محمد قوچانی
عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران و سردبیر سازندگی
شورشهای دیماه 96 نه فقط دولت و حاکمیت که جبههی اصلاحات را هم غافلگیر کرد. گرچه گروهی از روشنفکران در مقام دانای کل و با دانش ابطالناپذیر خویش معتقدند صدای پای این شورش را از مدتها پیش شنیده و دربارهی عواقب نئولیبرالیسم هشدار داده بودند! اما واقعیت این است که حتی ملت ایران نیز در برابر این حوادث شگفتزده شدند و فقط نظارهگر بودند و به جمعیت معترض نپیوستند. براساس گزارشهای دقیق کل جمعیت معترض در سراسر کشور از هشت دهم درصد جمعیت ملت ایران تجاوز نکرد نه از آن جهت که ملت از وضع اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی کشور راضیاند؛ بلکه شاید بدان سبب که مردم درک و شناخت روشنی از ماهیت اعتراضات نداشتند و ندارند. در واقع کسانی که شورشهای دیماه 96 را از حرکتهای بهار عربی گرتهبرداری میکنند از یاد میبرند که در هیچیک از جمهوریهای عربی (تونس/ مصر/ لیبی/ یمن/ سوریه) 6 ماه قبل از شورش، انتخاباتی مشارکتی و رقابتی (که عنصر دوم از شاخص اول مهمتر است) برگزار نشده بود؛ اما در ایران همین 6 ماه قبل انتخاباتی برپا شد که بیش از 40 میلیون نفر رای دادند و رئیسجمهور منتخب نه از پیشتعیینشده که نامشخص بود. انتخاباتی که جبهه اصلاحات توانست قریب به 25 میلیون نفر را پشت سر نامزد خود بسیج کند و البته در جناح مقابل هم 15 میلیون نفر قرار گرفتند و گرچه به همین میزان شهروندانی بودند که رای ندادند اما اکثریت مطلق ملت مشارکت و رقابت سیاسی را برگزیدند.
در این شرایط سیاسی، بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و اداری – که بررسی هر یک از آنها نیازمند مقالهی جداگانهای است – دولت و حاکمیت را تضعیف کرد. از همان روز رای به روحانی روشن بود که این دولت راه دشواری پیش رو دارد:
*موج اول علیه دولت از سوی اصولگرایان تندرو کلید خورد. شعار آنان «دولت تکدورهای» و رسما در روزنامههای خود نوشتند که حسن روحانی اولین رئیسجمهور تکدورهای ایران است و شعار میدادند که «جمعه روحانی رفته»!
*اما جمعه 29 اردیبهشتماه 96 آمد و روحانی نرفت! این بار در موج دوم برنامهی رودررویی و تقابل حسن روحانی در برابر حاکمیت در دستور کار قرار گرفت و بنیصدریزاسیون برنامه مخالفان شد. تندروهایی که در جریان مبارزات انتخاباتی با شعارهای چپگرایانه و رادیکال در مناظرههای انتخاباتی روحانی را به پاسخهای رادیکال وادار کرده بودند میخواستند با دامن زدن به کروابط رهبری و رئیسجمهور، دولت را مقابل نظام قرار دهند که خوشبختانه با تدبیر رئیسجمهور این پروژه به شکست انجامید. دیدار رئیسجمهور با فرماندهان سپاه و ارتش و بهبود روابط اوج این تدبیر سیاسی روحانی بود.
*موج سوم طرح عبور از روحانی بود. اینک در جامهی اصلاحطلبان و به صورت وکیل مدافع ایشان با میدانداری گروهی از اصلاحطلبان منفرد و رادیکال سعی میشد که گفته شود روحانی به راست چرخیده و از اصلاحطلبی عدول کرده و محافظهکاری پیشه کرده است. این موج نیز با ورود محکم سیدمحمد خاتمی لیدر اصلاحطلبان ناکام ماند و به بنبست رسید.
