محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران
اکنون دیگر با اطمینان میتوان گفت برخلاف شعارهایی چون «برگشتناپذیری اصلاحات» تاریخ همیشه به عقب بر میگردد؛ وقتی پس از بیست سال طالبان به افغانستان باز میگردد! و از آن فاجعهبارتر؛ وقتی جهان برای آنان فرش قرمز پهن میکند؛ فرشی که سرخی آن از خون هزاران انسان رنگین شده است.
بازگشت طالبان یکی از نمادهای انحطاط جهان و انسان در عصر ماست؛ نمادی از فاجعهای به نام مرگ انسانیت... این داستان هیچ قهرمانی ندارد و هیچ برندهای... در آن همه بازندهاند:
1 بازندهی اول دولت آمریکاست؛ دولتی که بیست سال قبل از آن سوی جهان به افغانستان حمله کرد و در عصر حاکمیت نومحافظهکاران خواست که دست پنهان تاریخ باشد برای تغییر تقدیر مردم افغانستان. این البته عیان بود و در نهان حملهی آمریکا به افغانستان جز برای چپاول آن و استیلا بر میانهی آسیا و انداختن سایهای سیاه بر سر ایران و مهار روسیه نبود.
ما نمیدانیم آمریکا چقدر از افغانستان درآمد به جیب زده است اما میدانیم که امروز روکش مخملی این دست آهنی افتاده است؛ وقتی جو بایدن میگوید ما برای ملتسازی و دموکراسیسازی به افغانستان نیامده بودیم! خروج آمریکا از افغانستان با نشان دادن چراغ سبز به طالبان برای بازگشت به حکومت دستکم در ظاهر اعلام شکست پروژهی نومحافظهکاران آمریکایی برای دموکراسیسازی نه فقط در افغانستان که در سراسر خاورمیانه است. اعترافی که در آن نهتنها دموکراتها که جمهوریخواهانی مانند دونالد ترامپ پیشگام بودند. چون از این پس نهتنها عراق که افغانستان پایگاه حرکتهای ضدآمریکایی و ضدغربی خواهد بود. آمریکاییها سادهدلانه یا فریبکارانه قول طالبان برای مرزبندی با القاعده را باور کردهاند اما زخم اشغال و تحقیر مردم عراق و افغانستان هرگز با قول طالبان بهبود نمییابد و طالبان هم غربستیزتر از آن است که به این قول تاکتیکی پایبند بماند. افغانستان برای آمریکاییها شباهت بسیار به ویتنام دارد اما برای مردم افغان طالبان از ویتنامیها فاصله بسیار دارند و بیشتر به پلپوت در کامبوج شبیهاند تا به هوشیمینه در ویتنام. امارت اسلامی افغانستان تاریخ را از روز صفر شروع میکند و این هزینهای است که ارادهگرایی و اشغالگری آمریکا بر افغانستان تحمیل کرده است که فکر میکرد دموکراسی را با کولهپشتی تفنگداران میتواند صادر کند.
2 بازندهی دوم غربزدگانند؛ به همین لفظ که جلال آل احمد آن را از معنا تهی ساخت. سیاسیون و روشنفکران شیفتهی آمریکا که در این بیست سال از افغانستان ناکجاآبادی ساخته بودند که در آن هر روز دموکراسی سنگرهای تازهای را فتح میکرد. فمینیستهایی که فکر میکردند با انتخاب چند وکیل و وزیر زن یا راهاندازی چند سالن رقص و باله و مسابقهی ملکهی زیبایی افغانستان به برج دموکراسی تبدیل میشود که سایهاش را بر نقشهی ایران میاندازد. سکولاریستهایی که فکر میکردند با حذف ظاهری شریعت از سیاست و ترویج آن در رسانهها و راهاندازی انتخاباتی که در آن از سی میلیون افغان دو میلیون نفر هم رای ندادند میتوانند جلوی امارت اسلامی را بگیرند و نومحافظهکاران جهان سومی که ایالات متحده آمریکا را به جنگهای بشردوستانه(؟!) (نام دیگر تجاوز و اشغالگری و استعمارگری) دعوت میکردند؛ آن شبه روشنفکران سیاسی مقیم ایالات متحده آمریکا که بمب ریختن ناتو بر سر مردم یوگسلاوی را به بارش باران رحمت تشبیه میکردند و از لیبی شدن خاورمیانه استقبال میکردند.
