صمد شفیعی مقدم
عضو حزب کارگزاران سازندگی استان تهران
آذر، نام ماه تولد شریعتی است نام برادر همسرش؛ یکی از سه قطره خونی که شریعتی همۀ عمر خونخواهش بود و نام دفتر نشری که در انقلاب، انبوهی از گفتهها و نوشتههای شریعتی را منتشر میکرد. اما مرسوم نیست که در آذر از شریعتی بگویند گفتن از او مخصوص خرداد است آنجا که با پایان بهار، تابستان داغ ایران آغاز میشود.
گفتن از شريعتي در روزهاي داغ شايد از اين روست كه او يكي از داغ ترينها بوده داغترين در خيلي چيزها از جمله؛ داغ ترين در تنفر از مدرنيته.
پايان كار جلال كه غرب زدگي را سن زدگي و ملخ زدگي خواند آغاز كار شريعتي است. علي شريعتي بيآنكه تلاشي براي فهم الگوي رئاليسم در سياست غرب كند بي هر نوع رواداري و مآل انديشي خواهان زيرپا گذاشتن غرب است. غربي كه عليرغم سروصدايش در تبليغ و ترويج اومانيسم، انسان شرقي را تكريم نميكند. او براي تقابل با اين غرب، از اسلام و ماركسيسم ايدئولوژيي ميسازد تا چكمهاي شود براي لگدكوب كردن غربي كه انديويدواليسم وحشياش به جان جهان افتاده، او در اين راه ابايي از اين ندارد كه شيعۀ سرخ خوانده شود. او مسيحيت را هم با همين چكمه ميزند و كوچكترين شباهت دين خودش به مسيحيت را شديداً ميكوبد تا جايي كه خواهان حذف كلمه روحاني از اسلام مي شود حتي اگر مورد تكفير روحانيت شيعه واقع شود چه از نظر او عنوان روحاني عنواني مسيحي است و مسيحيت هم ديني فردي است كه روحش مطابق اخلاق سرمايه داري است حال آنكه اسلام به زعم شريعتي ديني جمعي است كه مستضعفي مبارز بنام ابوذر دارد و سرمايه داري عافيت طلب به نام عبدالرحمان عوف ندارد.
شريعتي در مبارزه با مظاهر مدرنيته تمام پلهاي پشت سررا خراب ميكند و حرف آخر را همان اول ميزند: «اگر ميتوانيد بميرانيد واگر نميتوانيد خود بميريد.»
مالكيت و حزب و رسانه كه ابزار مدرنيتهاند از نظر او مثلث شوم زر و زور و تزويرند و بايد عليه شان شوريد. او براي تامين مهمات شورش برضد مدرنيته دست به وارداتي بزرگ از مفاهيم ماركسيستي، اگزيستانسياليستي و حتي نهيليستي مي زند تا پس از بومي سازي، شمشيري شوند براي زدن گردن مدرنيته ايراني.
شريعتي براي ترسيم خطوط جبهه در اين جنگ، سخن استالين(هر كه با ما نيست عليه ماست) را به نحوي استادانه ترجمه ميكند: «آنان كه رفتند، كاري حسيني كردند آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند و گرنه يزيدياند».