*آنچه در جریان شورشها رخ داد موج چهارم بود: سوار شدن بر سر تن بیسر نارضایتیهای عمومی و عادی مردم چه از ناحیه برخی جریانهای تندروی داخلی و چه از ناحیه برخی گروههای تاندروی خارجی و خارجنشین یک بازی پیچیده بود. بدیهی است که باید بار دیگر بر مشکلات اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی جدی تاکید کنیم اما پشتپردهی اعتراضات را نمیتوان در این واقعیت اولیه خلاصه کرد. به سرفصلهای این بحران در بیانیهی تحلیلی کارگزاران سازندگی ایران اشاره شده است اما آنچه اکنون سخن ماست جایگاه و آینده جبهه اصلاحات از پس این اعتراضات است:
اصلاحطلبی یک جبهه و جریان سیاسی، فکری و قانونی است که از تولد دوبارهی آن 20 سال میگذرد. پس از انتخابات سال 1376 البته اصلاحطلبان بسیاری در میان نیروهای سیاسی و مذهبی ایران وجود داشتند؛ به طور مشخص نهضت آزادی ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی و نیز کارگزاران سازندگی ایران که 22 سال قبل در همین دیماه و در جریان انتخابات مجلس پنجم بر ضرورت مبارزه انتخاباتی به جای اشکال ماقبل دموکراتیک مبارزه سیاسی تاکید کردند و راه اصلاحطلبی را گشودند. اما انتخابات دوم خرداد سال 1376 اوج این نهضت بود. نهضتی که معتقد بود دستکم 5 اصل باید راهنمای عمل سیاسی قرار گیرد:
*اول، ایرانیت به معنای میهندوستی و نه نژادپرستی و بدین معنا که ایران، میهن و خانهی مشترک همه ملت ایران است و هرگز نباید تحت استیلای بیگانگان قرار گیرد و باید استقلال سیاسی خود را در برابر استبداد خارجی حفظ کند،
*دوم، اسلامیت به معنای فرهنگ و تمدن اسلامی و نه اسلامیسم به معنای یک ایدئولوژی سیاسی و آنچه امروزه به نام بنیادگرایی اسلامی مشهور شده است. این اسلام همان دین و فرهنگ و تمدنی است که بوعلیسیناها و فارابیها و خواجهنصیرالدینها و خواجه نظامالملکها و رازیها و ملاصدراها و آخوندخراسانیها نماد آن بودند.
*سوم، جمهوریت به معنای حاکمیت ملت و تداول قدرت و چرخش حکومت به خواست و رای مردم برای انتخاب سران کشور و دولت و مجلس به گونهای که در برابر هر نوع سلطنتطلبی قرار میگیرد و گویای مشروطیت واقعی است که در آن از ژن خوب و شاهزادگی خبری نیست و مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی است.
*چهارم، صلحطلبی در برابر جنگسالاری چه در داخل و چه در خارج که مبنای آن پذیرش قانون و حاکمیت قانون برای حل منازعات سیاسی است و در خارج از ایران نیز این جریان ضمن آنکه منتقد جدی میلیتاریسم است اما از راهبرد دفاع ملی و تقویت نیروهای مسلح تحت حاکمیت قانون و ذیل نهاد دولت حمایت میکند و سپاه و ارتش را یک نهاد ملی میداند.
*پنجم، توسعهگرایی برای پیشرفت و رشد ایران و محو نهایی فقر و فساد و تبعیض و عقبماندگی و رشد مادی و منزلتی همهی شهروندان ایرانی به گونهای که ایران از کشوری در حال توسعه به کشور توسعهیافته و از موقعیتی سنتی به وضعیتی صنعتی تغییر کند.
این 5 اصل، اصول اصلاحطلبی است که اصلاحطلبان نه فقط در جمهوری اسلامی ایران که در هر موقعیت سیاسی و اجتماعی میتوانند از آن حمایت کنند. جمهوری اسلامی نیز از آن رو ظرفیت اصلاحات را دارد که بر مبنای یک انقلاب اجتماعی و قانون اساسی منبعث از آن بنا شده است. اصلاحطلبی گرچه در نقطه مقابل با انقلابیگری (اصالت انقلاب به معنای مطلق آن) قرار دارد اما خود برآمده از آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی ایران است و به بیان صریحتر جریان اصلاحات فقط یک انقلاب را قبول دارد و بس و آن انقلاب اسلامی ایران است که در تداوم نهضت مشروطیت ایران قرار گرفت. [مشروطیت بیش از آنکه انقلاب باشد نهضت بود] اصلاحطلبان برخلاف کسانی که به انقلاب مدام یا انقلاب دائمی باور دارند فقط به یک انقلاب یعنی انقلاب اسلامی باور دارند و چارهی تحول، تکامل و توسعه را در انقلاب مدام نمیدانند. انقلاب اسلامی رویدادی بود که در پی ناکامی نهضت مشروطیت با حفظ محتوای این حرکت و با تغییر شکل آن از پادشاهی مشروطه به جمهوری مشروطه در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید و جمهوری اسلامی را براساس قانون اساسی تاسیس کرد. برخلاف باور پارهای از روشنفکران این نظام سیاسی با آن نهضت اجتماعی هیچ تضاد ماهوی ندارد و گرچه به لحاظ کارکردی باید آن را نقد کرد و با معیارهای انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی را سنجید اما نیازی به یک انقلاب دیگر و انقلاب در انقلاب وجود ندارد.
