محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
در هفتمین سالگرد درگذشت آقای هاشمی رفسنجانی ما اصلاحطلبان و شاید دیگر اعتدالگرایان باید این پرسش را از خود بپرسیم که اگر او اکنون در میان ما بود با این وضعیت معلق سیاسی و انتخاباتی جبهه اصلاحات چه میکرد و در برابر عزم مشترک دولت مستقر و شورای نگهبان در نادیده گرفتن اصلاحات و اساسا رقابت در انتخابات چه واکنشی نشان میداد؟
بدیهی است که از هاشمی هم یک روایت وجود ندارد. حتی در خانواده آن مرحوم میان روایت دختران و پسران آیتالله تکثر وجود دارد، اما من به عنوان روزنامهنگاری که از عهد جوانی در سال ۱۳۷۸ تا امروز هرگز از یادش نکاستهام و همواره آرا و آثارش را خوب یا بد از مبانی نظام سیاسی ایران دانستهام و سه جلد کتاب در این باره نوشتهام به خود حق میدهم که تخیل سیاسیام را به کار اندازم و درباره این فرضیه تحلیل کنم: به نظرم اگر هاشمیرفسنجانی زنده بود هرگز در سال ۱۴۰۰ سیدابراهیم رئیسی رئیسجمهور نمیشد، چنان که در سال ۱۳۹۵ او اولین کسی بود که به حسن روحانی خبر نامزدی سیدابراهیم رئیسی را داد و تاکید کرد که روحانی حتما نامزد ریاستجمهوری شود تا جلوی حاکمیت یکپارچه اصولگرایان گرفته شود و حتی برای برطرف کردن خطر رد صلاحیت روحانی به اسحاق جهانگیری تاکید کرد که نامزد ریاست جمهوری شود تا امکان حذف اصلاحطلبان و اعتدالگرایان را از بین ببرد. تنها هاشمی بود که میتوانست خاتمی و روحانی را بر سر این تکنیک و تاکتیک سیاسی متحد کند. هاشمی زنده نماند تا پیروزی دوباره روحانی را ببیند اما انتخابات ۱۳۹۶ آخرین انتخاباتی بود که هنوز سایه هاشمی بر سر آن بود ؛ حتی پس از مرگ ...
اگر هاشمی زنده بود با نفوذ او و صمیمیتش با سیدمحمد خاتمی جبهه اصلاحات از انفعال عبور میکرد و میان جناحین لیبرال و رادیکال آن پیوند برقرار میشد و با پیوند اعتدالیون و اصلاحیون، ایران از بلای حاکمیت یکپارچه اصولگرایان نجات مییافت، همچنان که در سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۹۲ با هدایت هاشمی، اصلاح طلبان و اعتدالگرایان پیروز شدند و خاتمی و روحانی رئیس جمهور شدند.
بر فرض اینکه مانند سال ۱۳۸۴ اصلاحطلبان به علت تفرقه، بازی را به نسل جدید احمدینژادیها یعنی پوپولیستهای حاکم بر دولت رییسی واگذار میکردند. هاشمی نه افسرده میشد، نه رادیکال و نه منفعل. قطعا در انتخابات مجلس خبرگان رهبری ثبتنام میکرد و فهرست انتخاباتی میداد و اصلاحطلبان و اصولگرایان معتدل را به فهرست دادن تشویق میکرد تا از همین «روزن گشوده به دود» نفس کشیده شود و امکان تغییر از بین نرود. البته تردید نکنید که با حضور هاشمی نه تنها شورای نگهبان انعطافی نشان نمیداد بلکه خود هاشمی را رد میکرد! اما هاشمی از همین فرصت استفاده میکرد تا حاکمیت تکحزبی موجود را که نمیخواهد به هیچ وجه باب رقابت را باز کند، افشا کند. این واقعیت است که برخلاف راهبرد رهبری دولت، اقلیت و مجلس اقلیت اساسا نه تنها نیازی به مشارکت ملت ندارند بلکه مشارکت و رقابت که پیشنیاز ضروری آن است را مخل حاکمیت یکپارچه خود میدانند! تا جایی که قرار گرفتن جامعه در میان(به قول مقام رهبری) دوگانه دیکتاتوری و هرج و مرج را بر نظام سیاسی تحمیل کند اما دولت و مجلس را از دست ندهد. شورای نگهبان نیز از آنجا که مصلحت را تکلیف خود نمیداند، در بررسی صلاحیتها، تساهل و تسامح به خرج نداد و مهر و نشان همان است که بود. از سوی دیگر تا این لحظه هیچ اطلاعرسانی و تبلیغی برای انتخابات مهمترین نهاد سیاسی مذهبی کشور یعنی مجلس خبرگان رهبری که نماد جمع مردمسالاری و دینسالاری در نظریه رسمی نظام سیاسی(مورد تاکید رهبری) یعنی مردمسالاری دینی است، انجام نشده و اساسا ملت خیلی نمیدانند که قرار است مهمترین دوره خبرگان (دوره ششم) بعد از خبرگان اول انتخاب شوند!
هاشمی اما در استقبال از راهبرد رهبری علیه دیکتاتوری و آنارشیسم، اهمیت این انتخابات را به ما گوشزد میکرد و برای بقای انقلابی که خود در رده پنج نفر اول آن بود، تلاش میکرد تا مبادا تاریخ تحریف شود و چهرهای محترم اما به دور از مبارزه چون آقای محمدتقی مصباحیزدی که فیلسوف حاکمیت بود و نه نظریهپرداز نهضت امام خمینی بر جای مطهریها و بهشتیها ننشیند و شاگردانش در جبهه پایداری در یسار و یمین رئیس قوه مجریه ننشینند.
