محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
سرنوشت سیاسی محمدباقر قالیباف هر روز بیشتر تراژیک میشود: از تکنوکراتی حزباللهی که به لحاظ اجرایی و فنی تنها دورهی مدیریتی قابلتوجه اصولگرایان را چه در پلیس و چه در شهرداری تهران رقم زد تا سیاستمداری با شکستهای پیاپی در برابر اصولگرایان و اصلاحطلبان از انتخابات 1384 تا 1392 که از دوستان (محمود احمدینژاد و سیدابراهیم رئیسی) جا مانده و از حریفان (حسن روحانی) شکست خورده است تا جایی که در دو نقطهی تاریخی در مناظرههای انتخاباتی 1392 جملههای طلایی روحانی؛ «من سرهنگ نیستم» و در سال 1396: «حمله گازانبری» به رقابت پایان داد و اسحاق جهانگیری هم بر کارنامهی محمدباقر قالیباف به عنوان یک نیروی خدمات شهری خط قرمز کشید. با وجود این نباید محمدباقر قالیباف را نادیده گرفت. او از میان اصولگرایان تاکنون کارآمدترین مدیر اجرایی بوده است که با ریاست پلیس در دورهی سیدمحمد خاتمی پس از دوران حاکمیت تیمسار لطفیان خوش درخشید و توانست با نوسازی نهاد پلیس و تبدیل آن از یک نیروی صرفاً انضباطی به نوعی پلیس مدنی و اجتماعی تحولی را در این نهاد به وجود آورد. در شهرداری تهران هم شانس قالیباف این بود که پس از دوران محمود احمدینژاد به شهرداری رفت و 14 سال تمام در آنجا ماند و ثبات مدیریتی و حمایت نهادهای نظام از او سبب نوعی ثبات اجرایی در نهاد شهرداری شد. توجه قالیباف به فرهنگ و تبلیغات در نهایت مانند همهی شهرداران تهران این فکر را در ذهن او جا انداخت که شایسته ریاستجمهوری ایران هم هست و با توجه به ریاستجمهوری محمود احمدینژاد این برای محمدباقر قالیباف هم دور از ذهن نبود، اما چرا نه توفیقات نسبی او در پلیس و نه توفیقات بیشتر او در شهرداری نتوانست ریاستجمهوری را برای قالیباف به ارمغان آورد؟
پاسخ را باید در سیاستمدار نبودن قالیباف جست: این سردار سابق سپاه پاسداران همچون تاریخچهی این نهاد تا دههی 80 مقبول هر دو جریان راست و چپ کشور بود. روابط حسنه قالیباف با آیتالله هاشمیرفسنجانی در کنار پیوند او با فرماندهی کل قوا سبب میشد قالیباف طبیعتا یک چهرهی میانهرو تلقی شود که به عنوان رئیس پلیس خاتمی مشهور شده است. میدانیم که دولت خاتمی در دوره وزارت کشور عبدالله نوری (77-1376) نتوانست مدیریت نیروی انتظامی را در اختیار بگیرد. اما پس از ماجرای 18 تیر و بیتدبیری نیروی انتظامی در آن دوران، فرماندهی انتظامی کشور تغییر کرد و محمدباقر قالیباف که چهرهای معتدلتر بود با نظر مثبت دولت وقت به فرماندهی پلیس کشور رسید. در همهی این سالها مرزبندی قالیباف با جناح تندروی راست روشن بود تا جایی که دوستانی از جناح چپ حتی در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی داشت و او در مقام نامزد ریاستجمهوری سال 1384 کلامی علیه سیدمحمد خاتمی و اصلاحات بر زبان نمیآورد و با همین سرمایه، اصلاحطلبان از شهرداری او بر تهران هم استقبال کردند. قالیباف در انتخابات سال 1388 هم مترصد نامزدی بود و گرچه از این ریسک پرهیز کرد اما منتقد محمود احمدینژاد باقی ماند و این به اعتبار او افزود. او از طریق مشاورانش بسیاری از بدنه و ردههای 2 و 3 اصلاحطلبان را جذب کرد و حتی محسن هاشمی را از مدیریت متروی تهران تا مدتها برکنار نکرد اما با اوج گرفتن نزاع راست و چپ در آن انتخابات تلخ قالیباف هم ناگزیر به فاصله گرفتن از اصلاحطلبان شد و نامزدی هاشمیرفسنجانی در سال 1392 این فاصله را به اوج رساند. متاسفانه مشاوران قالیباف به جای توصیه او به میانهروی به طمع شنیدن بوی پیروزی از اردوی اصولگرایی قالیباف را به رادیکالیسم توصیه کردند و او را از چهره اولیه و طبیعیتر خویش دور ساختند. هنوز صلاحیت هاشمی رد نشده بود که قالیباف تندتر از سعید جلیلی به هاشمی تاخت و هرگونه پیوند خود با جناح میانه را گسست.