در واقع به نظر ما در برابر هم نظم سیاسی سه نوع رفتار سیاسی قابل ردهبندی است:
*اول، محافظهکاری که به معنای «حفظ وضع موجود» است و میکوشد دامنهی تغییرات را تا حد ممکن پایین بیاورد و راهبرد اصلی آن در برابر تحول، تدافعی است.
*دوم، انقلابیگری که به معنای «تغییر وضع موجود» از راههای رادیکال است و سعی دارند همواره در انقلاب، انقلاب کند و برای تحول به جهش دست بزند.
*سوم، اصلاحطلبی که به معنای «بهبود وضع موجود» از راههای مسالمتآمیز است و گرچه با محافظهکاری مخالف است اما انقلابی هم نیست.
اصلاحطلبی براین اساس و بر مبنای مصداق کنونی خود یک حرکت و نهضت تدریجی است که از مشروطهخواهی شروع شده و به جمهوریخواهی انجامیده است و گرچه به یک معنا مخالف انقلاب است اما دو نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامی را برای حصول به دموکراسی در ایران وافی و کافی میداند و به هیچ انقلاب دیگری معتقد نیست اما با اصلاحات مدام هم از محافظهکاری دور میشود و هم اهداف معتدل و معقول انقلابها را اقامه میکند.
جبهه اصلاحطلبی معتقد به «سیاستورزی حرفهای» به عنوان استراتژی و راهبرد کلان خود است و همه جلوههای صلحطلبی مانند مصالحهجویی و مصلحتطلبی را ضرورت عقل سیاسی میداند و افزون بر موقعیت اجتماعی به کسب موقعیت سیاسی و به دست گرفتن قدرت و حاکمیت و دولت هم فکر میکند و استراتژی خود را توازن قوا میان نیروهای سیاسی و اجتماعی میداند و هرگز فقط به نفوذ در جامعه مدنی اکتفا نمیکند و جامعه سیاسی (یعنی حاکمیت) را هم به اندازه جامعه مدنی (یعنی ملت) مهم میداند و اصولا جامعه مدنی را همان جامعه سیاسی (دولت – ملت) میداند و این دوگانه را قبول ندارد و به همین علت احزاب سیاسی را مهمترین شکل تشکلیابی اجتماعی میپندارد و انتخابات نمایندگی را بهترین صورت حکمرانی و تکنیک کار سیاسی میپندارد. بدین معنا اصلاحطلبی جز سیاستورزی و سیاستمداری نیست چنان که برجستهترین رجال اصلاحطلب تاریخ معاصر ایران: امیرکبیر، محمد مصدق، مهدی بازرگان، اکبر هاشمیرفسنجانی، سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی همه در زمرهی روسای دولتها بودند و اصلاحات را از بالا آغاز کردهاند هرچند که با بدنه اجتماعی نیز پیوند روشنی داشتند. به این معنا اصلاحطلبی اساسا یک حرکت سیاسی و حکومتی است و اصلاحطلبی حکومتی نه یک دشنام که یک هدفگذاری است. اما اصلاحطلبان به هر قیمتی نمیخواهند به حکومت برسند. اصلاحطلبی مرز روشنی با فرصتطلبی دارد:
فرصتطلبی دو شکل اساسی دارد که معمولا روشنفکران تنها به نقد شکل اول آن بسنده میکنند و اشکالات و ایرادات شکل دوم آن را فرو میگذارند:
شکل اول فرصتطلبی «کسب یا حفظ قدرت به هر قیمت» است. معمولا «بوروکراتها» در زمرهی این رجال سیاسی هستند که بدون آرمان و اندیشهای به چرخدندههای هر نظم سیاسی و اداری بدل میشوند. اما حتی بوروکراتها هم به علت کار ویژه حفظ ثبات سیاسی قابل احترامند وقتی با گونهی پیچیدهتری از فرصتطلبی سیاسی مواجه میشویم و آن «کسب یا حفظ محبوبیت به هر قیمت» است. این پوپولیستها چه در جناح راست و چه در جناح چپ هیچ اصول و ارزش و آرمانی ندارند جز قدرتی که این بار خداوندگار آن نه حکومت که ملت است و این روشنفکران یا ضدروشنفکران برای تقرب به این خدایگان به هر کاری دست میزنند.
