جهانبخش خانجانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
وقتی به رابطه حكومت، جامعه و جریانات سیاسی نگاه میكنیم به این نتیجه میرسیم كه مردم، حكومت و جریانات سیاسی ناگزیر هستند رفتارهای خود را در طول این ٣٤ سال بررسی كنند و براساس یك مدل جامعهشناسانه و منطقی به كاووش بپردازند تا ببیند چقدر از اهداف انقلاب را جامه عمل پوشاندهاند؛ آیا آنچه آن زمان به عنوان ضروریات انقلاب مطرح میشد امروز محقق شده است؟ آیا انقلاب پدیده درستی بوده یا نه؟ این سوالها برای اینكه جامعه در مسیر درستی قرار بگیرد ضرورت بررسی دارد. با این حال اگر فرض بگیریم انقلاب پدیده درستی بوده كه از سوی مردم شكل گرفته است و همچنین قبول داشته باشیم كه جمهوری اسلامی متكی به آراء مردم بوده و یكی از سالم ترین رایهای مردمی در طول تاریخ به جمهوری اسلامی مربوط به مبدا انقلاب بوده است اما با این حال به نظر میرسد هر چه از سرمنشا انقلاب فاصله گرفته ایم رابطه بین مردم و حكومت در ابعاد مختلف دچار اختالل شده است. چه در رابطه با مسایل سیاسی و اجتماعی و چه در حوزه مسایل فرهنگی و مذهبی . شكافهای اصلی این اختلال بیش از همه در حوزههای فرهنگی و مذهبی قابل رویت بود. زیرا حاكمیت فكر میكرد باید مسیر دیندار شدن مردم را برای آنان تعیین كند. برخی در درون حاكمیت این تصور را داشتند (و یا هنوز دارند) كه واسطه بین خدا و ادیان الهی و مردم هستند. این بزرگترین اشتباه حكومت به لحاظ فرهنگی، حكمرانی و مذهبی بود. در این سالها به دلیل آنكه ما در این حوزهها نگرشهای بیكرانهای كه در حوزه مذهب و دین داریم، دو روش مهم برخورد با آن را شاهد بودیم. اول رویكردهای اولیه انقلاب و امام (ره) كه تعاملگرایانه بود و رویكردهای زمان حال كه از بنگاههای رسمی كشور تبلیغ میشود، تندخویانه، جزماندیشانه و به نوعی طالبگرایانه است. در حوزه سیاسی هم تقریبا وضع به همین منوال پیش رفت. به این معنا كه در سالهای اولیه انقلاب یك نوع آزادی مداراجویانهای برقرار بود. در مرحله بعد برحسب رفتارهای غلط برخی احزاب و اشتباهات حاكمیت در آن فضای نامطلوبی در جامعه شكل گرفت و از سوی دیگر جنگ نیز باعث ایجاد یك دوره انسدادی شد. اما پس از جنگ چه در دوره آیتالله هاشمی رفسنجانی و خصوصا در دوره سیدمحمد خاتمی و سایر دولتهای تجدد خواه وضعیت احزاب و فعالیتهای سیاسی تغییر عمدهای كرد. در دولت آقای هاشمی به واسطه اهمیتی كه به موضوع تحزب قایل بودند و سوابقی كه در حزب جمهوری و تشكلگرایی در پیش از انقلاب داشت، فعالیتهای سیاسی تا حدودی رونق یافت و در دولت اصلاحات نیز با توجه به فضای باز سیاسی ایجاد شده نه فقط احزاب اصلاحطلب بلكه احزاب جریانهای اصولگرا هم نزد مردم مورد توجه و اقبال قرار گرفتند و جامعه به آنها توجه میكرد.
در این فرآیند نباید از نقش ویژهای كه انتخابات 1376 یعنی برآمدن دولت سیدمحمد خاتمی و دوره
اصلاحات، و دو انتخابات سال 1392 و 1396 كه در آن حسن روحانی به قدرت رسید از نظر دور نگه داریم. حتی در میانه این انتخاباتهای ریاست جمهوری نقشی كه برخی از مجالس ایفا كردند، كمتر از نقشی نبود كه دولتها در فضای سیاسی كشور ایجاد كردند.