فرجام کار اما شکست سنگین شهردار تهران بود تا جایی که برای حفظ شهرداری خود ناگزیر به رقابت 16 به 14 با محسن هاشمی شد. قالیباف سبب شده بود ائتلاف کارگزاران و چپگرایان در قالب اتحاد اصلاحطلبان به جایی برسد که هرگز قبل و بعد از آن نرسید: جناح چپ ناگزیر به حمایت از یک هاشمی شد. کاری که در سال 1396 هم انجام ندادند. این شکست اما مایه عبرت قالیباف نشد. در سال 1396 این بار رادیکالتر و در قامت یک اصولگرای چپ شده وارد انتخاب شد. او که خود در دورهی شهرداری تهران نوعی سرمایهداری دولتی را نمایندگی میکرد در مقام ورژن ایرانی جنبش وال استریت از جامعه 96 درصدی و 4 درصدی حرف زد و در حالی که شعارش در ادوار گذشته به عنوان «سردار دکتر خلبان» محمدباقر قالیباف یک زندگی مدرن بود اکنون به عنوان یک سوسیالیست مسلمان علیه نئولیبرالیسم قیام کرده بود و شانه به شانه دوست اصولگرای خود علیه دولت مستقر فعالیت میکرد و در نهایت نه فقط از حسن روحانی که از اسحاق جهانگیری پاسخهای تندی دریافت کرد و با فشار متحدان اصولگرای خود از عرصه انتخابات کنار رفت.
محمدباقر قالیباف اما در میان اصولگرایان هنوز مدیر محترمی است. اگرچه به روایت یکی از دوستانش او بیشتر مناسب «نخستوزیری» است تا «ریاستجمهوری» اما از آن جوان حزباللهی 44 ساله که میخواست رئیسجمهور شود تا این مرد 58 ساله راه درازی سپری شده است. اگر قالیباف فکر میکند که اصولگرایان یک ریاستجمهوری به او بدهکارند و چون ریچارد نیکسون باز هم میخواهد به صورت متوالی نامزد ریاستجمهوری شود باید به اصل خود بازگردد و از اصولگرایی روایتی مطابق با اصل خود ارائه دهد.
این اصالت چیزی است فراتر از اصولگرایی موجود یا اصلاحطلبی که قالیباف را هرگز به درون خویش فرا نمیخواند. محمدباقر قالیباف یک تکنوکرات حزباللهی است که به سیاست بیشتر به چشم پروژه مینگرد تا پروسه. این زاویه دید باید وسعت پیدا کند و پس از دو دهه او از یک تکنوکرات ساده به سیاستمداری پیچیده باید بدل شده باشد که بداند قالیباف نه در اصولگرایان رادیکال جایی دارد و نه در اصلاحطلبان رادیکال و این سرنوشت همه تکنوکراتهاست. اما قالیباف فکر میکند با پایان عصر «دوم خرداد دوم» در سال 1400 و در دورهای که اصولگرایان دنبال یک جوان حزباللهی مانند مهرداد بذرپاش برای ریاستجمهوری آینده هستند؛ میتواند شانس خود را در احیای چهره میانهروی اصولگرایان دوباره امتحان کند. این یک واقعیت است که ستاره بخت دو جناح اصلی کشور در حال افول است اما هنوز وضع اصولگرایان بدتر از اصلاحطلبان است و این را محمود احمدینژاد بهتر از محمدباقر قالیباف فهمیده است. اما حتی رجوع به محمود احمدینژاد هم چاره کار اصولگرایان نیست. محمود احمدینژاد از طیف مدافعان
«تقدم عدالت بر ولایت» است و به همین علت جز در یک شرایط استثنایی شانسی برای ریاستجمهوری ندارند و در آن شرایط، تمام جوانان تندروی اصولگرا جذب محمود احمدینژاد میشوند نه محمدباقر قالیباف. بدیهی است اصلاحطلبان هم گزینههای خود را خواهند داشت. در این شرایط رادیکالیسم و انواع آن از نوع احمدینژاد، جلیلی، جبهه پایداری و باند بهار متاعی نیست که محمدباقر قالیباف بفروشد و اصولا همین جریانها بودند که با افشای خبر دیدار احمدینژاد – قالیباف او را در موقعیت دشوار اخیر قرار دادند. اما قالیباف اگر به عنوان یک تکنوکرات به ایدهی سیاسی «کارآمدی» بازگردد و بتواند با «فساد» مرزبندی کند بدون آنکه در دام ایدههای مارکسیستی بیفتد، در نبرد درونجبههای اصولگرایان شانس بیشتری خواهد داشت. موقعیت او در میان اصوگرایان میتواند مانند موقعیت روحانی در میان اصلاح طلبان باشد که با اثبات تشخص فردی توانست اصلاحطلبان را قانع کند که از او به جای عارف حمایت کنند. قالیباف میتواند در میان اصولگرایان در نبود رئیسی و فتاح (اصولگرایان میانهرویی که احتمالا نتوانند نامزد 1400 شوند) در برابر ظهور بذرپاش و بازتولید جلیلی بپا خیزد. قالیباف حتی بیش از لاریجانی در میان اصولگرایان جایگاه دارد چراکه برخلاف علی لاریجانی یار حسن روحانی نبوده است. البته حتی در این صورت هم نمیدانیم که محمدباقر قالیباف به ریاستجمهوری میرسد یا نه اما دستکم نامزدی او میتواند خطر رادیکالیسم در کشور را کاهش دهد و از ظهور یک احمدینژاد دیگر (چه نامش محمود احمدینژاد باشد چه مهرداد بذرپاش یا سعید جلیلی) جلوگیری کند که اگر یک اصولگرا بخواهد رئیسجمهور شود میزانی از واقعگرایی و فنسالاری در او وجود داشته باشد. این اما به انتخاب آقای قالیباف بستگی دارد: اینکه ما با کدام قالیباف مواجه هستیم. قالیباف قبل از سال 1388 یا قالیباف بعد از آن؟ قالیباف تکنوکرات یا قالیباف اصولگرا؟
منبع: روزنامه سازندگی