روشنفکران پوپولیست کسانی هستند که شعار میدهند که «صدای مردم صدای خداست». آنان مردم؛ این مفهوم مبهم تودهوار که فردیت و شخصیت شهروندان آزاد و متفاوت را نادیده میگیرد را بر جای خدا مینشانند و البته با عوامفریبی و مردمانگیزی میکوشند به جای بیان تشخصهای فردی خود از زبان مردم حرف بزنند. اینجاست که جملهی طلایی مارگارت تاچر به کار میآید که چیزی به نام جامعه وجود ندارد؛ آنچه ما با آن مواجه هستیم فرد یا نهایتا افراد هستند؛ شهروندان آزادی که هر یک تک به تک به عنوان انسانوار تشکلهای سیاسی و اجتماعی باز هم به عنوان فرد و انسان دارای شخصیت و هویت هستند.
مرز فرصتطلبی با اصلاحطلبی در اینجا و در این زمان اما آن است که با وجود حق دادن به مردم برای اعتراض و انتقاد و نقد حاکمیت به علت ناکارآمدی و فروبستگی؛ همچنان از اصول اصلاحطلبی دفاع کنیم و به روشهای مسالمتآمیز و منصفانه در نقد قدرت پایبند باشیم. اصلاحطلبی نقد مدام حکومتهاست اما نقد مردم نیز میتواند در دستور کار آن قرار گیرد. اصلاحطلبی نه مردمفریبی است و نه مردمانگیزی. مرز میان دموکراسی و موبوکراسی روشن است در دموکراسی شهروندان آزاد براساس قانون زندگی میکنند و در موبوکراسی عوامالناس براساس هوس اظهارنظر میکنند. مرز میان قانون و هوس نه فقط مرز دموکراسی و دیکتاتوری است بلکه مرز میان دموکراسی و موبوکراسی است با این تفاوت که در دیکتاتوری «هوس فردی» حکومت میکند و در موبوکراسی «هوس عمومی» حکمرانی میکند!
روشنفکران شاید نمیتوانند برخلاف جو عمومی سخن بگویند اما سیاستمداران باید بتوانند جامعه را رهبری کنند. بدون شک این کار در حاکمیتی که نخبگان خود را محدود ساخته، شبکههای اجتماعی را بر رسانههای حرفهای حاکم کرده و مانع از تقویت نظام حزبی شده است بسیار دشوار است. شبکههای اجتماعی به عنوان ابزار اطلاعرسانی کسب و کار استعدادیابی و حتی سرگرمی بسیار مفیدند اما نشستن آنان بر جایگاه رهبری سیاسی و اجتماعی به فاجعهای مانند آشوبهای دیماه 96 منتهی میشود. اکنون اصلاحطلبان و سیاستمداران باید این نکته را به دولتمردان و حاکمان یادآوری کنند که راهی جز تقویت جامعه سیاسی (polity) اعم از احزاب و مطبوعات مستقل وجود ندارد تا اعتراض به آشوب و آشوب به استبداد ختم نشود. اصلاحطلبی به این معنا مایهی شرمساری نیست. گرچه میتوان مثلا به ادبیات بیانیهی مجمع روحانیون مبارز خرده گرفت اما توهین به لیدر اصلاحطلبان یک خطای استراتژیک از سوی بدنه اجتماعی (و در واقع تندروهای پشتپرده) است که در نهایت به سرمایهسوزی در کشور منتهی میشود.