با فتح افغانستان به دست طالبان بلافاصله پس از خروج آمریکا روشن شد غربزدگان ببرهایی کاغذی بیش نیستند. اشرف غنی نماد آنان بود. شهروند نیابتی ایالات متحده آمریکا که همیشه پاسپورت آمریکاییاش در جیبش بود و دخترش در آمریکا... فرار غنی ثابت کرد غربزدگان منهای غرب هیچ نیستند. دعوت آنها از غرب برای فتح شرق دعوتی موقتی نیست؛ ابدی است. آنان هرگز نمیتوانند روی پای خود بایستند. جهانوطنی برای غربزدگان معنایی جز بیوطنی ندارد؛ وطن آنان غرب است.
3 بازنده ی بزرگ خود اشرف غنی بود؛ نماد سیاستمداران فاسد و خائن و ناکارآمدی که با بیلیاقتی افغانستان را در اختیار طالبان گذاشت. اشرف غنی در خانه قومیتگرا و در ارگ غربگرا بود. او هرگز رئیس «جمهور» افغانستان نشد. رئیس ارگ کابل بود و تلاشی هم برای ریاست «جمهور» نکرد. اشرف غنی به هویت تاریخی افغانستان پشت کرد و با پشتونگرایی بستر اجتماعی طالبانیگری را زنده نگه داشت. با بستن آب به روی ایران پیوند افغانستان با مادرش را تیره و تار کرد و با نزاع با تاجیکان پیوند سیاسی در جمهوری اسلامی افغانستان را سست ساخت. غنی از فرصت ریاستجمهوری برای ساختن یک نظام سیاسی کارآمد استفاده نکرد اما بدترین کارش فرار از افغانستان بود و از آن بدتر دروغی بود که به نام جلوگیری از خونریزی در این دوران سر هم کرد.
نهتنها عبدالله عبدالله و حامد کرزای (متحدان اشرف غنی) که طالبان از فرار اشرف غنی شگفتزده شدند. طالبان نمیخواستند (یا ادعا میکنند که نمیخواستند) فعلا کابل را فتح کنند. آنان پشت دروازهها بودند تا قدرت را تحویل بگیرند. اما اشرف غنی فرار را بر قرار و گم و گور شدن را بر پایداری کردن ترجیح داد و این سرنوشت سیاسیونی است که عاری از فضیلت سیاسی باشند و تن به هر رذیلتی دهند تا به نام صلح به غارت سرگرم باشند.
4 مجاهدین افغان هم بازنده بودند؛ جنبش متاثر از اخوانالمسلمین که در دوران جنگ سرد پرچمدار مبارزه با کمونیسم بودند و به همین علت به دولتهای آمریکا و سعودی نزدیک شدند. اما چون به حکومت رسیدند اسیر رقابت بر سر قدرت شدند. مرگ رجال سیاسی قدیمی مجاهدین مانند برهانالدین ربانی و صبغتالله مجددی سبب شد افراد فرصتطلبی مانند گلبدین حکمتیار نماد مجاهدین افغان شوند و مجاهدین واقعی مانند احمد شاه مسعود تضعیف شود. نسل تکنوکراتهایی مانند عبدالله عبدالله و یونس قانونی هم در جامعه پیشامدرن افغانستان ضعیفتر از آن بودند که بتوانند نقش موثری پیدا کنند و افرادی مانند ژنرال دوستم با آن همه ستاره حلبی بر سینه و سردار اسماعیل خان هم نتوانستند کاری از پیش ببرند؛ فربه شدند و خانهنشین و خسته و عاری از خلاقیت. ترور احمد شاه مسعود پایان کار مجاهدین بود و شکستهای عبدالله عبدالله نمادی از غلبه ی غربگرایان بر اسلامگرایان در جمهوری اسلامی افغانستان و اینک از آن جهاد بیاجتهاد در مبارزه با کمونیسم جنبشی ویران بر جای مانده است.