نمیتوان همه طبقات اجتماعی كشور را حذف كرد و فقط یك طبقه نزدیك به خود و اقتدارگرا را حاكم كرد و انتظار پیشرفت و مشروعیت بیشتر اجتماعی هم داشت. این در شرایطی است كه عملكرد دولت فعلی نشان داده است كه نه دانش لازم برای اداره كشور را دارند و نه توانستهاند به طور موقت هم شده برمشكلات فایق آیند. در همین مدت در همه حوزهها ضعف وجود دارد. این وضعیت نیز سرگشتگی و حرمان مردم را مضاعف نموده است. این وضعیت نمیتواند به یك وضعیت پایدار و دائمی تبدیل شود و پذیرش مردمی یابد لذا حاكمیت ناگزیر خواهد شد كه همه مردم و آحاد جامعه را در ساخت قدرت و سازمان تصمیمگیر نظام سهیم گرداند. در نتیجه به نظر میرسد چنانچه از منظر حفظ منافع ملی بنگریم بایستی به این مشكلات هم نگاه آسیبشناسانه داشت تا بتوانیم مشكلات جامعه را حل كنیم. جامعه ایران یك جامعه رادیكال مذهبی نیست بلكه مذهبی نرماندیش است و سختاندیش و صلب نیست، به همین دلیل در فراگرد زمان شما میبینید كه جریانات تند و افراطی اگرچه در مقطعی ممكن است حاكم شوند، اما در بازه زمانی كوتاهی منعزل و حذف میشوند. به همین دلیل به نظر میرسد كه حكومت و جامعه باید در آینده به یك تعامل روادارانه و سازشكارانهای برسند و از تفكرات تند رادیكال مذهبی دوری بجویند تا بتوانند قاطبه مردم را زیر چتر حكومت نگه دارند.
امروز بخشهایی از حاكمیت با رفتارهای تند و رادیكال زندگی مردم را سخت تحت تاثیر قرار دادهاند و به نوعی نگرش تندخویانه را در ابعاد مختلف علمی، ادبی، فرهنگی و اجتماعی حاكم كردهاند و عمده مسائلی كه میتواند سبب آسایش و آرامش مردم شود را سلب كرده و یا با استفاده از فتاوای فقهی بسیاری از مكنونات قلبی مردم را ایجاد محدودیت نمودهاند. این مسئله در بلندمدت میتواند تعارض بین جامعه، مذهب، حكومت و حامیان حكومت را ایجاد كند. سئوال این است كه این تعارض در نهایت وزنه تعادل را به كدام سمت چرخش خواهد داد. بدون شك باید گفت كه این تعارض به نفع مردم تمام خواهد شد، چون حكومت نمیتواند با صلباندیشی و جزماندیشی مردم را وادار به رفتارهای رادیكال كند. اگر این وضعیت در نظامها وحكومتهای غیر مردمی منطقه مانند افغانستان و عربستان شاید بتوان برای میانمدت حفظ كرد و آنها را با روشهای جزماندیشانه تحت كنترل در آورد اما در ایران كه از دیرباز مردمش به آزادی و آزادگی باور داشتند و برای آن كوشیدهاند، حتی برای میان مدت هم قابل تجربه كردن نیست. به همین دلیل بهتر است كه تعامل روادارانه بین مردم، حكومت و مذهب ایجاد شود.
در زمینه سیاسی هم اگر منطقی به مسائل نگاه كنیم میبینیم كه اوال احزاب سیاسی آنقدر قوی نشدهاند كه بتوانند در جامعه تاثیرگذاری ویژهای داشته باشند و از سوی دیگر درمجموعه حاكمیت هم این اراده وجود ندارد كه بتواند هم دیدگاههای خود حاكمیت را پوشش دهد و هم دیدگاههای مردم را نمایندگی كند در عین حال بدون توجه به حاكمیت هم متوجه میشویم كه نه آلترناتیو قوی و جامعی در جامعه وجود دارد و نه اپوزیسیون قوی كه جامع الاطراف باشد و بتواند برای خواستههای مردم همپوشانی ایجاد كند و محبوبیت بین مردم داشته باشد. لذا تغییر اساسی در بنیانهای جامعه و حكومت بیشتر از آن كه كشور به سوی توسعه و رفاه هدایت كند، به سمت بیدولتی خواهد برد. ازسوی دیگر مردم با توجه به اتفاقاتی كه در كشورهای همسایه مانند عراق و سوریه و یا یمن و لیبی افتاده، نمیخواهند كشور دچار ناامنی شود به همین دلیل احساس میشود كه نوعی سردرگمی بین حكومت، جامعه و جریانات سیاسی برقرار است. اگر چه حكومت خود را مستظهر به قوه قاهره و اراده پنهان نهادهای حاكمیتی میداند لیكن در ارزیابی كلی ناتوان از حل مسائل جامعه در شرایط فعلی است و با توجه به ساختاری كه دارد نمیتواند با خواستههای مردم همپوشانی مناسبی داشته باشد. با تغییر شرایط جامعه جهانی و فروپاشی نظام دوقطبی نگاههای ایدئولوژیك در سیاستهای داخلی و خارجی رفته رفته جای خود را به نگاهها و رویكردهای تعاملی داده است. میبینیم كه امروز دیدگاههای رادیكالی (از سوی هر جریانی كه در جهان عرضه شود) با استقبال روبه نمیشود. چه این دیدگاهها در طالبان و داعش