محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
سخن گفتن از اعتدال در این «روزگارِ افراط» از فرط «انفعالِ اعتدالیون» چندان دشوار شده است که گویی چون دولت اعتدال در سرازیری افتاده است گفتمان اعتدال هم رو به زوال است تا جایی که برای صیانت از اعتدال جز به صراحت نمیتوان سخن گفت! اما حتی اگر لاجرم «در روش» گریزی از افراط نیست، «در بینش» همچنان راهی جز اعتدال نیست. روزگاری بود که در این کشور در دهههای 40 و 50 حیطهای به نام «حوزهی خصوصی» وجود نداشت. حوزهی خصوصیِ خواص عرصه عمومیِ عوام بود و کوس رسوایی ستارگان و نخبگان سیاسی و هنری بر سر هر کوی و برزن به گوش میرسید. در سازمانهای انقلابی و چریکی برای عقد اخوت و پیمان رفاقت و پذیرش عضویت تا «فیها خالدون» داوطلبان تحقیق و تفحص صورت میگرفت. نه از ناحیه حکومت که از موضع اپوزیسیون برای همکاری در مجاهدین خلق یا موتلفه اسلامی یا فداییان اسلام یا فداییان خلق یا حزب توده، گزینشهای سختی صورت میگرفت. مبارزان کمونیست از پول و مال و مالکیت و سلامت مالی و اخلاقی میپرسیدند و مبارزان مسلمان به جز آن، از نماز و روزه و حجاب و ازدواج افراد تجسس میکردند که زهد چه در نیروهای مذهبی و چه در نیروهای غیرمذهبی یک اصل اخلاقی بود. آن قدر در خوردن نان و پنیر افراط میکردند که توان مبارزه با حاکمانی را که قوت غالبشان مرغ و کباب بود نداشتند. در مسائل اخلاقی و جنسی چه مسلمان و چه کمونیست زهدی انقلابی پیشه میکردند. در خاطرات بنیانگذاران مجاهدین خلق از قول محمد حنیفنژاد پدر این سازمان نقل شده است که «خانواده پیشاهنگ استعمار است» یعنی زن و بچه چون جلوی مبارزه را میگیرد ابزار دشمن است و به همین علت مجاهدین اولیه در زمرهی «مجردین» بودند و زمانی که ضرورت مبارزه اقتضاء کرد که زن به عنوان یک ابزار و یک پوشش وارد مبارزه شود برای غلبه به قول آن «بنیادگرایان نخستین» بر تمایلاتِ پستِ جنسی تصمیم میگیرند محمد حنیفنژاد برای عبور از عصر تجرد و گذار به تاهل انقلابی (به تعبیر خودشان) با زشتترین زنان مجاهد یعنی مرحومه پوران بازرگان ازدواج کند که به تعبیری زنستیزانه همچون یک «مرد مبارز» بود! این افراط البته اختصاص به مجاهدین خلق نداشت اما آنان چون مدعی بودند نوک پیکان انقلابیگری زمانهی خود هستند همهی ضدارزشهایی را که ارزش مینمایاندند از میان بنیادگرایان مذهبی و کمونیستی گرد آورده بودند و با انکار فردیت و طبیعت انسان که دوستدار مالکیت و لذت و محبت و خانه و خانواده و دارایی است در دام افراطی سهمگین افتادند. به روایتِ مجاهدین اولیه نه فقط در مسائل خانوادگی که در همهی ابعاد زندگی این مبارزان مسلح افراطگرایی به چشم میخورد. باید کم میخوردند و نه به قصد لذت که به قصد از گرسنگی نمردن غذا میخوردند. وجود دو غذا بر سر یک سفره گناه بزرگ و خیانت به خلق و نمادی از عادات زشت بورژوازی بود. هنر برای هنر و سرگرمی برای زندگی فاجعه بود. بدین ترتیب در برابر سیاستهای غیراخلاقی سلطنت پهلوی در ترویج شادخواری و بیحیایی مبارزان انقلابی به زهدگرایی و سرکوب غرایز طبیعی و خدادادی پرداختند.