5 به ظاهر به نظر میرسد که عربستان برنده پیروزی طالبانی در افغانستان باشد و این بزرگترین خطری است که ایران را تهدید خواهد کرد. حکومت مرتجع عربستان زادگاه خطرناکترین انواع بنیادگرایی در جهان است. القاعده، طالبان و داعش با همه تفاوتها و نزاعهای داخلی از پستان عربستان شیرخوردهاند و ریشه در مذهب سلفی وهابیون حاکم بر حجاز دارند. اختلاف میان سعودیها و قطریها در رهبری بنیادگرایی است و نه در اصل آن. وقتی جریان حماس از پیروزی طالبان حمایت میکند، وقتی مرکز بهار عربی در دوحه قطر است، وقتی مقر رایزنی طالبانی در دوحه قطر است باید نگران انترناسیونالیسم بنیادگرایی بود که میخواهد ایران را محاصره کند.
گرچه مشهور است که با انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 اسلامگرایی پا گرفت اما واقعیت این است که به علت ماهیت شیعه و زبان فارسی این نهضت هرگز و هرگز اعراب بیابانگرد، تهران را به عنوان پایتخت اسلامگرایی به رسمیت نشناختند. اسلامگرایی (نه اسلام که دین حق است) به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی در آغاز نام مستعار امپراتوری ترکیه عثمانی بود و سپس پرچم آن به دست اخوانالمسلمین افتاد و آن گاه همچنان که هزاردستان در کمیته مجازات نفوذ کرد و با پرداختن خونبهای خود آن انجمن را به تسخیر درآورد شیوخ عرب از حجاز تا حاشیه خلیجفارس بنیادگرایی را به استخدام خود درآوردهاند. پیدایش القاعده و ظهور بنلادن از خاندان سعودی بود ولو به اعتراض علیه سعودیها.
ظهور طالبان سرمایهگذاری عربستان بود در پاکستان که در خاک افغانستان به بار نشست و پیدایش داعش آنتیتز بهار عربی بود که پس از انجام ماموریت خود در حذف رهبران سکولار جهان عرب در مصر و تونس و لیبی و سوریه (که ناتمام ماند) و ایجاد حکومتی مشابه ترکیه (تحت لوای حزب عدالت و توسعه) قصد داشت میان عربستان و ترکیه (دو الگوی اسلامگرایی) موازنه برقرار کند و تهدیدی ابدی برای ایران باشد.
6 ترور سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، خروج دونالد ترامپ از برجام که موازنه میان ایران و آمر یکا را در منطقه برقرار میکرد و عربستان را در موضع ضعف قرار میداد و تحریم ایران و کشاندن بحران به داخل ایران، انتقام از شکست داعش بود؛ همچنان که ترور احمد شاه مسعود انتقام از مقاومت در برابر طالبان بود. فتح افغانستان به دست طالبان موازنهای است برای عربستان در برابر ناتوانی در حل بحران یمن، ناامیدی از تشدید بحران عراق و استیصال در لبنان. راهاندازی شبکهی تلویزیونی «افغانستان اینترنشنال» به عنوان خواهرخوانده «ایران اینترنشنال» چیزی جز یک سناریوی سعودی نیست که با حمایت از طالبان به عنوان حرکتی پشتون (ضدفارسی) و سلفی (ضدشیعی) ایران را از پشت محاصره میکند. تلاشی برای تبدیل بحران آب در خوزستان به محملی برای حرکت گروههای تروریستی مانند الاحوازیه پردهای از سناریوی لیبیسازی در ایران بود؛ سناریویی که اینک حلقهای دیگر بر زنجیر خود افزوده است.
7 در چنین موقعیتی خوشباوری است اگر دستهای پنهان را در این داستان نبینیم:
الف.خوشباوری است اگر فکر کنیم فساد و ناکارآمدی دولت جمهوری اسلامی افغانستان تنها علت روی کارآمدن امارت اسلامی افغانستان است. مشکل اصلی افغانستان فقدان «ملتِ» مدرن و تداوم وجود قبایل و اقوام است که عملا تشکیل «دولتِ» مدرن را منتفی میکند و دولت در افغانستان عملا به نهادی فاسد و ناکارآمد تبدیل میشود. راهحل این مشکل فقط و فقط توسعه افغانستان است و در همین جاست که افسانهی تقدم توسعه سیاسی (دموکراسی) بر توسعه اقتصادی باطل میشود. دموکراسی حکومت طبقه متوسط است و در جایی که طبقه متوسط وجود ندارد یا ضعیف است چگونه میتوان از دموکراسی سخن گفت؟ در جایی که هنوز قبیله بر شهر، قومیت بر ملیت و اقوام بر احزاب غلبه دارند چگونه میتوان به نظام انتخاباتی دل بست؟ به همین علت است که هنوز باثباتترین دوران جدید در افغانستان عصر محمدظاهرشاه بود و البته این سخن به معنای رجعت به سلطنت نیست اما جمهوریتی در افغانستان پایدار میماند که در کنار منتخب بودن، مقتدر هم باشد و به جز دموکراتیک بودن، تکنوکراتیک هم باشد یعنی برنامه توسعه را در دستور کار قرار دهد.