حركت پرهيجان تبليغي او چنان داغ بود كه امر بر بسياري مشتبه شد كه اسلام و بلشويسم از فرط شباهت همزادند. او در ظاهر، ماركسيسم را نفي ميكرد اما همزمان تصويري از اسلام ارائه مي داد كه ترجمه اي حرفه اي از ماركسيسم به زبان شيعي بود. شريعتي به نقل از امام حسين مي گفت: ان الحيات عقيده و الجهاد - زندگي عبارتست از ايدئولوژي و مبارزه- با اين حال عليرغم حرفه اي بودن شريعتي و موج غالب زمانه، اسلام شناسان متبحر در مقابل او مي ايستادند. براي مثال؛ مرتضي مطهري باوجود جو سنگين چپ گرايانه حاكم بر جامعۀ هدف شريعتي، با صداي رسا اعلام ميكرد: حديث «ان الحيات عقيده و الجهاد» حديث محكمي نيست و امكان جعلي بودن آن بسيار است و اصلاً چرا بايد زندگي صرفاً به ايدئولوژي و مبارزه محدود شود؟
شريعتي اما خود را به نشنيدن مي زند و براي پيشبرد هدف خود درتقابل با مدرنيته سعي در نشان دادن فاصله خود با ماركسيسم نموده و بر خلاف ماركسيستها اعلام مي كند خدا واجد نقش مهم و بي نظيري در اقتدار غايي و منحصر به فرد جنبشهاي توده اي است و تنها ايدئولوژي اسلامي قادر به پاسخگويي به نيازهاي وجودشناختي بشريت و راه رسيدن به فلاح است. با اين حال اعتقاد عميق او به اركان ماركسيسم در پيدا و پنهان كلامش مخفي نميشود و همچنان مسئله طبقه در آثارش مسئله اي محوري است و از نزاع طبقاتي بعنوان موتور محركه تاريخ ياد مي كند. جبر تاريخ را هم به شيوه اي شيعه پسندانه در جاهاي مختلف از جمله در «انتظار، مكتب اعتراض» ترجمه و بازتوليد مي كند. او حتي گاهي گوشۀ چشمي به ترجمه لنينيسم هم دارد آنجا كه ميگويد تنها روشنفكران هستند كه مي توانند در دورۀ پس از انقلاب، جامعه را كنترل كنند. وظيفۀ آنها ساختن جامعه اي است كه در آن علايق ديني و امكانات صنعتي پابه پاي هم رشد ميكنند. آيا اين ترجمه يادآور لنين نيست كه خواهان تزريق خودآگاهي از سوي انتلكتوئلها به پرولتاريا شده بود؟ پرولتارياي مدنظر شريعتي توده هاي مردم ايرانند كه پيوندي محكم و قديمي با مذهب دارند پس او اينجا واقع گرايانه به اين نتيجه مي رسد كه :تنها با مذهب -به مثابه ايدئولوژي انقلابي-مي توان توده ها را براي دگرگوني اجتماعي و تحقق جامعه اي نوين بسيج كرد تا پس از ويران كردن جامعه خود راه را براي تحقق جامعه اي جديد هموار كنند. جامعه اي كه از روي جنازه مدرنيته عبور نمايد، به زندگي دنيوي اصالت ندهد و بتواند بي آنكه به اسارت تكنولوژي درآيدآن را با خدا پيوند زده و به خدمت انسانيت درآورد. شريعتي براي تحقق اين هدف باز هم به ريسمان ماركسيسم چنگ مي زند و پراكسيس را در دستور كار توده ها قرار مي دهد و خواهان عمل آنها مي شود. او در اين راه از عمل زدگي توده هايي كه به خودآگاهي نرسيده اند نمي هراسد براي جبران نتوانستن هاي آنها هم از اگزيستانسياليسم بهره مي گيرد و يكبار ديگر با ترجمه اي شيعه پسندانه و با يادآوري واقعه عاشورا مي گويد: «در نتوانستن هم بايستن هست.» او براي كنترل اين توده ها هم برنامه دارد از همين رو با حمله اي ديگر به مدرنيته، دمكراسي مبتني بر راي را دمكراسي راسها مي خواند و در مقابل، از امت و امامت مبتني بر دمكراسي متعهد سخن مي گويد امامتي كه طبقه و خاستگاهش را طبقه روشنفكراني مي داندكه ميتوانند در دورۀ پس از انقلاب، جامعه را كنترل كنند. تعهد و كنترلي كه به زعم او آزاد كننده انسان از زندانهاي طبيعت، وراثت و تاريخ باشد. بنابراين حكومت انقلابي پيشنهادي او نه حكومتي فاشيستي و نژادپرستانه، نه حكومتي بر مبناي راي اكثريت و نه حكومت روحانيون است بلكه حكومتي است مشابه حكومت بلشويكها در روسيه كه نه طبيعي بود و نه وراثتي و نه داراي ريشه تاريخي. به اين ترتيب او براي گريز از مدرنيته راه تركستان بلشويكها را در پيش گرفت تا كار ناتمام تروتسكي در عملي كردن تز انقلاب مداوم را با ممانعت از تبديل نهضت به نظام ادامه دهد. منبع: خبرگزاری میزان