با وجود حذف مجاهدین خلق در پی شورش مسلحانه آنان علیه جمهوری تازهتاسیس اسلامی اما اخلاق مجاهدین از سبک زندگی مخالفان آنان رخت بر نبست. مجاهدین در پروپاگاندا علیه مخالفین خود آن قدر موفق بودند که از طریق تئوریِ «تضاد» مخالفان خود را کنترل میکردند. مسئولان دههی 60 مراقب بودند که مبادا سر سفره دو غذا بگذارند. مبادا کت و شلوار بپوشند. مبادا زنان بیگانه را جز خواهران خویش بخوانند. سخن گفتن از «عشقِ زمینی» گناهی بزرگ بود. حرف زدن از زیبایی عملی غیرانقلابی بود. ثروتمندی حرام سیاسی بود. از دههی 70 اما داستان تغییر کرد. در میان اپوزیسیون مسعود رجوی چندی بود که سومین تغییرایدئولوژیک مجاهدین خلق (پس از محمد حنیفنژاد و محمدتقی شهرام) را اعلام کرده بود و به کام فردسالاری خویش، زنسالاری را به ایدئولوژی رسمی مجاهدین خلق بدل کرد. زنانی که با مردان میجنگیدند تا یک مرد را به حکومت برسانند! در جناح مقابل اما با توسعه اقتصادی دههی هفتاد تحولات مثبتی رخ داده بود. زهدنمایی نقد شده بود و اعتدال در زندگی اقتصادی و اجتماعی توصیه میشد. اما ماجرا به اینجا ختم نشد: با پایان دوران افراط، عصر تفریط فرا رسید. به تدریج ارزشها به ضدارزشها بدل شدند و هیچ معیاری برای حق و باطل برجا نماند. اصالت لذت و اصالت سود جایگزین نفی لذت و نفی سود شد. خانوادههایی که در دهههای 40 و 50 با ارزشهای انقلابی شکل گرفته بودند سست شدند. فرزندانی که در دهه 60 به دنیا آمده بودند بزرگ شدند. اگر پدران و مادران انقلابی آنان با تقبیح و تحقیر سنتهای خانوادگی از برگزاری جشن عروسی به شیوه ایرانی و حتی اسلامی ابا داشتند و به تأسی از مسیحیان در معبد (مسجد به جای کلیسا) عقد میکردند، فرزندان آنان جز به تالارهای عروسی مجهز و جشنهای بزرگ رضایت نمیدادند. اینان نیز با دو غذا در یک سفره مخالف بودند و کمتر از پنج غذا را نمیپسندیدند! سینمای ایران در دههی هفتاد به روایت منصفانهای از عشقهای زمینی و انسانی رسیده بود اما در دهههای بعد حتی از عشق هم عبور کرد و به خیانت رسید. خیانت به یک روایت طبیعی بدل شد. از همین جا بود که پیوندی عمیق میان سیاست و سینما برقرار شد. زمانی بود که بر سر نشان دادن «عشق» انسانی به جای عشق الهی (تنها روایت مجاز از عشق در آثار هنری و ادبی و سینمایی دههی 60) در سینمای ایران جنگ سیاسی و عقیدتی روی میداد و دو جناح به نبرد خونین میپرداختند اما اکنون حرف بر سر محدودهی «خیانت» است! زمانی بود که در صداوسیما شادی تنها با دو انگشت بر کف زدن نشان داده میشد و نام ترانه، سرود و نام رقص، حرکت موزون و نام عشق، محبت بود اما اکنون در فضای مجازی هیچ چیزی غیرمجاز نیست.
اصولگرایان (چون بیشتر قدرت داشتند و در حاکمیت بودهاند) بیش از اصلاحطلبان در ایجاد این بحران «تازه به دوران رسیدگی» مسئولیت دارند: اصلاحطلبان به خصوص در دوران حذف از قدرت (از سال 1388 به بعد) بیشتر «معلول» این بحران هستند تا «عامل» آن. آنان در فسردگی دوری از قدرت تعهد به ظواهر را کموبیش کنار گذاشتند و با استعانت از باطنگرایی و پناه جستن در آنچه باطن اخلاق میدانند تنها راه مواجهه با تازه به دوران رسیدگی را تساهل و تسامح میدانستند و در حالی که هنوز بزرگان و اسطورههای اصلاحطلبی مردان و زنانی پاک و پاکیزه هستند گمان میکنند بیشتر باید غمض عین کنند تا سختگیری اصولگرایان اما با افراط در ظاهر دین در رونق تظاهر و ظاهرگرایی نقش مهمی داشتهاند. افراط آنان در ظاهرگرایی به حدی بوده است که از باطن دین غفلت کردهاند و به خصوص در سالیان اخیر با جذب متظاهرین به دین سعی کردهاند با رقیبان سیاسی خود که اهمیتی به ظاهر دین نمیدهند تسویهحساب کنند. البته همه ما به حکم دین مامور به ظاهریم. ظهور دین در حداقل بیان تجلی مییابد: ادای شهادتین و عدم تجاهر به فسق. اما برای مسئولان و مدیران و آنان که از راه دین یا وطن نان میخورند این