ب.خوشباوری است که فکر کنیم طالبان به علت استبدادی که به وجود میآورند و تمرکز قدرتی که ایجاد میکنند، افغانستان را به سوی توسعه خواهند برد. در اندیشهی طالبان مسالهای به نام توسعه نه وجود دارد و نه معنا. از طالبان آنچه برای مردم جذاب است تفسیر بسیط و بدوی آنان از عدالت است. عدالت نه حتی به معنای مساوات که به معنای مجازات، تهدید، تحدید و ترس. امارت اسلامی افغانستان حکومت تروریستهایی است که بر کرسی قدرت نشستهاند و میکوشند اندکی خویشتندار باشند. آنان در کوتاهمدت خونریزی نمیکنند اما خون مردم افغانستان را میمکند و آنان را به جامعهای ضعیف بدل میکنند که دولتی قدرتمند (و بهتر بگوییم زورگو) دارند.
صلح طالبان صلح گورستان است. هیچ یک از مظاهر توسعه و ترقی و تجدد از دانش نوین تا اندیشه جدید و سیاست مدرن و اقتصاد صنعتی و تجارت آزاد و بخش خصوصی و مالکیت فردی در امارت اسلامی طالبان اهمیت ندارد مگر مجازات سخت دزد و قاتل و جانی و متجاوز.
گروهی از روشنفکران هستند که همواره این نظریه و راهبرد کهنه را ترویج میکنند که بگذاریم بدترین نیروهای اجتماعی به قدرت برسند تا تازیانه تاریخ آنان را اهلی کند و لاجرم به عقلانیت برساند. امارت اسلامی طالبان نماد آزمون این عقیده است. اما قبل از آنکه به نتایج دهشتناک این آزمایش برسیم باید به حال حداقل دو نسل از مردم و جوانان و زنان افغانستان بنگریم که نهتنها به آن خیر عمومی نمیرسند که از خیر خصوصی خود هم باید بگذرند و به آتش جهل طالبان در این آزمایشگاه بیرحمانه تاریخ بسوزند.
ج.خوشباوری است که فکر کنیم طالبان ایران را آسوده میگذارد. ایران برای همه بنیادگرایان از القاعده و داعش تا طالبان دشمن اصلی است. فراموش نکنیم حکومت سابق افغانستان «جمهوری اسلامی» بود و سران آن تاجیک بودند. طالبان فعلا ناگزیرند که با ایران مماشات کنند. اما دشمنی آنان با ایران هم استراتژیک است و هم ایدئولوژیک. ایران راه پیوند طالبان و اعراب را بسته است.
ایران بدیل طالبان در اسلام و حتی اسلامگرایی است. ایران خانهی فارسیزبانان و شیعهمذهبان افغانستان است. ایران هم با تاجیکان سنیمذهب و هم با هزارههای شیعیمذهب پیوند تاریخی دارد.
هرات، ایران کوچک است. افغانستان بخشی از جغرافیای تاریخی خراسان بزرگ است که زبان فارسی نوین مدیون آن است. مردم ایران و افغانستان از یک ملتاند و برخی از برجستهترین هنرمندان و نویسندگان و شاعران ایرانی ریشه در خاک افغانستان دارند و در هوای ایران نفس میکشند؛ همان شاعران و نویسندگان و هنرمندانی که طالبان میکوشند یادشان را از تاریخ بزدایند.
ممکن است در نزاع اعراب بادیهنشین سعودی و اعراب حاشیهنشین خلیج فارس از نفوذ سعودیها بر طالبان کاسته شده باشد یا سعودیها فعلا بخواهند از طالبان فقط به عنوان موازنهای میان کابل و صنعا استفاده کنند اما در نهایت آن چه در خاطره تاریخی ایرانیان زنده است شورش اشرف افغان و تجاوز او به اصفهان و ستیز با پرشکوهترین حکومت تاریخ معاصر ایران؛ دولت صفویه است که گرچه در نهایت سرداری چون نادرشاه فتنه افغان را فرونشاند اما به ایران ضربهای تاریخی زد.