هاشمی اگر بود نه خاتمی قهر میکرد و نه روحانی تنها میماند و نه ناطقنوری سکوت اختیار میکرد.
شاید حتی اسحاق جهانگیری و علی لاریجانی به عنوان نسل میانه اصلاحطلبان و اصولگرایان معتدل اینگونه منفعل نبودند و با راهبرد تاسیس «فراکسیون اقلیت»، اکثریت غایب ملت را در مجلس اقلیت نمایندگی میکردند و نمیگذاشتند یک اقلیت بر اکثریت حکومت کند.
هاشمی اگر بود با سیاستورزی حرفهای و خانه به خانه با رهبری رایزنی میکرد و میان حاکمیت و اصلاحات پل میزد و ائتلاف اصلاح و اعتدال را از انفعال به در میآورد؛ بدون آنکه از شکست محتمل بترسد. هاشمی بارها شکست خورد و دوباره برخاست؛ در مجلس ششم از اصلاحطلبان و در ریاستجمهوری نهم از اصولگرایان شکست خورد و در خبرگان، اصولگرایان آقای مهدویکنی را بر او ترجیح دادند و حتی شیخ محمد یزدی را بر کرسی ریاست مجلسی نشاندند که او سالها کارگردان آن بود. اما هاشمی صبر کرد و قهر نکرد و در آخرین انتخاباتش پس از رد صلاحیت در ریاست جمهوری برای خبرگان رهبری نامزد شد و بیش از دو میلیون رای آورد. کسانی به هاشمی رای دادند که در مجلس ششم به او رای نداده بودند و کسانی در فهرست هاشمی برای خبرگان رای دادند که بعید بود به صورت منفرد به او رای دهند چون به سیاستورزی هاشمی اعتماد داشتند. البته اکثریت جامعه در آن مجلس به اقلیت بدل شد و اقلیت جامعه به اکثریت آن مجلس بدل شد و شیخ احمد جنتی، رئیس مجلس خبرگان رهبری شد. هاشمی نماند که انصراف آیتالله جنتی از خبرگان رهبری را ببیند اما اگر او زندان بود، حتی اگر در انتخابات فهرستی نداشت، هرگز از سیاست انصراف نمیداد. حتی اگر در انتخابات رد صلاحیت میشد؛ او بلد بود بازی را برگرداند و در حالی که در سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۹۲ همه جامعه رقیبان خاتمی و روحانی را پیروز قطعی انتخابات میدانستند، هاشمی با قرار گرفتن در سمت درست تاریخ، همان جا که ملت ایستادهاند، بازی را برد و در اوج ناامیدی در همین زمین محدود حریف از شکست، پیروزی ساخت.
هاشمی اما رفته است و دوستان او باید هاشمیهای زمانه خود باشند و اگرچه دیگر «یک» هاشمی حضور ندارد «دهها» هاشمی باید به وجود آید که بلد باشند، بازی را عوض کنند.
هاشمی قدیس نبود و در حق چپ و راست اشتباهات مهلکی کرد که ردصلاحیت او در سال ۱۳۹۲ بزرگترین تقاص قصور او در توسعه سیاسی بود. مردان بزرگ از اشتباهات بزرگ بری نیستند. آیتالله منتظری فرجام تدوین قانون اساسی ۱۳۵۸ را دید و آیتالله هاشمیرفسنجانی بهای بازنگری قانون اساسی ۱۳۶۸ را پرداخت کرد، یکی قائم مقام رهبری شد و دیگر رئیس جمهوری، اولی عزل شد و دومی ردصلاحیت. البته هر دو در تقدیر تاریخ نزد ملت در نهایت عاقبت بخیر شدند اما جدا از رفتار شخصی امروز آنچه مهم است، روش آنان است:
هاشمی منجمد و متحجر نبود و از روزگار درس میگرفت. مبارز بود و منفعل نبود و با گوش دادن به منتقدانش تغییر مسیر میداد. گرچه در برابر روزنامه سلام، تاب تحمل را از کف میداد و با منتقدان نجیبی چون نهضت آزادی درست رفتار نکرد اما روزگار او را وادار کرد که تحمل کند و حرف منتقد را بشنود. همان روزگاری که در سال ۱۳۷۲ میزان مشارکت ملت در انتخابات را نزولی کرد و رقیب اصولگرا، آرای رئیس جمهور مستقر را فرو ریخت. اما هاشمی به تدریج به اهمیت رای ملت و ضرورت دموکراسی برای حفظ دستاوردهای توسعه پی برد و در نهایت ملت را داور نهایی یافت. او سیاستمداری حرفهای و عملگرا بود و سیاست را در عمل آموخت نه در کتاب.
اینک فراتر از اینکه بتوانیم یا نتوانیم در انتخابات با اصولگرایان رقابت کنیم یا صحنه را به آنان واگذار کنیم و در واقع فراتر از این انتخابات باید به این پرسش، پاسخ دهیم که اگر هاشمی زنده بود، چه میکرد؟
پاسخ البته یک کلمه است:
سیاستورزی میکرد، نه سیاستگریزی ...
با انتخابات یا بیانتخابات .
با احراز صلاحیت یا بدون احراز صلاحیت ...
سیاست تعطیل نمیشود.
منبع: روزنامه سازندگی