بیان عبارات پوپولیستی مانند «عبور مردم از اصلاحطلبان» یا «پایان نظام دوقطبی اصلاحطلب/ اصولگرا» از زبان روشنفکران و شبهروشنفکران مهر تاییدی است بر استراتژی پوپولیستهای دستراستی مانند جریان محمود احمدینژاد که این بار از زبان پوپولیستهای دستچپی بیان میشود. آنان که فکر میکنند دولت روحانی نئولیبرال است از یاد میبرند که این دولت تا چه اندازه در برابر اصلاحات ساختاری مقاومت کرده و تعلل به خرج داده است. پوپولیسم البته فقط در میان روشنفکران وجود ندارد. پارلمانتاریستهای حرفهای و غیرحزبی که برای رضایت عامه مردم علیه مردم رای میدهند و همهی اصلاحات بودجه سال 1397 را به مذبح انتخابات سال 1398 میبرند، اصلاحطلب نیستند. اصلاحطلب باید قدرت اقناع ملت را داشته باشد نه اینکه برای چند رای بیشتر به اصول خود پشت کند و در دام پوپولیسم بیفتد. این پوپولیسم پارلمانی نیز محصول فقدان نظام حزبی است: نمایندگانی که با بلیت اصلاحات به مجلس میروند و در آن جا این بلیت را پاره میکنند و از آن پس شغلشان نمایندگی مجلس میشود.
اصلاحطلبان باید به روشنی سه چشمانداز را پیش روی شورشیان قرار دهند:
*اول، چشمانداز سوریه را که آشوبهای اجتماعی به جنگ داخلی و رشد تروریسم و نابودی میهن بدل شد.
*دوم، چشمانداز مصر را که آشوبهای اجتماعی به حکومت نظامی و رشد میلیتاریسم و نابودی جمهوریت بدل شد.
*سوم، چشمانداز لیبی را که آشوبهای اجتماعی به بیدولتی و رشد آنارشیسم و نابودی کشور بدل شد.
سرنوشت بهار عربی جلوی چشمان ماست. ایران البته نه سوریه است، نه مصر و نه لیبی...
وجود تمدنی به نام ایران، فرهنگی به نام اسلام و نهادی به نام انتخابات به عنوان میراث جمهوریت مانع از سوریشدن، مصری شدن و لیبیایی شدن ایران میشود اما همواره باید در برابر خطر آماده بود. اصلاحطلبان ایران باید از اخوانالمسلمین جهان عرب عبرت بگیرند. قدرت مالی و تشکیلاتی اخوانالمسلمین صدها برابر از اصلاحطلبان بیشتر بود اما فرصتطلبی سیاسی سبب شد فرصت آزادی و عدالت و توسعه از بین برود.
اصلاحطلبان چه چپگرا و چه راستگرا چه سوسیالیست و چه لیبرال مهمترین نیروی سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران امروز هستند که با جبران ضعفهای جدی اجرایی خود (که در اثر سالها دوری از نهاد دولت و شهرداری و انتزاعات روشنفکری و از همه مهمتر پیری و کهنسالی نسل اول اصلاحطلبان پدیدار شده است)، باید مهارت خود را هم در سیاستورزی و هم در حکمرانی ثابت کنند. اصلاحطلبان باید ضمن به رسمیت شناختن حق اعتراض ملت به نقش رهبریکننده خود بازگردند. اشتباه سال 1388 را در انفعال و پیروی سیاسی به جای رهبری سیاسی را نباید تکرار کنند.
به صراحت میگوییم: سکوت اکثریت مطلق ملت در برابر شورشهای دیماه 1396 از سر مصلحتسنجی نهانی است که در وجود هر انسان خردمندی نهفته است. همان مصلحتسنجیای که انتخابات 92 و 96 را رقم زد. یک بار دیگر ملت این فرصت را به اصلاحات داده است این بار نه با رای مثبت خود به اصلاحات که با رای منفی به شورش...
این فرصت همانقدر که برای دولت و قدرت مغتنم است برای اصلاحات هم موقتی است. به جای فرصتطلبی و خودزنی باید رهبری سیاسی و اجتماعی شهروندان و رایدهندگان به اصلاحطلبان را در دست گرفت. تنها راه برونرفت از بحران نه رادیکالیسم که پراگماتیسم است: اصالت کار و اصالت وظیفه در برابر ملت در هر جایی که هستیم در دولت، در مجلس، در شهرداری، در شورای شهر و در احزاب سیاسی و نهادهای مدنی...
ما اصلاحطلبیم اما نه اصلاحطلبِ شرمنده... اصلاحطلبی استمرارطلبی نیست بهبودخواهی است و بهبودخواهی مقابل هر گونه رادیکالیسم، افراطیگری و شورشیگری است.
صلحطلبی اصلاحطلبان شعاری ناشی از ناتوانی آنان در خشونتخواهی نیست. قدرت اصلاحات در کنترل خشم و هدایت آن به سوی آزادی و سازندگی است.
الکاظمین الغیظ والعافین عنالناس و الله یحب المحسنین (آل عمران: 134)
منبع: روزنامه سازندگی