د.خوشباوری است که فکر کنیم طالبان جهان را آسوده میگذارد و افغانستان به بهشت تروریستها بدل میشود. پاکستان را ارتشی نامیدهاند که کشوری دارد. افغانستان نیز چنین خواهد شد. ارتش پاکستان ارتشی بنیادگرایانه است، چون پاکستان کشوری است که بر بنیان بنیادگرایی بنا شده است. به جز رژیم صهیونیستی، پاکستان دومین دولت جهان مدرن است که نه بر پایه ی ملیت که بر پایه ی مذهب بنا شده است و علت استقلال آن از هندوستان نه تاریخ یا فرهنگ یا نژاد یا زبان که مذهب آن بوده است؛ چنین دولتی اکنون صلاح هستهای هم دارد. طالبانِ افغانستان هم همان طالبهای مدارس حقانی و مکتب دیوبندی در پاکستان هستند که خرج تحصیلشان از عربستان سعودی میرسد. در واقع آن اندازه که جهان بر پرونده هستهای ایران تمرکز کرده است از سرمایهگذاری وهابیون و سلفیون بر آسیای مرکزی غفلت کرده است و شاید تمرکز سعودیها برای جلوگیری از توافق هستهای ایران و آمریکا به همین علت باشد. تعداد رزمندگان القاعده که پشتون، ازبک، قرقیز و گاه از بلوچهای پاکستان بودهاند نباید فراموش شود. فقر ناشی از توسعهنیافتگی، جهل و جمود ناشی از تبلیغ اسلام وهابی و سلفی و تحقیر ناشی از اشغالگری آمریکا این منطقه را به انبار باروت بدل کرده است و اکنون آمریکا و عربستان و بلکه همه جهان کلید این انبار را به دست طالبان داده است!
طالبان البته همزمان کلیددار انبار افیون جهان هم هست. کشت گسترده خشخاش و تریاک و تجارت افیون میتواند طالبان را ثروتمند و جهانیان را بنگی و چرسی کند. نگرانی اروپا فقط از مهاجرت گسترده و سیل قاچاق انسان نیست، آنان نگران احیای کارتلهای عظیم ترانزیت مواد مخدر به اروپا هستند. هشدارهای آنگلا مرکل و امانوئل مکرون و حتی رجب طیب اردوغان از این بابت است که ملتهای خود را در خطر باروت و افیون میبینند. در برابر این خطر بالقوه اما جهان به تضمینهای اخلاقی طالبان بسنده کرده است! حکومتی که بدون یک قطره نفت با انبارهای افیون و بدون یک هواپیما با عملیات انتحاری میتواند صلح و امنیت و توسعه جهان را تهدید کند.
8 سیاست البته فعالیت خیریه نیست. هیچ دولتی موظف نیست برای رعایت حال ملت دیگری از جیب ملتش هزینه کند و اگر هزینه کرد بدانید که دست در جیب همان ملت مظلوم دارد. دولتها را برای رفاه ملتها ساختهاند اما ملتهای خود، نه ملتهای دیگر. بحران افغانستان فقدان ملت-دولت است، نه اسلامگرایان افغان نه غربزدگان افغان و نه طالبان افغان در پی ساخت دولت-ملت نبودهاند، آنان همگی نماینده قبیلههای خود بودهاند.
افغانستان برای ایران اما پارهای از این تن رنجدیده است. افغانستان برای ایران نهتنها مانند عراق و سوریه و لبنان و یمن و بحرین و جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان و تاجیکستان «عمق راهبردی» به حساب میآید بلکه به علت زبان و تاریخ مشترک بخشی از ایرانشهر است: بدون هیچ ادعای سیاسی و جغرافیایی و سرزمینی، افغانستان جزئی از «ایران بزرگ تاریخی و فرهنگی» است.