کافی نیست و تضاد ظاهر و باطن چیزی جز ریاکاری نیست. تساهل و تسامح در حق شهروندان است نه حاکمان و نیز ستارگانی که از اموال و موقعیتهای عمومی بهره میبرند. قضاوت درباره حوزه خصوصی شاکی خصوصی میخواهد که در دین، خدا و در قانون، قاضی و در جامعه، تاریخ بهترین داور است. دینداری، وطندوستی، پاکدستی تا زمانی که فردی است یک انتخاب شخصی است اما از لحظهای که فرد در مسئولیت اجتماعی قرار میگیرد یک موقعیت مدنی است و این شاخصها البته تا زمانی که در حوزه خصوصی است یک انتخاب شخصی است اما برای کسانی که به قدرت میرسند همچون همه سیاستمداران نمیتواند عاری از مسئولیت اجتماعی باشد. لیبرالیسم (که هنوز فهم درستی از آن در دو جناح وجود ندارد) هیزی و دزدی نیست. لیبرالیسم در لذتسالاری و سودسالاری خلاصه نمیشود. حتی در لیبرالترین جوامع ارزشهایی چون میهندوستی، اخلاقباوری و پاکدستی معنا دارد. حتی در جوامع غیردینی اگر اخلاق دینی حاکم نیست اخلاق مدنی محترم است و راستگویی و پاکدستی و وفاداری به میهن و خانواده در زمره ارزشهای مدنی است. محاکمه بیل کلینتون مشهورترین روایت از این نوع لیبرالیسم است و مبارزه روشنفکران آمریکایی با دونالد ترامپ هم از همین موضع است. در لیبرالیسمِ نامتدینین البته حوزه خصوصی هر فرد به خود او مربوط است و تا زمانی که شاکی خصوصی نداشته باشد کسی حق شکایت ندارد. در میان متدینین اما به جز خانواده و طرفین یک خیانت فرضی، خدا هم در این دنیا و آن دنیا بر سرنوشت فرد حاکم و قاضی است اما حتی فقه و دین هم اجازه هتک حرمت فرد متهم را به جامعه یا دولت نمیدهد. با وجود این به محض آنکه این فرد از حوزه خصوصی وارد عرصه عمومی میشود باید آماده پاسخگویی به افکار عمومی باشد به خصوص آنکه با دروغگویی، ریاکاری و فرصتطلبی از اموال و امکانات عمومی برای امیال شخصی خود بهره جوید یا حتی به اعتماد عمومی برای رعایت اخلاق عمومی خیانت کند. در مقام آسیبشناسی میتوان از اصولگرایان و بنیادگرایان برای سرکوب غرایز مشروع انسانی انتقاد کرد. میتوان از مجاهدین تا بنیادگرایان را به نقد کشید که چرا عشق مشروع را انکار کردند؟ چرا ثروت مشروع را انکار کردند؟ چرا شادی مشروع را انکار کردند؟ چرا هنوز پخش موسیقی حلال از صداوسیما سخت و دشوار است؟ چرا در تبلیغ واجبات شرعی چون نماز و حجاب و روزه به بدترین شیوه اقدام میشود تا جایی که گریز از دین به یک کنش سیاسی بدل شده است؟ چرا با نادیده گرفتن مبانی فقه سنتی که راههایی حلال برای زندگی متعادل را فراهم ساخته است راههای حرام را ترویج میکنند؟
میتوان از اصولگرایان حاکم پرسید که چرا و چگونه طیفی از هنرپیشگان و ورزشکاران به جای هنرمندان و روشنفکران به نخبگان جامعه بدل شدهاند؟ چرا در صداوسیما در هر جشن و میهمانی از ستارههای حلبی دعوت میشود اما از ستارههای واقعی خبری نیست؟ چرا مهمترین شاعران و نویسندگان و هنرمندان ما از صداوسیما غایبند؟
میتوان از سیاستگذاران فرهنگی کشور چه راست چه چپ پرسید که چرا مفهوم ملیت را در برابر مذهب آنقدر قرار دادند که ملیگرایی اسم رمز مبارزه با اسلامخواهی شده است؟ - که کوروش که علامه طباطبایی آن را ذوالقرنین خواند - و ایران - که استاد مطهری خدمات متقابل آن به اسلام را نوشت - در برابر اسلام قرار داده شده است؟
میتوان پرسید که چرا پرچم دفاع از ایران به دست یک شومن افتاد که اکنون هنگامی که قصد دارد فرزندش را در کانادا به دنیا آورد اینچنین به پای سیاستگذاری غلط فرهنگی در ایران ذبح شود. خندوانه یکی از متفاوتترین و بهترین برنامههای تلویزیونی ایران در 4 دهه گذشته بوده است اما به جای حمله به رامبد جوان باید به حال جامعهای گریست که با بیتدبیری سیاستمداران و سیاستگذارانش هنرپیشهها جایگزین متفکران شدهاند و شومنها به جای فیلسوفها قرار گرفتهاند و آن قدرت یا جامعه نمیتواند شرافت میهندوستی را حتی به این ستارهها اثبات کند.