نمایش داده شود و چه در فلسطین و كشورهای عربی. جریانهای تندروی داخلی هم اثربخشی خود را در جامعه از دست دادهاند. در عین حال مردم هم احساس میكنند كه باید زندگیشان تغییر كند و این شرایط موجود هم شرایط ناامیدكنندهای است. اوج مهاجرت به خارج از كشور، ناامیدی در بین جریانات سیاسی، ناامیدی در میان تولیدكنندگان و كارآفرینان كشور، همه اینها باعث شده تا بیهنجاری نسبت به آینده به وجود آید. در نتیجه باید تحولی رخ دهد. حال در این میان هرگونه حركت شورشگرایانه با برخورد تند حاكمیت رو به رو میشود و حركتهای موثر هم سركوب میشوند، حركتهای سیاسی هم به اندازه كافی قوی نیست و شخصیتهای سیاسی جامعه بیش از آن كه به مسائل جامعه فكر كنند در فكر موضوعات شخصی هستند. از طرفی این وضعیت به گونهای است كه حكومت ناچار است برای زدودن این نارضایتیها اقدام كند و اگر اقدام مناسبی صورت نگیرد، طبیعتا باید انتظار فروپاشی درونی را داشت. این وضعیت هم نه به نفع حاكمیت است و نه جامعه و هر دو طرف ضرر خواهند كرد. پس بهترین راه این است كه حاكمیت از جزماندیشی سیاسی دوری كند و فضای بازی را برای اقشار مختلف جامعه ایجاد كند و دایره خودیها را بر مبنای ملت وفادار تقویت كند. از سوی دیگر هم احزاب سیاسی هم باید حق حاكمیت را در برخی امور ملی به رسمیت بشناسند و گفتوگوی تعاملی بین مردم و حكومت صورت بگیرد. چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه بپذیریم و چه نه، مردم از رویكرد بیش از 43 ساله ما راضی نیستند. در پارهای از موارد نتوانستیم مشكلات مردم را برطرف كنیم و در جامعه جهانی هم نتوانستیم ارتباط موثری ایجاد كنیم. رویكردهای اقتدارگرایانه ما را به سمت كشوری مرفه پیش نبرده است و بیش ازاینكه به رفاه مردم خود توجه كنیم با رویكرد (به زعم نگارنده) غلط به مسائل ژئوپلیتیك و سوق الجیشی نظامی فكر كردهایم. فقط بخش خاصی از جریانات سیاسی را تحت پوشش قرار دادیم و در شرایط فعلی هم كه همه نهادهای حكومت دست نهادهای اقتدارگرای نظامی افتاده است. با این حال باز هم مشاهده میكنیم كه نتوانستند مشكلات كشور را حل كنند. در نتیجه ناگزیر هستیم به سوی سازشی بین حكومت، جامعه و جریانات سیاسی پیش رویم. در مورد مسائل بینالملل هم نباید نگاه یكسویه به شرق داشته باشیم بلكه باید با همه كشورهای دنیا تعامل كنیم تا بتوانیم منافع خود را تامین كنیم. این نگاه غلط كه جریانی در داخل در زمینه شرقگرایی ایجاد كرده است، تنها خطرات كوتاه مدت توافقهای پنهانی را به دنبال ندارد. بلكه زمینهساز ایجاد روحیه وابستگی در كشور را فراهم میكند. فراموش نكنیم كه «استقلال» از اساسیترین شعارهای انقلاب اسلامی بود كه هنوز هم مردم آن را نوعی ارزش مورد وفاق همگانی تعریف میكنند. در صورتی كه این احساس در جامعه تقویت شود كه جریانی در داخل حتی با نیتهای سالمی همچون افزایش كارآمدی، میتوانند به كشوری (چه شرقی چه غربی) وابسته شوند، راه برای از بین رفتن اساسیترین شعار انقلاب 57 فراهم میشود. آنها كه شعار شرقگرایی سر میدهند متوجه نیستند كه ناخواسته زمینه را برای دادن شعارغربگرایی از سوی دیگران فراهم میكنند. حال آنكه اساس شعار استقلال در جمهوری اسلامی، ایجاد عدم وابستگی به هیچ كشور خارجی بود. آنچه در بهمن 57 پایهگذاری شد، تكیه بر توان تودههای مردم داخل و قطع وابستگی به هر قدرتی در خارج از مرزهاست. این مهم هم به دست نمیآید مگر با تكیه بر مدارای حاكمیت با مردم و قرار گرفتن اكثریت مردم در سبد حمایت از نظام. در طول 43 سال گذشته نیز چند بار این سیاست اجرایی شده است و بركات آن را هم مردم مشاهده كردند. آخرین مورد آن سال 92 بود كه از همه مردم (حتی آنها كه جمهوری اسلامی را هم قبول ندارند) درخواست شد تا «به خاطر ایران» پای صندوق رای بیایند و در سایه همان همدلی بود كه آمریكا حاضر شد امتیازاتی كه ما سالها به دنبال آن در برنامه هستهای بودیم به ایران واگذار كند. لذا هنوز هم راه اصلی بازگشت به مردم است. مردمی كه «استقلال» و «آزادی» دو ركن اساسی خواستههای بین نسلی آنهاست و به هیچ قیمتی از آن دست نخواهند كشید.
منبع: روزنامه سازندگی