افغانستان کشوری مستقل است و دولتی مستقل میخواهد اما ملتها را نمیتوان از هم جدا کرد. وظیفهای اخلاقی و ملی و دینی ایران در کنار مسئولیت سیاسی و حقوقی و امنیتی آن اقتضا میکند که ما به چند کرسی برای مجاهدین افغان در امارت اسلامی افغانستان بسنده نکنیم.«جمهوری اسلامی افغانستان» باید زنده بماند. «جمهوریت» مرز مسلمانی ما با بنیادگرایی سعودی است. امروز البته برای صیانت از جمهوریت در افغانستان کمی دیر شده است. روزی که در انتخابات ریاستجمهوری افغانستان اتحادپشتونها با حمایت آمریکاییها و سعودیها عبدالله عبدالله را کنار زد باید به داد جمهوریت در افغانستان میرسیدیم. آن روز که از 30 میلیون افغان فقط 2 میلیون رای دادند و اشرف غنی با کمتر از یک میلیون رای خود را رئیسجمهور خواند، باید به داد افغانستان میرسیدیم. اگر امروز سعودیها شبکه ی افغانستان اینترنشنال را راه میاندازند ما ایرانیها هنوز یک شبکه افغانی نداریم (از I FILM افغانستان که نیم شبکه هم نیست بگذریم). صیانت از جمهوریت افغانستان اما هرگز نباید از دستور کار ایران خارج شود، خروج ارتش آمریکا از افغانستان میتواند برای ایران یک فرصت باشد تا مانند عراق عاری از ارتش آمریکا مانع از جایابی سلفیها شویم. اگر در عراق چهرهای چون آیتالله سیستانی وجود دارد که این کشور را مستقل از بنیادگرایی نگه میدارد در افغانستان هم باید چنین چهرهای را جست. اگر تشیع عراق هم امتداد مذهب ماست و هم تداوم سیاست ما، زبان فارسی در افغانستان هم تداوم سیاست ماست و هم امتداد فرهنگ ما. نباید افغانستان را دستبسته تحویل طالبان بدهیم. باید ائتلاف سیاسی «عبدالله-کرزای» و نیروی مقاومت «احمد مسعود» را تقویت کنیم. انتقال قدرت در افغانستان باید از فرد به فرد باشد و از حزب به حزب، نه از نظام سیاسی موجود به نظام سیاسی دیگر. جمهوری اسلامی افغانستان نباید به امارت اسلامی طالبان بدل شود.
طالبان باید همانطور که سوار شدن بر قطار قدرت را میدانند پیاده شدن را بیاموزند. افسانه ی استقبال مردم افغانستان از طالبان را باید باطل کنیم. حکایت این مردم حکایت آن است که گفتهاند «در کف شر نر خونخوارهای جز تسلیم و رضاکو چارهای؟» هنگامی که نیرو یی مسلح بر دروازههای شهر ایستاده باشد، رئیس دولت فراری شده باشد، نیروهای مسلح منفعل شده باشند و رسانههای خارجی از مهر و محبت طالبان بگویند و یک به یک آنان را به رسمیت بشناسند از مردم بیپناه چه انتظاری هست؟ ما اما میتوانیم به عنوان نخستین آزمون از طالبان بخواهیم تن به انتخابات و جمهوریت بدهند و به عنوان یک حزب سیاسی نه ارتش شورشی وارد روند سیاسی افغانستان شوند و در صورت رای آوردن حکومت کنند و در پایان دوره حکومت، دولت را واگذار کنند. آنچه در افغانستان رخ داده است نه انقلاب است و نه انتخابات. این یک شورش است؛ شورشی مسلحانه و یک کودتا؛ کودتای سیاه. اگر اشرف غنی فرار نکرده بود فرآیند سیاسی انتقال قدرت در افغانستان اینگونه نمیشد. ممکن است امروز طالبان بتوانند اکثریت آرا را به دست آورند اما آنان باید از در وارد حکومت شوند نه پنجره تا به جای فرار از پنجره از در خارج شوند.
خیانت اشرف غنی آن بود که با ایجاد خلأ قدرت (ولو ظاهری) در افغانستان شورش طالبان را به کودتا بدل ساخت و به آنان مشروعیت به دست گرفتن قدرت در نبود دولت را داد. تاریخ اما خیانتکاران را فراموش نخواهد کرد؛ سیاستمدارانی چون اشرف غنی که مردم خود را فروختند، همچنان که قهرمانان را فراموش نخواهند کرد؛ قهرمانانی چون احمد شاه مسعود که جان خود را فدای میهن کردند، آنان که به ظاهر بازندهاند اما در نهایت برندهاند. این داستان بیقهرمان پایان نمییابد. این داستان ادامه دارد...
منبع: روزنامه سازندگی