برآمدن سلبریتیها محصول مشترک رقابت اصولگرایان و اصلاحطلبانی است که همه چیز را سیاستزده کردهاند. سلبریتیها جایگزین نخبگانی شدند که در سیاستگذاری فرهنگی ایران حذف شدهاند. میهنگریزی امروز سلبریتیها محصول میهنستیزی سیاستمدارانی است که تفسیرهای نادرستی از ارزشهای دینی داشتند و آن را در تقابل با ارزشهای ملی میپنداشتند.
شومنها هرگز نمیتوانند جای روشنفکران را پر کنند. روشنفکری ایران البته خود دچار بحران است اما با همهی چپروی هنوز بر سلبریتیها فضیلت دارد. اگر اصلاحطلبی باید از روشنفکری به دانشوری ارتقا کند اصولگرایی در حضیض عقبنشینی از روشنفکران به شومنهاست. نمیشود برای مبارزه با روشنفکری از سلبریتیها کمک گرفت. نمیتوان پرچم دفاع از ایران و اسلام و اخلاق را به کسانی داد که در بهترین حالت بازیگران خوبی هستند.
اما حتی به این هنرپیشهها هم باید مسئولیت اجتماعی را آموخت: مسئولیت اجتماعی نافی حوزه خصوصی نیست. حوزه خصوصی چه در فقه سنتی و چه در حقوق مدرن مبنای جامعهی مدنی و نیز جامعه دینی است. اما فرد یا افرادی که با حمایت دولت یا جامعه به خصوص با استفاده از انحصارات حاکمیتی مانند سازمان صداوسیما (که مانع از تشکیل رادیو-تلویزیونهای خصوصی هستند) رشد میکنند، با همه نبوغ و تلاش شخصی خویش در برابر جامعه مسئولیت دارند. «ایران» یا «اسلام» یا «اخلاق» موضوع کسب و کار هیچ کس نیست که از آن در وطن پول درآورند و در جای دیگر خرج کنند.
این فقط نقد یک هنرپیشه موفق (که در طول پنج سال شادی حلال را به جامعه ایران بازگرداند) نیست. نقد آن سیاستمداری است که روزی پرچمدار مبارزه با امپریالیسم بود و اکنون که ما در اوج مخاصمه با امپریالیسم هستیم و فرد فرد ملت ایران سختی این مخاصمه نابرابر را خواسته یا ناخواسته درک میکنند در مهد امپریالیسم برای خود پایگاهی ساخته است. نقد آن روشنفکری است که کتابهایش در ستایش ایران در ایران چاپ میشود اما بدون آنکه تحت تعقیب قضایی یا محدودیت امنیتی باشد سالهاست شهروند یک کشور دیگر است.
نقد آن مدیری است که با خون دل دهها جوان که از دوم خردادماه 1376 رای دادند و پای رای خود ایستادند تا این تکنوکرات محترم را به قدرت برساند اصلاحات به پیروزی برسد اما همه زحمت خویش را بر سر یک انتخاب شخصی بر باد رفته یافتند.
این نقد دولتمردی است که درست در زمانی که ما را به ریاضت اقتصادی میخواند از سرمایهگذاری در آن کشور خارجی غافل نیست و درست در لحظهای که ما تماشاگران و روزنامهنگاران و اصلاحطلبانی که از هر تغییر مثبتی در کشور استقبال میکنیم و به جای ماهواره پای تلویزیون دولتی یا شبکه نمایش خانگی مینشینیم و در ستایش خندوانه یا شهرزاد ستونها مینویسیم درمییابیم که این از خون دیده فرهنگیان است...
این روزها در شبکه نمایش خانگی هیولایی به تصویر کشیده میشود که از تبدیل شرافت به رذالت ساخته شده است. اثری که از کمدی به تراژدی بدل شده است. گاه از سر خشم و نه شادی به لحظهای از آن میخندیم اما این هیولا فقط در قاب تلویزیون نیست. این هیولا در میان همه ماست. در میان همه: سیاستمداران، هنرمندان، روزنامهنگاران، اصلاحطلبان، اصولگرایان، انحلالطلبان؛ همه ما هیولا شدهایم...
منبع: روزنامه سازندگی