ ساختار نظام گشوده شده است.
ویژگی میانهروی، خودداری از تکرار بازی و رقابت چپ و راست قدیم، در لباس اصولگرایی و اصلاحطلبی است، میانهروی همانقدر که از اقتدارگرایی و خشونت و نفی حقوق شهروندی فاصله میگیرد با تجدیدنظرطلبی و به چالش کشیدن ساختارها و رهبری نظام مرزبندی دارد و به همین دلیل میتواند نیروهای معتدل و متعادلکننده فضای سیاسی کشور را در هر جریان و ساحتی پوشش بدهد و در بهبود وضعیت موجود و حل مشکلات مردم بکوشد.
تفاوت میانهروی و اصلاحطلبی، انتقال از ذهنیات به واقعیات ( سابجکتیو به آبجکتیو) است، تفاوت ایدهگرایی با عملگرایی و عبور از مرز شعار تا عمل است.
۶ نخبگان و بدنه اجتماعی اصلاحطلب اکنون در معرض ریزش به دوسوی رادیکالیسم یا انفعال و یاس از موفقیت تغییر هستند و اگر جریان میانهروی به اندازهای تقویت نشود تا مسیر سومی را پیش روی آنان قرار بدهد، اصلاحطلبی بهعنوان یک جریان اجتماعی دو شقه شده و تاثیرات اجتماعی و سیاسی خود را از دست خواهد داد، همانگونه که غیبت آن در معادلات سیاسی انتخابات گذشته محسوس بود و حتی در صورت تایید بخشی از چهرههای رد صلاحیت شدهاش نیز نمیتوانست موفقیت دوره گذشته در انتخابات مجلس را تکرار کند.
اگرچه اصلاحات یک فرایند مستمر است و هر جامعه و جریان سیاسی که نخواهد اسیر جمود، تحجر و روزمرگی شود، نیازمند اصلاحات و تغییر محسوب میشود اما باید توجه داشت که تعیین حوزه و عمق اصلاح است که میتواند موقعیت و جایگاه اصلاحطلبی و نسبت آن با گروههای سیاسی و اجتماعی را مشخص کند.
آیا اصلاحات در روشها و فرایندهای مدیریت کشور مدنظر است یا به دنبال تغییر در اهداف و ارزشهای جامعه هستیم؟ آیا اصلاحطلبی جریانی به دنبال کسب قدرت در نهادهای انتخابی نظام است یا تغییر در هسته سخت قدرت را مدنظر دارد؟ نسبت این جریان با جهان غرب و دولتهای لیبرال و دموکرات در قالب مرزبندیهای ایدئولوژیک نظام تعیین میشود یا یک پیوستگی فرهنگی و فکری در قالب دهکده و فرهنگ جهانی مدنظر است؟
بنابراین برای قضاوت درباره چشمانداز اصلاحطلبی نیازمند پاسخ به پرسشهای بسیاری در حوزه نظری و عملی هستیم تا ببینیم آیا اصلاحات قادر خواهد بود تا موقعیت خود را بهعنوان یک قطب سیاسی در عرصه رسمی کشور حفظ کند؟
منیع: روزنامه سازندگی